ذکر و آثار آن (قسمت اول)
چنان که گذشت، یکی از مهمترین مراحل نیل به موت ارادی، ذکر است. ذکر، یاد نمودن خداست و مقصود از خلقت انسان و وضع تکالیف و قوانین الهی نیز همان است «وَ اَقِمِ الصَّلوٰةَ لِذِکری». غرض از صوم نیز شکستن شهوات و تطهیر قلب است از آثار آنها تا ذکر در دل استقرار یابد.
آیه شریفه «یا اَیُهَا الَّذینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللّٰهَ ذِکراً کَثیراً وَ سَبِّحُوهُ بُکرَةً وَ اَصیلاً» دلالت دارد بر وجوب ذکر کثیر. خداوند تبارک و تعالی در این آیه شریفه اکتفا نفرموده است به محض صیغه امر، بلکه مؤکد ساخته آن را به مصدر، و بدان هم بسنده نفرموده بلکه موصوف نموده آن را به کثیر، و این سیاق در مندوب نباشد.
خداوند متعال امر فرموده به بسیاری ذکر تا انسان را چیزی از قبیل تجارت و بیع و اکل و شرب از معرفت و بندگی خدا باز ندارد؛ «وَاذْکُرُوا اللّٰهَ کَثیراً لَعَلَّکُم تُفلِحُونَ». شکی نیست که مداومت بر تذکر شیء و ذکر مستمر آن، باعث محبت به او میشود.
هر ذکری را نتیجهای است و نتیجه یاد کردن عبد خدا را، یاد نمودن خداست او را چنان که فرموده: «فَاذْکُرُونی اَذکُرکُم». آیه شریفه متضمن شرط و جزاست و در قیاس استثنایی، اثبات مقدم، مستلزم اثبات تالی است.
در ذکر و عبادت، تقدیم و تأخیری است به طوری که میفرماید: «یُحِبُّهُم وَ یُحِبُّونَهُ» و نیز «رَضِیَ اللّٰهُ عَنهُم وَ رَضُوا عَنهُ» و فاء «فَاذْکُرُونی» هم که برای تعقیب است دلالت بر این دارد. از اینرو صاحبان بصیرت مستنیره به نور معرفت، ذکر را افضل اعمال روحیه و قلبیه و نفسیه و بدنیّه دانستهاند.
بزرگان چنین فرمودهاند که سالک باید هوش در دم داشته باشد، یعنی هر نفسی که کشد از سر آگاهی و حضور بوده غفلت بر آن راه نیابد.
دیگر آن که سالک باید نظر بر قدم داشته باشد و مراد از آن، سرعت سیر سلوک است برای قطع مسافات هستی و طی عقبات خود پرستی، و سیر در راه حق با کمال توجه و دقت که پایش از این راه نلغزد.
نوع دیگر سفر در وطن است، یعنی سالک در طبیعت بشری سفر کند. بدین معنی که از صفات بشری به صفات ملکی و از صفات ذمیمه به صفات حمیده انتقال کند، که خبیث هرجا که انتقال کند خباثت از او زایل نگردد تا انتقال نکند از خبث.
دیگری خلوت است در انجمن؛ یعنی به ظاهر با خلق و به باطن با حق، و جز جمال و جلال حق مشاهده نکند، این که خدای تبارک و تعالی فرموده: «رِجالٌ لا تُلهیهِم تِجارَةٌ وَ لا بَیعٌ عَن ذِکرِ اللّٰهِ» اشاره به این مقام است.
حقیقت ذکر آن است که از الفاظ و عبارات بیرون شوی. سالکا جهد کن تا از لغات و الفاظ و عبارات که غبار راه توست، خلاص شوی. مادام که به ذکر حقیقی که منزه از الفاظ است، نرسیدهای از قید خود نرستهای.
اذکار و اوراد که آیات قرآن، دعا و اسماء الهی است، یا به لسان ظاهر است یا به لسان باطن و یا به هردو. ذکر وقتی مقبول درگاه الهی است که باطنی باشد چه توأم با ذکر ظاهری یا بدون آن، زیرا اصل ذکر باطنی است. این که بزرگان فرمودهاند مقبولیت قائم بر باطن است، به معنای خودداری از ذکر ظاهری نیست، بلکه آن هم ضروری است. زیرا توجه به حق که به میزان سیر قلبی است، مرتبهای از مقبولیت است. پس مادام که ذکر باطنی نشده، ذکر ظاهری مثمر ثمر نباشد.
