تنازع عقل و نفس
هر خردمند با سیری در خود، مییابد که اعمال بسیاری از او صادر میشود که نه تنها از آنها خشنود نیست، که بسیار هم از خویشتن شاکی و ناراضی است. اگر هر عمل اختیاری صادره از انسان به نحوی مورد رضایت اوست، پس این نارضایتی و ناراحتی چیست؟
اهل معرفت میدانند که در نهاد انسان حتماً قوهای وجود دارد که سبب صدور این اعمال میشود، زیرا محال است که شیءِ واحد اقتضای ضدَّیْن کند. آن قوه طبع یا نفس است که عقل الهی بر خواستهها و اوامر آن راضی نیست مگر این که در محدودهٔ فرمان و مقررات او عمل نماید. انسان کدام یک از این دو قوه است، عقل یا طبع؟ شناخت حقیقت انسان با تفکر در نهایت حرکت او و تأمل در حالات بزرگان حاصل میشود. مسلماً انسانهای پخته و مُنتَهیان، در عقل قرار گرفتهاند نه در طبع. حضرات رسل(ع) و صدیقین که در نهایت مراتب انسانیت هستند، همه اهل عقلند نه اهل هوی و طبع.
بر صاحب عقل و همت است که استیلای قوهٔ طبیعیه و طاغیه را از قوهٔ عقلیه دفع نماید و نگذارد که هویت حقیقی او را مغلوب کند. چه همواره آثار غالبیّت در مغلوب ظاهر میشود، چنان که در افراد نفسانی این قوه هویّت عقلانی آنان را در خود مستور نموده است.
قوهٔ عقلیه با رهایی از فرمان قوهٔ طبیعیه، به اظهار معانی و بسط خواص بالقوهاش مشغول گردد، آنگاه انسان خودِ گمگشته را پیدا و ذات با عظمت خویش را مشاهده مینماید، و چه سعادتی از آن برتر! اما طبیعت نیش بر جوهر روح گمراهان زده، هیئتی طبعی و نفسانی متضاد با جوهر اصلی در آنان پیدا شده است، از اینرو خود را از طبیعت دانسته و مقتضای جوهر روح را به فراموشی سپرده به تحصیل آن نمیپردازند. دردا بر آن ساعتی که از این مستی هشیار گردند و از این جنون اِفاقه یابند و این لَبْس و پوشش از آنان برخیزد، آنگاه خود را مییابند اما محروم از آنچه مقتضای اصلی ذاتشان است «وَ اَنذِرهُم یَومَ الْحَسرَةِ اِذ قُضِیَ الْاَمرُ وَ هُم فیٖ غَفلَةٍ لا یُؤمِنوُنَ».
از اینرو بزرگان فرمودهاند: ای گروه مؤمنین! بر زمین نپائید و خود را بر طبیعتی که خالق متعال آن را لاشَیء خوانده فانی ندارید، به همت از سماوات بگذرید، آنجاست که جمال صمدیّت به تجلی آمده روح پروانهوار بال و پر بگشاید، جذبات اشعهٔ شمع، هستی پروانه برباید و او را به تحلیه صفات شمعی خود بیاراید.
از جمله مواردی که سالک الهی ضمن سیر در اعمال خود بدانها پی میبرد، لغویات است. ظاهراً لغو را معانی مختلفی است ولی باطناً در آنها اختلافی نبوده با هم متحدند. اعراض از لغو از فرایض دینی است که مؤمنین علیالخصوص و سالکین طریق حق و عارفان باید به شدت از آن بپرهیزند.
هرچه به دنیا و آخرت ضرر رساند، لغو است و اعراض از آن واجب، زیرا بر اساس حکم الهی هر مضرّی حرام است. اما عقلی کامل باید که فرمانده کل قوای مملکت بدن باشد تا بر قوای جسمانیه، غضبیه و شهویه غالب شده و حدود آنها را تعیین نماید که به افراط و تفریط قدم نگذارند، ولی تا عقل مغلوب نفس و شیطان باشد، اعراض از لغویات محال است.
