روز بیداری
در انسان تا خودخواهی وجود دارد، محرومیت معنوی در او ادامه دارد مگر این که با تفکر و تعقل این سدّ منیّت را از بین ببرد. چه بسا افرادی بعد از هفتاد سال عبادت، هنوز نتوانستهاند از ظواهر قدم به بواطن گذارند و به وصال و سجود واقعی برسند، در حالی که هدف نهایی تمام سفرای الهی و زحمات بیدریغ آنان، تقویت روح و نیل به وصال است. در خلقت عالم آیاتی است که هر مُستَبصِری به محض مشاهدهٔ آنها وادار به سجود میشود، آن سجود قلبی که عارف هیچ گاه از آن جدا نشده و اِلَیالاَبد بر آن است. جای بسی تأسف است که با وجود آتش سوزان حسرت و مغبونیت، انسان بیخبر از حقایق در خواب غفلت بماند و درنیابد که چه سان سالها عمرش را به بیهودگی گذرانده است.
انسان نادان و مستبد به مانند شخصی است که به مرض کوری مبتلا شود، کمکم نور چشم او ضعیف شده جهان را تیره و تار ببیند و سرانجام به نابینایی کامل رسد. همچنین عالِم متکبّر و خودخواه گرچه ظاهراً علمی اخذ کرده ولی چون به باطن قدم نگذاشته، کمکم از نور معرفت و اِنجِلاءِ حقایق دورتر شده و عاقبت به کوری مطلق میرسد «صُمُّ بُکمٌ عُمیٌ فَهُم لا یَرجِعُونَ».
چهرهٔ حقایق در دیدهٔ مؤمن آگاه هر لحظه روشنتر میگردد، مانند شخصی که به درون مکان تاریکی وارد شود، ابتدا اشیاء را چنان که باید نمیبیند ولی به مقامی منجر شود که آنها را بیاشتباه و اِلتِباس چنان که هست میبیند.
عجب روزی است روز بیداری، روز رسیدن به بصیرت و یقین! عید حقیقی برای مؤمن همان ساعت و روز بیداری است. تقلید از بصیرت چون تخیّل است از اِبصار، بینایان به چیزی اشاره کنند و به یکدیگر نشان دهند، کور حاضر خیالی کند و به آن گمان شادمان شود ولی به واقع و به حد کمال نداند که چیست.
وقتی سالک درنتیجه تفکر و حیرت از نشیب تقلید به فراز ایقان رسد، خداوند متعال نوری در قلب او ایجاد کند که بسان دیدهٔ روشن به صور محسوسات، بینا به حقایق معلومات و معقولات گردد. حضرت رسول اکرم(ص) به این نور اشاره مینماید که: «اِنَّ النُّورَ اِذا دَخَلَ فِی الْقَلبِ انْفَسَحَ لَهُ وَ انْشَرَحَ». از آن بزرگوار سؤال شد که علامت آن چیست؟ فرمود: «اَلتَّجافیٖ عَن دارِ الْغُرُورِ وَالْاِنابَةُ اِلیٰ دارِ الْخُلُودِ وَالْاِستِعدادُ لِلْمَوتِ قَبلَ نُزُولِهِ»؛ جدایی از دنیای فریبنده و بازگشت به سرای جاوید و آمادگی برای مرگ قبل از نزول آن.
به گمان عدّهای با اشتغال به علم کلام و تعلّم اَدلّه متکلّمان، یقین حاصلشدنی است، بسا که برای توحید صدها دلیل آورند ولی عاقبت درنتیجه منیّت و خودخواهی مُلحِد شوند! آنان غافلند که با اخذ دلایل و علوم ظاهری، به حقیقت و یقین نتوان رسید. یقین، اِتِّساع و اِنشراح و بصیرتی است، اما استدلال تَنَبُّه و تَفَنُّنی است. البته مقصود نرفتن در پی تحصیل علم و اخذ معلومات و براهین نیست که قرآن خود به آن امر و توصیه نموده: «قُل هاتُوا بُرهانَکُم اِنْ کُنتُم صادِقینَ»، اما اخذ دلیل ظاهری و تحصیل علم بدون تفکر و تعقل الهی منتهی به منیّت میگردد.