هر ذکر را مراتبی است، بعضی قشر است و بعضی لبّ. مجرّد ذکر لسانی، پستترین مراتب است. ذکر قلبی نیز مراتبی دارد: یکی صِرف توجه قلب است به اسمی از اسماء الهی بدون التفاتی به معنای آن، این همانند ذکر لسانی است. دیگری ذکر اسمی است از اسماء الهی با فهم معنای آن و توجه به مقصود از آن، مرتبهٔ دیگر ذکر اعضاء و جوارح است با منع آنها از معاصی و محرمات و توجه دادن به واجبات بلکه رعایت مستحبات و مکروهات.
ادنیٰ مراتب ذکر قلبی، اشرف است از مجرد ذکر لسانی به جهت عدم تطرق ریا و عدم اطلاع غیر. مرتبهٔ اعلای ذکر قلبی آن است که در مشاهدهٔ جمال و جلال او مستغرق بوده و در هر چیز، نور الهی را ملاحظه کند. وصول به این مرتبه موقوف است به انقطاع تمام از ماسوی و توجه تام به او، ذاکر گاهی به مقام فناء فیالله رسیده غافل از نفس خود و غیر گردد، تا به جائی که از ذکر خویش نیز غافل شده و نیابد در قلب خود مگر مذکور را.
آری حد کمال ذکر باطنی و ظاهری یا دعا، وقتی است که از ناحیه الهی به قلب الهام شود، چنان که حضرات معصومین(ع) عرض میکردند: بار الها به آن نحو کلمات را به من القاء کن که با تو به مقام راز و نیاز درآیم. بدون چنین توفیقی، زبان دل غافل مانده انسان نمیتواند به مقام دعا برآید.
ذکر و دعای عارف طریق حق، ظاهراً از زبان او جاری است، اما باطناً از ناحیه حضرات معصومین(ع) و یا حق تعالی است؛ حتی آمین گوینده ظاهراً او لکن باطناً هم دعا و هم اجابت از ناحیه حق است. این کیفیت در هر حالی دست دهد، نشسته یا ایستاده یا در حال استراحت، در سفر یا حضر، برای عارف یکسان بوده، عمده کیفیت دعاست. آنجا که شرایط جمع است، حصول و وصول یکی است.
حضرت باقر(ع) فرمود: در توراتی که یهودیان تغییر ندادهاند و نزد ماست، مذکور است که حضرت موسی از پروردگار خود سؤال کرد که ای خدای من، تو به من نزدیکی که با تو راز خود را آهسته گویم یا دوری که فریاد کنم؟ وحی آمد که ای موسی! من همنشین کسانی هستم که به یاد مناند. سپس عرض کرد الهی چه کسی در ستر تو باشد، روزی که ستری نیست مگر ستر تو؟ خداوند متعال فرمود: کسانی که در دار دنیا مرا یاد کنند، من نیز در دنیا و عقبیٰ ایشان را به همه نعمتهایم یاد کنم.
آن که حضرت موسی گفت: الهی نزدیکی یا دور؟ این منافی مرتبهٔ نبوت نیست. زیرا آن حضرت کیفیت ذکر و دعا را طلبیده، که بلند ذکر تو کنم همچو کسانی که از تو دورند و ملاحظه بعد خود کنم، چون آنچه از تقرب میباید در خود نمییابم؛ یا این که ملاحظه قرب تو کنم به فضل و رحمت تو که هرچند ما دوریم، لیکن نظر رحمت تو به ما نزدیک است؟
در حدیث قدسی وارد شده که خداوند رحمان میفرماید: آسمانها و زمینها گنجایش مرا ندارند، ولی قلب مؤمن گنجایش مرا دارد. آری قلب مؤمن، عرش و حرم خداست، ولی باید دانست که نفس و دل را لحظهای بیکاری و فراغت نیست، مدام از حالی به حالی و از صورتی به صورتی منتقل گردد و از جایی به جایی رود. اگر سالک خواهان امنیت از وساوس نفس و شیطان است، باید از ذکر خدا غافل نگردد.
مبدأ معاصی غفلت است و ذکر قلبی بدون تفکر و توجه حاصل نگردد. در معنی تفکر وجوه بسیار گفتهاند و خلاصه آن چنین است: تفکر سیر انسان است در معقولات از مبادی تا به مقاصد، و نظر را نیز همین معنی باشد. آری بدون سیر، کسی از نقصان به کمال نرسد، از این جهت فرمودهاند که اوّل واجبات، تفکر و نظر است.