نفس، معدن شرور است چنان که حضرت رسول اکرم(ص) فرموده: دشمنترین دشمنان تو نفس توست. سالک علت عقبماندگی و عدم طی مراحل را نه در هدایت و رهبری مرد الهی، که باید در خود جستجو کند که در کجا و کدام نقطه قصور نموده است. اگر کسی دقیقاً به فرامین و راهنمائیهای مردان الهی عالم و عامل گردد، در دنیا و عقبی رستگار میشود. عموماً نفس و شیطان بر آدمی غالبند، ولی برای بشر تکلیف مالایطاق نیست، اگر اراده کند میتواند با تقویت عقلانی بر نفس غالب شود.
به طور کلی هرچه مقتضای نفس باشد، باطل است و تمام صفات نفس واجبُالْاِزاله و التَّبدیلاند. نفس را همانند عقل صفات گوناگونی است که در اینجا به اختصار به چند صفت آن اشاره میگردد.
از جمله صفات نفس پرگویی است. اسلام به تحصیل معرفت و کمال و اعراض از لغویات و سخنان بیهوده، اهمیت وافری داده است؛ حتی پاسخگویی به سؤالی که از او نشده یا پرسش از محل رفت و آمد دیگران را در ردیف لغویات دانسته است، زیرا از امثال این نوع کلمات هیچ نفع و ضرری عاید نیست.
برخی از انواع کلام گرچه فینفسه مباح است، اما اشتغال به آنها ثمره غفلت دل و اعراض از حقایق است. در علم اخلاق هر خُلق دارای معنایی است، و برخی معانی مقبول درگاه الهی است و برخی مطرود. هر خلق که مثمر معناست، مواظبت بر آن مُؤکِّد آن است، پس اشتغال به سخنان بیهوده و نسنجیده که بدون تفکر از لسان جاری شود، مولّد غفلت قلب از حقایق است و چون این غفلت قوّت و رسوخ یابد، آدمی را به معاصی امر مینماید که از مقتضیات طبع است. برای کسی که ملکه تقوی و عصمت حاصل نشده، چنین اموری عملاً منجر به معصیت میشود اما اگر ملکهٔ عصمت در جان او راسخ شد، آنگاه از تزلزل ایمن شده و تَوَسُّع در رُخَص برای او شایسته است.
ظاهراً امور کثیری مباح است و غیر معصیت، ولی تنها اهل معرفتند که مباشرت ظاهری آنها به مباحات و حتی مکروهات، دارای معنا و به رضای حق است. چه عارفان الهی قدم به جرگهٔ افراط و تفریط نگذارند، ولی فردی که به حلیهٔ فضایل مُتَحَلّی نیست، از محور اعتدال خارج شده مرتکب افراط و تفریط گردد. مثال این امر، مَثَل انقسام طعام است به مأکول و غیرمأکول که برای افراد سالم همه مأکول است و نسبت به مریض همه غیرمأکول، اِلّا اطعمهای که طبیب معیّن نماید. آدمی باید فریب نفس و شیطان نخورد و به توفیق الهی از شر امور به ظاهر خیری که در معنا اثری از خیریّت در آنها نیست، بپرهیزد.
مستبصرین در هر وقت و بر حسب هر وضع آنچه اَلیَق و اَوفَق باشد، انتخاب مینمایند. زیرا با عقل میتوان خیرالخیرین و خیرالشرّین را شناخت و با وجود امکان راجح، مرتکب مَرجوح نشد. عارفین در اموری که مشتمل بر منافع و مضراتی است، مرتکب اشدّ نمیگردند که مبادا موجب قدم نهادن به وادی افراط و تفریط شود و شر آن بر خیرش غالب گردد.
پُرگویی چند گونه است از جمله به زبان؛ پیامبر خدا(ص) فرموده: کسی که زیاد حرف بزند، زیاد خطا میکند. کلام هم مانند طعام و امثال آن شهوت دارد، بلکه گاهی سختتر و شدیدتر از آنها. نوع دیگر بسیار گفتن، سخن نفس با قلب است. نفس تا قلب را فارغ بیند، همچون محبّی که مجال صحبت یابد به سخن آمده، حکایات گذشته و آینده و اسباب مسرّت خود را با قلب در میان گذارد. قلب چون به استماع سخنان نفس مشغول شود، از استماع سخنان غیب و القاءِ ربّانی و الهامات معنوی محروم گردد.
