افتخار، بغی، خودستایی
یکی از صفات رذیله افتخار است به واسطه چیزی که آن را کمال خود توهم کند. این صفت در حقیقت از انواع تکبر بوده و مانند آن ناشی از جهالت محض است. آنچه دلالت بر نکوهش و ناپسندی تکبر کند، بر مذمت افتخار نیز دلالت نماید، و آنچه علاج تکبر است، درمان آن نیز باشد.
صفت دیگر بغی است و آن گردنکشی و سرکشی است از فرمان کسی که اطاعت او لازم باشد. بغی نیز از بدترین انواع تکبر و مهلکات بزرگ است، زیرا سرپیچی از فرمان واجبالاطاعه منجر به کفر شود و بیشتر کافران بدین سبب، بر کفر خویش باقی مانده هلاک شدند.
حضرت رسول اکرم(ص) فرمود: عقوبت بغی زودتر از عقوبت هر بدی به آدمی رسد. درمان بغی، تفکر است در بدی عاقبت آن و مطالعه آنچه در مدح ضدش رسیده که اطاعت و انقیاد مقاماتی است که واجبالاطاعهاند مانند خدا و رسول و اولیالامر و این که خود را عملاً به اطاعت ایشان وا دارد تا ملکه گردد.
رذیلهٔ دیگر خودستایی است و آن تلاش در مقام اثبات کمال و نفی نقص از خود است. خودستایی از نتایج عجب است و زشتی آن واضح و روشن، زیرا کسی که خود را شناخت هرگز زبان به مدح خود نگشاید. پس سزاوار است که آدمی پیش از هر سخن، تأمل کند که متضمن خود ستایی نباشد.
عصبیت و کتمان حق
عصبیت سعی است در حمایت خویش یا چیزی که نسبتی به او دارد، و آن بر دو گونه است: ممدوح و مذموم. اگر مورد حمایت، چیزی است که حفظ و دفاع آن لازم و واجب است و در این امر از حق و انصاف تجاوز نمیکند، پسندیده و از صفات فاضله است. اما اگر چیزی است که شرعاً سزاوار حمایت نیست و از حق و انصاف تجاوز نموده به باطل میگراید، عصبیت مذموم بوده و از صفات رذیله است.
کتمان حق نیز از جمله صفات رذیله است که سبب آن یا عصبیت است یا جبن و گاهی طمع. این صفت از توابع قوهٔ غضبیه است یا از طرف افراط یا تفریط، و در ضمن آن صفات خبیثهٔ بسیاری است مانند رعایت یک طرف در قضاوت میان مردم و کتمان شهادت، و شهادت ناحق و تصدیق باطل و تکذیب حق. هلاکت آدمی به سبب این صفت واضح و روشن و بینیاز از بیان است.
آیات و اخبار در نکوهش این صفات بسیار است، پس باید آدمی خود را از اینها محفوظ دارد. شخص مبتلا باید در سوء عاقبت آن بیندیشد و فواید ضدش را متذکر شده خود را به آن وا دارد، در تمام امور مراعات انصاف نموده و در جمیع احوال متوجه خود باشد تا از تعصب و کتمان حق دور شده، ملکه انصاف برای او حاصل گردد.
قساوت قلب
صفت دیگر قساوت قلب یا سنگدلی است و آن عدم تأثر است از آلام و مصائبی که به دیگران رسد. اخلاق ناپسند دیگری همانند ظلم و تعدی، نرسیدن به داد مظلومان و عدم دستگیری از فقرا و نیازمندان و مانند آنها ناشی از این رذیله است. ضد این صفت، رقت قلب است که آثار حسنه و صفات قدسیهٔ بسیار بر آن مترتب میگردد و در فضیلت آن، اخبار و آیات بسیار است.
علاج سنگدلی و کسب رقت و نرمش دل، در نهایت دشواری است زیرا قساوت صفتی است راسخ در نفس و ترک آن به آسانی میسر نیست. آدمی باید به تدریج خود را از اعمال ناشی از قساوت دور بدارد و بر آثار رقت مواظبت نماید تا مستعد دریافت این فیض از فیاض مطلق گردد.