در قرآن و احادیث تحریض و ترغیب بسیار بر تفکر شده «اِنَّ فی ذٰلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ». آغاز حرکت باید از آفاق و انفس باشد، چنان که خود فرماید: «سَنُریهِم آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فی اَنفُسِهِم»؛ به زودی چشم بصیرت آنان را به نور توفیق و هدایت خود سرمه کشیم تا آیات ما را در مظاهر آفاق و انفس مشاهده کنند.
این سیر و سفر، فقط انسان را دادند به جهت جامعیت مظهریت کل اسماء و صفات. غیر انسان هرکه باشد او را مقامی است معلوم و معین که از آن تجاوز نکند. مَلَک را عقل دادند نه شهوت و حیوان را شهوات دادند نه عقل، لیکن انسان را هر دو کرامت فرمودند و از اسفل سافلین تا اعلی علییّن راه نمودند. اختیار دادند که هرکدام را انتخاب کند از او بگذرانند. اگر به جانب مبدأ حرکت کند، عالیتر از ملایک گردد، چنان که قرآن مجید بدین مقام اشارت فرموده: «اِنَّ اللّٰهَ اصْطَفیٰ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ اِبرٰهیمَ وَ آلَ عِمرانَ عَلَی الْعالَمینَ»؛ و اگر به جانب هویهای باطله و شهوات عاطله حرکت کند از حیوان زبونتر گردد «اُولٰئِکَ کَالْاَنعامِ بَل هُم اَضَلُّ».
البته تفکر در ذات الهی ممنوع و موجب حیرت و دهشت است، لذا مراد از تفکر در این باب، نظر کردن است به صورت باطن بر افعال الهی و عجایب صنع و بدایع امر او، در این صورت عارف جمال و جلال الهی بیند و درک حقیقت نماید.
مراد از آیات در مواضع کثیره، مجاری تفکر است در آلاء الهی و قدرت او. تفکر الهی مستلزم صدور اعمال حسنه از جوارح است، در این صورت عارف را در هر عضوی لذتی و در هر لذتی بهجتی حاصل شود. حضرت علی علیهالسلام میفرماید: حیات قلب به تفکر است که غفلت را زایل میکند.
هرگاه انسان تفکر کند در حسنات خود که آیا تام است یا ناقص و موافق سنت است یا مخالف، خالص از شرک است یا مشوب به آنها، این تفکر او را به اصلاح حسنات خود و رفع خلل و نواقص وا میدارد. هرگاه تفکر کند در افعال الهی و احسان و عنایت او به عباد، و وعدهٔ ثواب جزیل به فعل قلیل و تسخیر جمیع «ما فِیالسَّمٰواتِ وَ ما فِیالْاَرضِ وَ ما بَینَهُما»، برای انسان رغبت وافر به طاعات و اجتناب از منهیات حاصل آید.
حضرت علی(ع) فرماید: تفکر آئینهای است که در آن صور اشیاء متمثّل میشود و به این سبب صور حقایق اعمال حسنه و خسیسه را میبیند و به انجام حسنات و پرهیز از قبایح میپردازد؛ بیشک تا این آئینه در مقابل اوست، غفلت بر او عارض نگردد و صور اعمال زشت بر جانش ننشیند.
هرگاه عارف در اثر ذکر و توجه به نور بصیرت، جمال الهی را مشاهده نماید، نفس و اعضای خود را از محظورات باز دارد، در این صورت عظمت، کمال علم و حکمت، قدرت، نفاذ مشیت و احاطه او را ببیند.
چون کمال مرتبه تزکیه و تصفیه و تقوی در سالک تحقق یابد، دل در این مقام به حقیقت دل رسیده، به صحت و صفای اصلی نایل گردد و در منطقه جاذبهٔ الوهیت قرار گیرد. در این مقام، کار فرما نه دل است و نه روح، بلکه سلطان فرمانروای «وَ عَنِتِ الْوُجُوهُ لِلْحَیِّ الْقَیُّومِ» بارگاه دل را از زحمت اغیار خالی کرده و تختگاه اصلی خود قرار دهد «لا یَسَعُنی اَرضی وَ لا سَمائی وَ اِنَّما یَسَعُنی قَلبُ عَبدِی الْمُؤْمِنِ».