نور آفتاب همیشه مُتَناوِر است و عدم روشنایی بعضی جاها به واسطهٔ حجاب است. کلام عارفان نیز چنین است ولی هر قلبی به درک آنها نایل نگردد و بهرهمند نشود. گرچه خطاب از غیب همیشه متنزّل است اما غوغای نفس مانع از رسیدن آن به سمع دل است. هر آفتی که در لسان است در حدیثِ نفس هم وجود دارد. بر طالبین حق است که آن آفات را در خود بیابند و با رفع آنها نفس را خاموش کنند. در عظمت این امر همین بس که حضرت رسول اکرم(ص) میفرماید: «مَن صَلّیٰ رَکعَتَینِ وَ لَم یُحَدِّث فیهِما نَفسُهُ بِشَیءٍ مِن اُمُورِ الدُّنیا غَفَرَ اللّٰهُ لَهُ ذُنُوبَهُ»؛ هر کس دو رکعت نماز گزارد و در اثنای آن، نفس او چیزی از امور دنیا را حدیث نکند، خداوند همهٔ گناهانش را میآمرزد.
دیگر از صفات نفس، ریا است و آن بر دو گونه است: ریا با خَلق و ریا با نفس. اولی عمل به رضای مردم است نه بر اساس ایمان و دیانت. دومی آن که آدمی عمل خیر را از خود بیند. عارفین راستین امور خیر را از او بینند نه از خود. پس ای سالک در نفس خود مطالعه کن که خودنمایی و عمل خیر را از خود دیدن، سدّی است در ترقی و سلوک و سبب عُجب و خودبینی و زمینهٔ ابتلاء به تکبر.
صفت دیگر نفس، سرعت مَلال و دلتنگی است، که میپندارد انتقال از حالی به حال دیگر موجب طمأنینه و فراغ میشود، غافل از آن که گشایش تنها به قوّت معرفت در نفس است نه به انتقال احوال. سالک طریق حق باید تحمل مشقات کند و با قوهٔ شهویه و غضبیه مبارزه نماید. در مقابل ناملایمات زود ملول نشده بلکه از جان و مال و اهل و عیال بگذرد.
منشأ تمام فسادها نفس است، هرکه نفس امّاره زمام اختیار او را به دست گیرد، انتظار خیر از او برخیزد و بر فرض صدور، دَواعی نفس او را بر آن وا دارد نه حقیقت. در جنگ اُحُد در سپاه حضرت رسول اکرم(ص) دو گروه بودند: گروهی با ایمان به خدا با عشق و علاقه برای نصرت دین مبارزه و جانبازی میکردند، اما گروه دیگر از مبارزه و فداکاری اکراه داشتند و حقتعالی از نیّت و عزم حقیقی آنان آگاه بود. پاکنیّتان جزای نیّت پاکشان را دیدند و آلودگان، وَبالش را چشیدند. آن بزرگوار عدهای را مأمور پاسداری از نقطهٔ حساسی کرد که حتی در صورت غلبه هم آن محل را ترک نکنند. اما آنان وقتی لشکر اسلام را غالب دیدند به طمع جمعآوری غنایم، ترک محل و مأموریت نموده فرمان آن حضرت را به بوته فراموشی سپردند. لشکر دشمن نیز با استفاده از این فرصت، از همان محل به سپاه اسلام حمله کرد و مسلمانان شکست خوردند. علت تمرّد آن گروه، کراهت نفس آنان بود که نه به رضا و رغبت که به کُرْه و عُنْف به وظایف روی آورده بودند.
_
خواب گران غفلت
غفلت چون زنجیری است که بر گردن انسان افتاده که نتواند سرش را بالا ببرد و از پذیرفتن سخنان حکمتی ممنوعش کند، در جلو و عقب او سدّ محکمی سازد و ارتباط او را با جلو و پشت سر قطع کند، علاوه بر آن پردهای بر رویش کشد که هیچ نبیند «اِنّا جَعَلنا فیٖ اَعناقِهِم اَغلالاً فَهِیَ اِلَی الْاَذقانِ فَهُم مُقمَحُونَ وَ جَعَلنا مِن بَینَ اَیدیهِم سَدّاً وَ مِن خَلفِهِم سَدّاً فَاَغشَیناهُم فَهُم لا یُبصِرُونَ».
غفلت چون سدّ محکمی است که انسان را از امور گذشته و آینده غافل میسازد. انسان غافل نمیداند که از کجا آمده و مبدأش چیست و کدام نیرو او را به این جهان پهناور آورده و نیز نداند به کجا میرود، به سوی سعادت یا شقاوت.