بسا افرادی که تا حدی به یقین رسیدند هرچند تحریر و تقریر دلیل متکلّمان ندانستند و از مطالب و اعتبارات، ظاهراً اطلاعی نداشتند. برعکس، برخی ورزش این طریق کردند، کتابی چند از علم کلام یا سایر علوم اخذ نموده و برای یک مُدّعا چند دلیل آوردند، اما موقعی که به مقام تفکر قدم گذاشتند، خود را غیر از حجتپرداز و دلیلساز ندیدند، لکن با حجتپردازی کی به مقام یقین توان رسید؟! حتی بعضی از صحابه حضرت رسول اکرم(ص) اگرچه مُقلِّد آن بزرگوار و کلام ایشان بودند، ولی گردش ایام و تغیّر احوال نشان داد که به یقین نرسیده بودند «فیٖ تَقَلُّبِ الْاَحوالِ عُلِمَ جَواهِرُ الرِّجالِ». خوشا به حال سالکینی که در موقع اِقامه دلیل، قلب و روحشان با هم همآواز است. آری القاء دلیل و تقریبات و توضیحات، تنها دلهای غیر مُتَعَنِّت و غیر متکبّر را بیدار میکند.
_
سرچشمه قوای روحی
قوهٔ ایمان سرچشمه قوای خالقه روح است و بدون آن، استفاده از قوای دیگر روح محال است، زیرا قوای روحی با حواس ظاهری محسوس نمیگردد، ولی وجود و تأثیر آنها مانند وجود روح قابل انکار نبوده و برای ادراک کمالیشان جز قوهٔ ایمان وسیلهٔ دیگری نیست. قوهٔ ایمان با ایجاد اعتقاد قوی در قلب انسان، توان برخورداری او را از سایر قوای روحی فراهم مینماید.
قوهٔ ایمان انسان را تا بارگاه جمال روح میرساند و پرده از جمال آن شاهد ربانی و قوهٔ خالقه سبحانی برمیدارد، آنگاه میتوان جلوههای حیرتبخش روح را مشاهده کرد و خود را از فیوض زندگیبخش آن سیراب نمود.
در تدقیق هر یک از قوای خالِقه روح همواره نیاز به یاری قوهٔ ایمان است، زیرا بسیاری از مسائل در اثر برخورد با حواس ایجاد شبهه میکنند و کشف نوامیس طبیعی و قوانین خدایی آنها به سرعت میسّر نیست. در این حالت چه بسا قوهٔ یقین متزلزل شود، ولی قوهٔ ایمان به راهنمایی و مدد او شتافته از آثار زیانبار شک و شبهه میرهاند. به همین جهت کسانی که در ایمان آنان رخنهای وارد شده، از راحتی وجدان و اطمینان قلب و سعادت باطنی محرومند.
قوهٔ ایمان آثار سوء و مضرّ ترس و شک و تردید را زایل میگرداند. به تجربه ثابت شده که هیچ امری بیش از ترس، زهرآگین و زیانبخش نیست. ترس در سرنوشت انسان نفوذ کامل داشته، بسیاری از امراض اجتماعی مانند ضعف اراده و کمرویی و شرم بیجا، زائیده ترس است.
شک و تردید نیز همانند ترس در همه جا خصوصاً برای عشق و ایمان زهر کشنده است، زیرا عشق و ایمان هرگز با شک و شبهه یک جا نگنجند. هرجا که شک و تردید پا نهاد، ایمان و عشق رو به گریز نهند و بر هر دلی که شک و شبهه راه یابد، خانهٔ عشق و ایمان ویران شود.
_
افول نور ایمان
کمال انسان با رشد علم و ایمان او رابطهٔ مستقیمی دارد. بنا به آیات قرآن درجات کمالات و مقامات هر انسانی در پیشگاه احدیت به میزان علم و ایمان اوست. خداوند متعال درجات اهل ایمان و کسانی را که علم به آنان اعطا گردیده بلندتر میگرداند «یَرفَعِ اللّٰهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنکُم وَ الَّذینَ اُوتُوا الْعِلمَ دَرَجاتٍ».
اگر انسان به بیماری روانی خودپرستی و دنیاپرستی مبتلا گردد، ایمانش ضعیف شده، عقل و آگاهی اصلی خود را از دست میدهد و به نابینایی درونی دچار شده، از تشخیص سود و زیان واقعی و تمیز حق و باطل و زشت و زیبا ناتوان میگردد.
آری با خاموش شدن چراغ ایمان در دل، نور پرفروغ حقیقت و واقعیت برای تحصیل حیات عالی در انسان افول میکند و هر حقیقت ولو با روشنترین چهرهٔ خود از برابر دیدگان او عبور نماید و یا با رساترین کلمات به گوش وی طنینانداز شود، دیگر در او مؤثر نباشد. چنان که تبهکاران در قبال سخنان حضرت مولای متقیان و سرور شهیدان حضرت حسین بن علی گفتند: «ما نَسمَعُ ما تَقُولُ»؛ ما آنچه را تو میگویی، نمیشنویم!
