برخیز و سفر کن
خداوند متعال در حقیقت و کمون انسان قوایی قرار داده و در طبیعت روحانی وی عشق و محبت مفرطی نهاده که پیوسته در مقام کنجکاوی و حقیقتجویی است، و به رغبت و شوق عازم سفر به سوی حق و طالب قرب و رسیدن به بارگاه عظمت و جلال خداوندی است؛ میخواهد هرچه زودتر طی این راه پرخطر کند و به سرعت تمام خود را به سرچشمه آب زلال معرفت رسانده از آن سیراب گردد و همیشه در آن سرزمین منزل گزیده با موجودات آن دیار مشغول راز و نیاز گردد.
اما قوای طبیعی و نفس حیوانی سدها در میان افراشته و هزاران مراقب بر سر راه گماشته، راه نیل به مقصود را بسته، مطلوبات مجازی را نشان میدهد؛ او را به پیمودن بیراه مشغول میکند تا هرچه بیشتر مطلوب خود را بجوید، کمتر بیابد و هرقدر بیشتر طی مسافت نماید، از مقصود دورتر گردد.
با آن که حس حقیقتشناسی و شوق سعادتمندی در همه افراد بشر موجود است، ولی دیو نفس او را فریب داده، حظوظ قوای حیوانی را در نظر وی میآراید لذا به فریب نفس، هر کسی بهای زندگی و سعادت خود را در چیزی تصور نموده و همت خود را بر آن مصروف و در طلب آن میکوشد؛ بادهای غرور و نخوت و خودپسندی وی را به بیابانی هولناک پرتاب کرده، خود و خدای خویش را فراموش مینماید.
اگر کسی به نظر عبرت در احوال خلق بنگرد، به خوبی میفهمد که شراب گلآلود دنیا چنان آنان را مست کرده و در بستر غفلت به خواب سنگینی فروبرده که دیگر انتظار بیداری و بهبودی آنان از بین رفته است. ایشان تصور میکنند که فقط برای تعمیر این عاریتسرا آفریده شدهاند! سعادت خویش را در تعیّش دنیا و برتری بر اقران و گردآوردن مال و برآوردن آرزوهای بیپایان میپندارند. عدهای نیز دم از حقیقت میزنند، لکن اثری از آثار حقیقت در اعمالشان مشاهده نمیشود.
ای انسان! خواب غفلت تا کی؟ دیده بگشا، اندکی به خود آی و برخیز و روح خود را از سیهچال طبیعت بیرون آر و بر سریر عزّت، به تاج کرامتی که خداوند متعال او را ارزانی داشته مسندنشین گردان، مگذار که روح الهی تو لگدکوب قوای حیوانی و دستخوش هواهای نفسانی گردد.
ای انسان! روح الهی باطناً تو را به سوی حق دعوت کرده و رهنمایی به عالم وحدت میکند، اوست رسول باطنی و منادی پروردگار، علیالدوام گوید: عازم سفر شو و پشت به عالم ظلمانی طبیعت و رو به عالم نورانی الوهیت نما.
هرچه سلطنت روح الهی در مملکت بدن نافذتر شود، انسان را بیشتر مجذوب جاذبهٔ الهی میگرداند. این مسافرت به بدن و پیمودن جادهٔ ظاهری و رسیدن به مکان جسمانی نیست، بلکه طی راه باطن و نیل به سرحدّ عبودیّت و ربوبیّت است. مسافر، نفس آدمی است و مقصد، وصول به بارگاه احدیّت و زاد و توشهٔ این سفر تقوی است، مرکب سواری او محبت به حق و اسلحهٔ او برای دفع دشمن توجه به حقتعالی و یاد اوست. انسان باید از او استعانت جوید وگرنه به منزل نخواهد رسید.
اصولاً سیر در طریق حق، نوعی انتقال است، انتقال از منزلِ عبادتی به منزلِ عبادت دیگر و از عمل مشروعی به عمل مشروعی، و از مقامی به مقام دیگر و از اسمی به اسمی و از تجلّیی به تجلّیی و از نفسی به نفس دیگر. بنابراین سالک کسی است که در این منازل و اعمال و مقامات و اسماء و تجلّیات در حال انتقال باشد. او به مجاهدات بدنی و ریاضات نفسانی پرداخته و به تزکیه و تهذیب نفس خود همت گماشته و مراحل را به حال خویش میپیماید نه به علم خود.
افرادی که پرده تاریک طبیعت چشم و گوش ایشان را فراگرفته، باید برای برطرف کردن آن زحمت و مشقتِ بارِ گران ریاضات و عبادات را متحمل گردند تا سرانجام حجاب ظلمانی را پاره کنند و استعداد حضور پروردگار متعال را پیدا کرده به مقام مشاهده نایل آیند. این جماعت هم بالاخره مجذوب حق میگردند و از این آب و گل طبیعت و گرداب پربلای دنیا به ساحل نجات میرسند.
سالک اگر روش حضرات ائمه اطهار واولیاء را سرمشق خود قرار دهد، از جادهٔ تقوی منحرف نگشته و شرافت خود را به دنیا نفروشد، زنجیر شهوات حیوانی را از پای عقل درآورده و قوای عقل و فکر و اراده و محبت و خلوص نیت را در راه سعادت حقیقی به کار برد، حالات نورانی از منبع فیض سبحانی او را حاصل آید و عاقبت به مقصود رسد. لازمهٔ این تحولات و تبدّلات الهی، معرفت به مقام و موقعیت خویش در دایرهٔ وجود است.