پس سعادتمند آن که گذشته را فراموش نکند و از آینده نیز غافل نباشد، چنان که در حدیث آمده: رحمت خدا شامل حال کسی است که بداند از کجا آمده، برای چه آمده و به کجا خواهد رفت. انسان با نظر به گذشته میتواند به عیب و نقص خویش پی برده آنها را جبران کند؛ گناهان و آلایشها را که مانند زنگار بر روح نشسته در آتش ندامت و پشیمانی از بین ببرد تا صفا و جلای روح بازگردد، و با نظر به آینده راه بازگشت به حق و کمال را طی کند و خود را از گناه محفوظ دارد. بنابراین غافلی که در جهل مرکّب بماند و در زندان مادّیت محبوس و در دریای شهوات و تخیلات غرق گردد، او از انسانیت منقطع است.
علامت دیگر غافل این است که «سَواءٌ عَلَیهِم ءَاَنذَرتَهُم اَم لَم تُنذِرهُم لا یُؤمِنُونَ»، و این صفت کسانی است که در آخرین درجهٔ غفلت باشند، به نحوی که دو امر متضاد مانند خوبی و بدی، کوری و بینایی، دانش و جهل، انذار و عدم انذار و مانند آن در نزدشان یکسان باشد. در بیان و انذار حضرت رسول اکرم(ص) نقصی نیست، اینان خود بر دلهای خویش قفل زده و دریچه فهم را به روی خود نگشایند.
در آیه قبلی خداوند متعال غافلین را به زندانیانی تشبیه مینماید که در اتاق دربسته بوده و ارتباطی با خارج نداشته باشند، ولی در این آیه انحطاط بیشتری برای مُتَمَرِّدین از دستورات انبیاء قایل شده است. مرد زندانی که دست و پایش به زنجیر بسته شده چه بسا بدان ببالد که دلش آزاد و دریچه فهم به رویش باز است، ولی کسانی که در آخرین درجهٔ غفلت به سر میبرند علاوه بر محبوس نمودن خود در میان سدّها و موانع ظاهری، قفلی هم بر دریچه دل زدهاند که مانع نفوذ سخنان حق و کلام مُستَدَل گردد؛ گویا که ایشان را قلبی نیست.
روزی که راه شعور و ادراک بر انسان مسدود گردد و قوهٔ تشخیص و تمیز خود را از دست دهد، او مردهای است متحرک که حتی صاحبان قوهٔ بیان و جاذبیت هم نمیتوانند این خفتگان و مردگان را زنده و بیدار کنند. از اینرو خداوند متعال میفرماید: ای پیغمبر انذار و عدم انذار تو دربارهٔ آن غافلین یکسان است، سخنان تو در کسانی مؤثر است که خود را برای تحصیل و پذیرش حقایق آماده کنند «اِنَّما تُنذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذٍّکرَ وَ خَشِیَ الرَّحمنُ بِالغَیبِ فَبَشٍّرهُ بِمَغفِرَةٍ وَ اَجرٍ کریمٍ».
حصول علم را مراتبی است:
مرتبهٔ اول با خواندن و نوشتن و از طریق اکتساب و اِستفاضه صحیح حاصل آید.
مرتبهٔ دوم، حَبّهای است که خداوند متعال در اراضی قلوب اولاد آدم به ودیعت نهاد و به دنیا فرستاد تا زحمت کشیده و آن را به آب اعمال صالحه و ریاضات و مجاهدات رشد و نمو داده به ثمر رساند. این حبه رمزی است از رموز علم که تا به کمال نرسد، قلب مستعد تجلیات الهی نگردد.
مرتبهٔ سوم، تجلیات الهی است که از جانب حقتعالی به انسان افاضه میشود که معرفت تامّه در جمیع مراتب از آن حاصل آید.