بعد از این، فرمان حق بر جمله اعضاء و صفات غالب آید «وَاللّٰهُ غالِبٌ عَلیٰ اَمرِهِ» و هیچ عضوی و صفتی نتواند به طبع خود تصرف کند «کُنتُ لَهُ سَمعاً وَ بَصَراً وَ لِساناً وَ یَدیً فَبی یَسمَعُ وَ بییَبصُرُ وَ بی یَنطِقُ وَ بی یَبطِشُ»، و این که فرمودهاند: «قَلبُ الْمُؤْمِنِ بَینَ اَصْبَعَیْنِ مِن اَصابِعَ الرَّحمانِ یُقَلٍّبُها کَیفَ یَشٰاءُ»؛ بشارت به رحمانیت شده نه به الوهیّت.
چون مراتب تقوی و تزکیه و تصفیه سالک به کمال رسد، امداد نظر حق را قابل بود و از اثر این مدد فیض و کیمیاگری، در یک زمان چنان تبدیل اخلاق و صفات پدید آید که سالیان دراز به مجاهدات و ریاضات خشک حاصل نمیشد.
البته برای تحصیل و تحقق این کیمیاگری شرایطی است، از جمله این که سالک داد تجرید صورت بدهد به ترک حب دنیا و مقام و ماسوای حق و مألوفات طبع تا تفرید حاصل آید؛ تفرد از هر محبوب و مطلوبی که ماسوای حق باشد، آنگه سر توحید و حقیقت که همانا سرّ «فَاعلَم اَنَّهُ لا اِلهَ اِلَّا اللّٰهُ» است روی نماید. توحید را مقاماتی است ایمانی، ایقانی، احسانی، عیانی و عینی، تا داد این همه ندهد به وحدانیت نرسد، و تا داد وحدانیت ندهد به وحدت نخواهد رسید.
چون مرید از عهده تجرید صورت و تفرید باطن در آید، حواس ظاهر از کارفرمایی معزول شوند و کدورات محسوسات از دل منقطع گردد. چه بیشتر کدورات از تصرف حواس در محسوسات است.
چون کدورات نفسانی و شیطانی از دل منقطع شد، انسان به خود پردازد و ذوق ذکر باطنی یابد. خاصیت ذکر باطنی آن است که بقایای کدورات محسوسات را از دل بزداید. از اینجاست که فرمودهاند: برای هر چیزی مصقلهای است و مصقله دل، ذکر خداست؛ حق تعالی فرماید: «اِنَّمَا الْمُؤمِنُونَ الَّذینَ اِذا ذُکِرَ اللّٰهُ وَ جِلَت قُلُوبُهُم».
چون انسان در تقوی و تزکیه و ذکر باطنی مداومت نماید، سلطان ذکر بر شهر دل مستولی گردد و هرچه بنیاد غیر حق است از دل بیرون کند. در این صورت، جوهر ذکر قائم مقام همه نقوش گردد و در نتیجه کمال آرامش در دل پدید آید «اَلا بِذِکرِ اللّٰهِ تَطمَئِنُّ الْقُلُوبُ».
چون شهر دل از غوغای شیطانی و کدورات نفسانی پاک و منزه گشت، بارگاه جلال صمدیت را شاید، بلکه مشروقه آفتاب جمال احدیت را زیبد. دل به زیورهای الهی آراسته گردد، معشوق اصلی از تتق جلال و جمال ظاهر شود و دیدهٔ عاشق سوخته و دیرینه را که چون یعقوب ساکن بیتالاحزان سینه است، به جمال یوسف روشن گرداند و بیتالاحزان به کمال او گلشن نماید، از غم به شادی رسد و از شادی به دولت.
چون درد و نالهٔ دل به مقام اضطرار رسد، بر قضیهٔ «اَمَّن یُجیبُ الْمُضطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ یَکشِفُ السُّوءَ» تتق عزت از جمال صمدیت براندازد و عاشق خود را به هزاران لطف بنوازد، برخیز و بیا که خانه پرداختهام. جمال صمدی در تجلی آید، روح پروانه صفت بال و پر بگشاید، جذبات اشعه شمع، هستی پروانه برباید و او را به حلیههای شمعی بیاراید. نور جمال صمدی، روحِ روح گردد «اُولٰئِکَ کَتَبَ فی قُلُوبِهِمُ الْایمانَ وَ اَیَّدَهُم بِرُوحٍ مِنهُ»، اگر آن جان باختهشد، اینک جانی که باخته نشود.