جبن
علم به ضد چیزی، مستلزم علم به آن چیز است و جبن ضد غضب است. غضب حرکت نفس است به جهت شهوت انتقام و جبن، سکون آن است. چون حرکت نفس اولی است، پس باید از طریق دفع سبب به درمان جبن پرداخت، بدینسان که نفس را آگاه به نقصانش نموده و به انگیزههای غضب تحریک کرد. چه، کسی خالی از غضب نباشد و نقص و ضعف آن به تحریک پی در پی بر طرف شده مانند آتش قوت گیرد و شعلهور شود.
خوف
خوف، تألم و سوختن دل است از وقوع امری که وقوعش یقین یا مظنون باشد. خوف بر دو قسم است: یکی ممدوح و پسندیده که ترس از خدا و گناهان خویش است. دیگری مذموم که بر چند نوع است و از انتظار وقوع امر ناگواری در آینده پدید آید که انسان قادر بر دفع آن نشود. آن حادثه نیز یا از امور سهل است یا مشکل و عظیم و بر هر دو تقدیر یا ضروری باشد یا ممکن، و ممکنات را سبب پیدایش یا خود فرد است یا غیر او. خوف از هیچ یک این اقسام به مقتضای عقل نیست و نشاید که عاقل به چیزی از این اسباب ترسان شود. زیرا اگر حادثه ضروری و بیرون از حد قدرت او است، داند که بیم و نگرانی از آن جز تعجیل در بلا و جذب محنت فایدهای ندارد، و بقدر عمری که پیش از حدوث آن به خوف و فزع و اضطراب و جزع ضایع نموده، از تدبیر مصالح دنیوی و تحصیل سعادت ابدی محروم مانده، و خسران دنیا با عذاب آخرت جمع کرده بدبخت دو جهان شدهاست. اما اگر خویشتن را تسکین و تسلی دهد و دل بر بودنیها نهد، از تدبیر مصالح دنیوی و اخروی محروم نماند. پس عاقل چنین خوف را بر دل خود راه ندهد و به قضای الهی و مقدرات سبحانی راضی شود تا راحت حال و سعادت مآل برای او حاصل آید.
و اگر در ممکنات، خوف از فعل خود او نباشد، باید اندیشه کند در باب خوف ممکنه که حقیقت ممکن آن است که وجود و عدمش جایز باشد، و جزم به وقوع آن و دل نگرانی و خوف، جز تعجیل در حصول تألم ثمری ندارد. اما چون به ظن جمیل زندگی کند، ترک خیال در غیر ضروریالوقوع نموده میتواند به مهمات دینی و دنیوی اقدام نماید. چه هر لحظه فلک را گردشی است و روزگار را رنگی و پروردگار مهربان را الطاف نهانی از حد بیرون و از نهایت افزون است.
اگر سبب خوف، فعل خود او باشد، باید از سوء اختیار و خیانت بر نفس احتراز کند و برکاری اقدام ننماید که غایت و عاقبتی وخیم دارد، زیرا ارتکاب قبایح کسی را سزد که نادان به حقیقت ممکن باشد، و چون اندیشه کند که ظهور قبیح چه بسا موجب رسوایی و عقوبت شود، بر آن اقدام ننماید. اگر بعد از صدور آن فعل، تشویش عاقبت آن را داشته باشد، این خوف از نوع دوم خواهد بود. پس این دو نوع خوف را سبب از دو جهت است: در قسم اول بر ممکن به وجوب حکم کند و در قسم دوم، بر ممکن به امتناع، اما اگر شرط هر یکی را بهجا آرد، از این دو خوف نیز مصون ماند.
نوع دیگر خوف از اموری است که طبع، بیسبب از آنها وحشت کند مانند خوف از میت خصوصاً شب در حالت تنهایی؛ منشأ آن غلبهٔ قوهٔ واهمه و قصور عقل است. شخص عاقل باید در این مواقع اندکی تأمل کند و سبب این تشویش و خوف را بداند تا دریابد که خوفش بیجا است. کسی که در وقت قدرت و قوت از او نمیترسیدی و از جنگ و جدال او احتراز نمیکردی، چگونه از بدن بیحس و حرکت او وحشت میکنی؟!