هشیاران آنانند که جان خود را به تقوی آراسته و از علایق و عوایق رستهاند، فکر ایشان همواره در عالم قدس در طیران است و مدام قلب خود را برای قبول تجلیات حق مستعد میکنند؛ چنان که حضرت امیرالمؤمنین علی علیهالسلام به جناب کمیل میفرماید:
ای کمیل! روی زمین از ایشان هرگز خالی نباشد، عده ایشان بسیار کم ولی مقام و منزلتشان نزد حقتعالی بس عظیم است. بعضی از ایشان ظاهر و مشهور باشند و بعضی خائِف و مَغمور. آنچه را که اهل ثروت و نعمت دنیا بر خود سخت گرفتهاند، ایشان آن را بر خود آسان نمودهاند؛ با ابدان مصاحب اهل دنیایند ولی ارواحشان در عالم قدس در طیران است.
حصول این مقام قطعاً بدون تحمل ریاضات و مجاهدات الهی و بیداری از خواب غفلت میسّر نیست؛ خواب غفلت چند قسم است:
اول – هیچ یک از قوای باطنی انسان به مقام فعلیت نرسیده است. دوم – قسمتی از قوای باطنی خود را به مرتبهٔ فعلیت درآورده و قسمتی هنوز فعلیت نیافته است. سوم – میان دو قسم فوق، لکن این فعلیت را به کمال نرسانده است.
افرادی که هیچ یک از قوای باطنی خود را به مقام فعلیت درنیاوردهاند، اگر در این حالت از دنیا بروند، به بدبختی اَبدُالآباد دچار خواهند شد. آنان که در اواخر عمر موفق به توبه گردند، به شرط جبران مافات به سعادت میرسند. اما کسانی که ظاهراً توبه کرده ولی نتوانستهاند تلافی مافات نمایند، برهنه از کمالات بوده و روسیاه هستند. اینان باید که در عالم برزخ تحت فشارها و سختیها قرار گیرند تا تصفیه شده، آن تیرگیها از روحشان زدوده شود. پس بر سالک است که هرچه زودتر تخم کمالات را در وجود خود برویاند و تا دم مرگ در نشو و نما و به ثمر رساندن شجرهٔ طیّبه الهی بکوشد و معاصی و خطاهای خود را جبران کند.
یکی از ریاضات همانا ریاضت خیال است. باید این خیال خطاکار متوجه صراط مستقیم، یعنی دین مقدس اسلام گردد، چنان که حقتعالی در اشاره به آن میفرماید: «فَتُوبُوا اِلیٰ بارِئَکُم فَاقتُلُوا اَنفُسَکُم»؛ به سوی آفریدگار خود توبه نمائید و نفسهای خود را بکشید.
این خیال خطاکار وقتی از خواب غفلت بیدار شد، اعمال و خطاهای گذشته خود را دو گونه مییابد: یکی خوشگذرانی تن از لحاظ خوراک و پوشاک و امکانات نفسانی، و دیگری جاه و مقام و کسب آبرو و اعتبار پیش دیگران. اکنون باید خطاهای گذشته را جبران نماید، ولی در این معالجه باید رعایت احتیاط کند وگرنه ممکن است از مجاهدات خویش نتیجهای نگیرد.
بنا به معارف الهیه انسان میتواند سعید مطلق باشد و یا شقی مطلق. سعید مطلق کسی است که قوای باطنی خویش را به مقام فعلیت رساند، و شقی مطلق فردی است که قوای باطنی خود را به فعلیت نرسانده ضایع کرده باشد. کسانی که میان این دو مرتبهاند، نسبت به فعلیت قوا تا حدّی سعیدند و نسبت به عدم فعلیت قوا شقی هستند و میتوانند در این خطّه خود را از مقامی به مقامی ترقی و یا تنزل دهند. در مقام تنزل امکان دارد آن که تا حدّی سعید است، به سوی اشقیاء حرکت کند و در مقام حرکت صعودی چه بسا کسی که در مراتب شقاوت است به سوی سعداء حرکت نماید. مطالعه در حالات بزرگان نشان میدهد که آنان به سعادت مطلق رسیدهاند، زیرا تمام قوای باطنی خود را به فعلیت رساندهاند.
مرد الهی و طالب حقیقی همیشه خیرخواه مردم است، میخواهد ریشه شقاوت برکنده شده همه سعادتمند گردند. اما آن مسلمان ظاهری که تنها خواستار سعادت خود یا عدهای بوده و آن را در شقاوت دیگران جستجو میکند، او شقی است. چنین فردی در اثر توقف در ظواهر دین، به حقیقت آن پی نبرده و در خواب غفلت آرمیده است.
