انسان بر صورت خدایی
علت اصلی نیل انسان به کمال، استعداد و قابلیت والای اختصاصی اوست که در شأن آن، پیشوای معظم اسلام فرموده: «خَلَقَ اللّهُ آدَمَ عَلیٰ صُورَتِهِ» و این توصیف برای هیچ موجودی جز انسان نیامده است. صورت دو گونه است: صورت ظاهره و صورت باطنه. صورت ظاهره تخطیط و تشکیل جسم است و صورت باطنه، صفات و اخلاق روح؛ مراد از صورت مذکور در حدیث، صورت باطنه است.
گرچه خداوند متعال بینظیر و بیمانند است، ولی ظاهر این حدیث گویای نوعی مشابهت و مشاکلت است. مشاکلت سه نوع است:
اول – مشاکلت در لفظ و معنی و نحوِ وجود.
دوم – مشاکلت در لفظ و معنی نه در نحو وجود، مثل ماءِ عینی و ماءِ شَبَحی و خیالی.
سوم – مشاکلت در لفظ، نه در معنی و نحو وجود، مانند چشمه و آفتاب و چشم در کلمهٔ عین.
اسماء و صفات مشترک انسان و خدا از قسم دوم است. خالق متعال وجودی بالذات است و آدمی وجودی مجعول. حی و عالم و قادر بالذات ممکنالموت نبوده علم و قدرتش بر هر چیز غالب است، ولی حی و قادر و عالم موجود بالجعل، حیاتش با موت منسوخ شده علم و قدرتش حدّ معین دارد.
بنابراین گرچه صفات بشر عین صفات حق نیست، ولی در سایه توفیق الهی و طی طریق کمال میتواند خود را به مقامی رساند که مظهر صفات حق باشد، چنان که انسان کامل به تمام اصول صفات الهیه موصوف بوده، زنده و دانا، شنوا و بینا، گویا و تواناست.
حیرت فرشتگان
یکی از جلوههای با عظمت انسان، ماجرای شکوهمند خلقت اوست: بعد از آن که قالب حضرت آدم علیهالسلام را از گل سرشتند، آن را در راه فرشتگان نهادند و فرشتگان چهل سال از آن میگذشتند «وَ اِذ قالَ رَبُّکَ لِلمَلائِکةِ اِنّیٖ جاعِلٌ فِی الْارضِ خَلیفَةً قالوُا اَتَجعَلُ فیها مَن یُفسِدُ فیها وَ یَسفِکُ الدٍّماءَ وَ نَحنُ نُسَبٍّحُ بِحَمدِکَ وَ نُقَدٍّسُ لَکَ قالَ اِنّیٖ اَعلَمُ ما لا تَعلَمُونَ»؛ به یاد آر ای پیامبر زمانی که پروردگارت به فرشتگان فرمود من در روی زمین خلیفهای خواهم گماشت، گفتند آیا روا باشد کسی را گماری که فساد کند و خونها بریزد؟ و ما تو را تسبیح میگوئیم و تقدیس میکنیم، خداوند متعال فرمود من آن دانم که شما نمیدانید.
جملگی ملائک انگشت تعجب و حیرت به دندان بردند که چه سرّی است در این که خاکی ذلیل را به حضرت جلیل این چنین به اِعزاز میخوانند و خاک در کمال مَذَلَّت و خواری با حضرت عزّت و کبریایی چنین ناز و تَعَزُّز میکند؟!
خداوند متعال فرمود: «اِنّی اَعلَمُ ما لا تَعلَمُونَ»؛ شما چه میدانید که ما را با این مشتی خاک از ازل تا به ابد چه کارها در پیش است؟ شما را با عشق سر و کاری نیست، شما خشکزاهدانِ صومعهنشین حَظایر قدسید، از گرمرُوانان خرابات عشق چه خبر دارید؟ سلامتیان را از حلاوت حال ملامتیان چه خبر؟
روزکی چند صبر کنید تا من دستکاری قدرت بنمایم و ظلمت فطرت از چهرهٔ آیینه دل او بزدایم، آنگاه نقشهایی رنگارنگ در او مشاهده کنید. نقش اول این باشد که شما را همه سجدهٔ او باید کرد. از ابر کرم باران محبت بر آن مشتی خاک بارید، آن خاک را گِل کرد و به ید قدرت در آن گِل، دل کرد.