این پندارها و محاسبههای نادرست نسبت به حیات عالیه، همیشه ناشی از اختلال مغزی و روانی نیست، بلکه معمولاً در اثر بیاعتنایی و سهلانگاری نسبت به حیات الهیه و جدّی تلقّی نکردن ضرورت شکوفایی استعدادهای انسانی است. اما وقتی دست اجل نقاب از دیدگان غفلتزدهٔ او برداشت، به روشنی درمییابد که این پیالهٔ زرّین از اول خالی بوده و جز بادهٔ خیال از آن ننوشیده است.
_
ایمان ظاهر و ایمان باطن
ایمان را دو جزء است: یکی تصدیق در دل، دیگری اقرار به زبان. مکمّل ایمان عمل است که تنها تصدیق قلبی به کار نیاید، چنان که خداوند متعال در مَذَمَّت آن فرموده: «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها اَنفُسُهُم». و نیز صرف اقرار به زبان به نصّ قرآن کافی نیست «قُل لَم تُؤمِنُوا وَلٰکِنْ قُولُوا اَسلَمنا وَ لَمّا یَدخُلِ الْایمانُ فیٖ قُلُوبِکُم». همچنین ایمانی که به ظن و گمان و به تقلید اَسلاف و نیاکان باشد، برخلاف نصّ قرآن است که در نکوهش آنان فرموده: «اِنّٰا وَجَدنا آبائَنا عَلیٰ اُمَّةٍ وَ اِنّٰا عَلیٰ آثارِهِم مُقتَدُونَ»، پس نه ایمان به ظنّ و گمان کافی است و نه معرفت به تقلید.
بنابراین ایمان را اَقسامی است و هر قِسم آن را مراتبی، اجمالاً ایمان دو قِسم است: ایمان ظاهر و ایمان باطن. ایمان ظاهری، اقرار و اعتراف است بر حقایق و اصول و فروع به زبان ظاهر. ایمان باطنی، اقرار به زبان دل است بر اصول و فروع و حقایق و عمل به آنها. ایمان ظاهری بدون ایمان باطنی، مساوی با کفر است.
سالک الیاللّه را تکالیف و وظایفی است نسبت به اهل ایمان، اعم از این که مؤمن باطنی باشند یا مؤمن ظاهری و مَجازی. کسی که حقیقت اعمال او معلوم نیست ولی ظاهراً مُقِرّ به اصول و فروع و حقایق است، احکام خاصی دربارهٔ اوست و اگر ثابت شود که ایمان او ظاهری است، وظایف سالک نسبت به او تغییر مییابد.
مؤمن واقعی باید خودشناس و جامعهشناس باشد وگرنه نمیتواند در سازندگی فردی و اجتماعی موفق باشد. یکی از وظایف مهم، شناخت افراد بیایمانی است که ظاهراً خود را موحِّد نشان میدهند. شرّ آنان به مراتب بیش از منکرین حقایق است و از صدر اسلام تاکنون، بزرگترین ضربه به نام اسلام و قرآن از ناحیه این افراد بر پیکر اسلام وارد شده است.
حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) میفرماید: ای مردم شما را وصیت میکنم به تقوی و پرهیز از افراد منافق و تفرقهانداز؛ آنان را بشناسید که افرادی گمراه و گمراهکنندهاند.
آری شریرترین مردم علمایی هستند که به علم خود عامل نیستند، زیرا جاهلِ منحرف ممکن است سبب انحراف خود یا عدهٔ قلیلی شود، اما عالم بیعمل بسا که هزاران نفر را گمراه سازد؛ این است که آن بزرگوار میفرماید:
آنان کسانی هستند که به رنگها رنگ میگیرند و در هر عصری به لباسی درمیآیند. همیشه منافع شخصی خود را رعایت میکنند، دلهای آنها بیمار است ولی ظاهرشان پاکیزه، مانند مار خوشخط و خالند؛ آنها دزدانه راه میروند مانند بیماری در کالبد. ستایشگرانی هستند که ستایشگری را به یکدیگر وام میدهند، یکی دیگری را مدح میکند تا آن مَمدوح هم در نوبت خود او را ستایش کند و این کار در بین آنها شکل تجارت یافته است.