طالبان حقیقی مدام از یک ناحیه میترسند و از یک جهت مغمومند، آن هم از ناحیه عمل خود. ترس از عمل، نشانه سعادتمندی و ترس از ناحیهای جز عملکرد خود، سبب شقاوت و بدبختی است. چه توفیق بزرگی که نگرانی از اعمال خود، دیدگان انسان را گریان بدارد، که گریه و زاری امروز نشانهٔ شادی و خندهٔ آینده است. از اینرو پیشوایان الهی فرمودهاند: وقتی خدا خواهد که خیری به مؤمنی برساند، او را بر عیوب خویش بصیر میگرداند. در حقیقت سیر و سلوک الیاللّٰه بر نهج اسلام آن است که بندهٔ طالب وصول به مقامات روحانی و مراتب ترقیات انسانی، خود را از همهٔ هُموم دنیوی فارغ سازد و از حال دنیا پند گرفته باطن خویش را اصلاح نماید. حضرت امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: چه بسیار است مواضع پند و عبرت ولی اندک است عبرت گرفتن؛ و حضرت رسول اکرم(ص) میفرماید: غافلترین مردم کسی است که از تغییرات دنیا پند نگیرد.
آری سالک تا دنیا را نشناسد نمیتواند از آن منصرف و روگردان شود، چه این که دنیا محل فکرت و حیرت و عبرت و حسرت و ندامت و لغزش است. دنیا مزرعهٔ مؤمنین و مَعبَر سالکین و معشوقه مغرورین و مَزبَلهٔ عارفین است.
دنیا مَکّارهای است فریبنده و در هر ساعت برای او کشته و هلاک شده است. دنیا دریایی است بیپایان، غرقشدگان در آن بسیار و دوستانش به او مشغول و از خداوند معزول و در راه او مقتولند، لیکن عارفان از همه هموم و غموم آن فارغند.
خوشیهای دنیا مقرون به همّ و غم و تَریاق آن، سمّ و شفاهای آن درد و الم و زندگانی آن سراب و آبادیهایش خراب «وَ فیٖ حَلالِها حِسابٌ وَ فیٖ حَرامِها عِقابٌ».
اگر کسی بخواهد از بحر پرآفت دنیا به سلامت عبور کند، باید نکات چندی را به کار بندد:
اول – تفکر نماید در عاقبت امر خود، و تصحیح نماید اعمال و افعال و عقاید خود را قبل از رسیدن اجل، و صرفنظر کند از عیوب دیگران.
دوم – نصیحت کند نفس خود را قبل از نصیحت کردن دیگران تا مورد عتاب حضرت احدیّت واقع نشود.
سوم – دشمن دارد دنیا را ظاهراً و باطناً چه، دوستی دنیا مُنافی با محبت خداست، و دوستی حقتعالی اصل و حقیقت ایمان است و ملازمِ عداوت و دشمنی با دنیاست.
چهارم – ترک نماید آنچه را که در دنیا وسیله سعادت و رستگاری او نیست.
پنجم – از نصیحت و موعظهٔ دیگران باز نایستد و هر کسی را به اندازه فهم و استعدادش ارشاد نماید.
ششم – غضب خود را فرونشاند و کظم غیظ کند.
هفتم – حتیالمقدور سعی نماید در تبدیل اخلاق رذیله به اخلاق حسنه، مثلاً جهل را بَدَل به علم و حسد را تبدیل به رأفت و تکبر را مبدَّل به تواضع نماید، و بداند که سرآمد صفات مَمدوحه صدق است و بدترین صفات مذمومه کذب. لذا عرفا صدق را افضل فضایل میشمارند زیرا که صدق، مستلزم فضایل دیگر است.
هشتم – قناعت کند به آنچه حقتعالی عطا فرموده.
نهم – ممارست کند بر کلمات حضرات انبیاء و اولیاء و علما و عرفا و دوری جوید از استماع کلمات اهل ضلال و وَبال مانند مُتَصَوّفه که این نام را برای خود دامی قرار دادهاند.
دهم – سالک باید در همه عبادات قولی مانند اذکار و ادعیه و تلاوت قرآن، و در عبادات فعلی مانند نماز و حج و اعتکاف، و در عبادات مالی مانند زکات و خمس و صدقه، در کمال نشاط و انبساط بوده در مقام اخلاص باشد.