جمله ملائک مَلأ اَعلی متحیّر مینگریستند تا خدای رحمان در آن گل چهل شبانهروز تصرف میکرد چون کوزهگری که از گل کوزه خواهد ساخت، آن را میمالد و چیزها در آن میاندازد، آن گل را در تخمیر انداخته که «خَلَقَ الْاِنسانَ مِن صَلصالٍ کَالْفَخارِ»، در هر ذرهٔ آن گل، دلی تعبیه نموده و به نظر عنایت آن را پرورش میداد و حکمت آن را به فرشتگان میگفت و نیز میفرمود: در گل منگرید در دل بنگرید که عرش مُعَلیٰ و نشیمنگاه من اینجاست.
آری خدا خواست جمال کمال خود را در مرآت اشیاء نمودار سازد، لکن این مرآت تیره بود و شایستگی تجلی جمال کمال حق را نداشت، انسان را بیافرید تا به این مرآت جلا دهد تا عکس رخ یار ازلی در آن نمایان گردد، چه انسان الهی جلای صفای این مرآت است. این مرآت همان امانتی است که آسمانها و زمین و کوهها از انتقال و تقبّلش تن زدند. تنها انسان بود که متعهّد شد آن را به سوی خدا بلند گرداند. این قدرت جلا تنها از عشق الهی انسان متجلی است، این است که خداوند متعال خطاب به فرشتگان فرمود:
ای فرشتگان من! من خود دانم که چه قدرت و نوری در وجود انسان به ودیعه نهادهام، لذا میخواهم او را در روی زمین جانشین خود قرار دهم. ای فرشتگان من! گرچه شما قوهٔ عاقله و نور آن مرآتید، لکن این مرآت بدون انسان، جلایی ندارد.
خدای تبارک و تعالی با جمله مقدس «اِنّیٖ اَعلَمُ ما لا تَعلَمُونَ» خواست عظمت مقام انسان را بر فرشتگان بفهماند و نیز با سؤال از اسماء، آنان را امتحان نماید تا تیرگی نادانی و جهالتشان را بر خودشان آشکار سازد؛ آنان نیز به عظمت و جلالت مقام انسان کامل اقرار نمودند.
البته هر اقرار و اعترافی مقبول پیشگاه الهی نیست و اقرار و اعتراف لفظی کفایت نمیکند. اقراری در بارگاه قدس الهی و محبوبین او مقبول است که هم لفظی باشد و هم عملی. اقرار فرشتگان هم باید به حد کمال میرسید، از اینرو آنان اقرار لفظی و عملی نمودند. اقرار لفظی فرشتگان «سُبحانَکَ لا عِلمَ لَنا اِلّٰا ما عَلَّمْتَنا» بود و اقرار فعلی آنان «وَ اِذْ قُلنٰا لِلمَلائِکةِ اسْجُدُوا لاِٰدَمَ فَسَجَدُوا». و این تعلیمی است که ای سالک! تنها اقرار لفظی تو کافی نیست، اگر خواهی که مقبول کامل پیشگاه استاد شوی، علاوه بر آن باید اقرار فعلی نمایی.
آنگاه فرشتگان سر بر خط انتظار نهادند که زنگار این مرآت الهی کی زدوده خواهد شد و حق آینگی را چه کسی اداء خواهد کرد؟ تنها انسان کامل بود که این آینه را از عالم امکان بلند کرده در مقابل حقتعالی نگاهداشت و برای این که بتواند به آن جلا دهد، اول به جمال «اِنَّ اللّهَ خَلَقَ ادَمَ عَلیٰ صُورَتِهِ» نگریست. چون جمال مرد الهی به مقام انتقاش آمد، به کلی تیرگی از آیینه زدوده شد و عکس رخ ساقی ازلی به این جام افتاد. مرد الهی که به دست فلکِ گردان از نوش بادهٔ الهی سرمست شده بود، در این سرمستی یومالفصل، خود را به مقام یومالوصل رسانید.
طُرفه آن که در ازل که این امانت را به انسان دادند، صفایی داشت ولی در ابد که او این ودیعه را به ساحت اقدس الهی برمیگرداند، صاحب امانت در آن مینگرد عجبا! اکنون صفایش چندین برابر گشته است.
مراد از خلقت انسان، امانتداری و امانتگذاری است و تنها مردان الهی میتوانند به حکم «اِنَّ اللّهَ یأمُرُکُم اَنْ تُؤَدُّوا الْاماناتِ اِلیٰ اَهلِها» این امانت را به صاحب آن برگردانند، ایشانند که در پیالهٔ هستی خود، رخ یار ازلی را دیدهاند.