مبادا فریفته آنان شوید که آنان برای هر حقی، باطلی و برای هر قائمی، مایلی و برای هر زندهای، کشندهای آماده دارند. طالبین را که میخواهند قدم به طریق حق نهند، نومید میکنند تا به خواستههای منحوس خود راه یابند، از ایشان بپرهیزید.
آنان نیرنگهای خود را مانند یک چیز کمیاب و گرانبها جلوهگر میسازند تا بازارشان رونق یابد. آنان راه را آماده کردهاند، لکن راه کج و پرپیچ و خمی که کسی از آن نجات نیابد. آگاه باشید که آنان حزب شیطانند «اُولئِکَ حِزبُ الشَّیطانِ اَلا اِنَّ حِزبَ الشَّیطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ».
البته خداوند تبارک و تعالی تکلیف مالایطاق نفرموده است، اما وقتی پیشوایان الهی حتی در شرایط محدودیت و محبوسیّت در حدّ امکان مبادرت به اقداماتی نمودهاند، برای ما با وجود امکانات در شناسایی و مبارزه با ناپاکان، وظایف بیشتری است.
چنان که گذشت، ایمان باطنی اقرار به زبان دل است بر اصول و فروع و حقایق و عمل به آنها. اعتراف قلبی بدون عمل، دلالت بر ضعف ایمان دارد و چنین ایمانی ثمربخش نبوده، اکثریت صاحبان آن با اندک حرکات منفی نور ایمانشان افول میکند.
هرچه علم به حقایق بیشتر و عمل الهیتر باشد، ایمان کاملتر است. بر سالک است که تلاش در جهت تقویت علم و عمل و ایمان نماید تا حتیالامکان به کمال رسد، که بدون این تقویت او را توان مبارزه الهی نبوده و یا از آن مبارزات او را ثمری نباشد.
_
کفر جلی و کفر خفی
مقابل ایمان، کفر است؛ کفر نیز بر دو گونه است: جلی و خفی. کسی که علناً انکار اصول و حقایق کند، او کافر محض است و تکالیف و وظایف سالک نسبت به او مشخص است. اما کفر خفی در کسانی است که با فقد ایمان قلبی، ظاهراً معترف به حقایق و اصولند. سالک باید وظایف خود را نسبت به آنان تعیین نماید.
کفر جلی را مراتبی است: کسی که تمام حقایق و اصول را انکار کند، او کافر محض است. اگر کسی یکی از ضروریات دین، مثلاً یکی از اصول پنجگانه را انکار نماید، او نیز مُرتَد و کافر است. چه اصول دین به هم پیوسته است و با انکار یکی سایر اصول مثمر ثمر نیست. چنان که آثار و تحقیقات برخی دانشمندان غیرمسلمان دربارهٔ زندگانی و رسالت حضرت رسول اکرم(ص)، به علت فقدان ایمان لازم و مؤثر برای خود آنان مفید واقع نشده است. از اینرو دشمن در تلاش آن است که مسلمانان در حقایق دینی خود به تردید افتاده لااقل به انکار یکی از ضروریات دین رسند.
همچنین کسی که انکار یکی از فروعات دین را نماید، او نیز کافر است. خداوند تبارک و تعالی همان طور که به نماز امر کرده، به خمس و زکات و سایر فروع نیز فرمان داده است. لذا نه ابتیاع لباس و سایر وسایل از مال مخلوط به حقوق واجبه مُجاز است، و نه نماز و روزه و سایر عبادات با امتناع از پرداخت خمس و زکات، مقبول است. بدینسان با انکار یکی از فروع دین نیز سایُر اصول و ضروریات نجاتبخش نیست.
_
شرک جلی و شرک خفی
شرک مرتبه و شعبهای از کفر است. شرک نیز به مانند کفر دو قِسم است: جلی و خفی. شرک جلی در فرد یا گروهی است که علناً برای خدای تعالی شریک قرار دهند. از جملهٔ این طوایف، زردشتیانند که برای مأکولات و مشروبات و امور خیر، خالقی، و برای حیوانات موذی و شرور خدای جداگانهای قائلند. حضرت امام صادق(ع) در کتاب توحید مُفَضَّل در اشاره به آنان فرموده: ای مفضّل صاحبان این اعتقاد را توجهی نیست که این مضرّ از نظر آنان تا چه اندازه به حال جامعه و عالم بشریت مفید است! آری حتی منافع میکربهای مضر به حال بشر کمتر از فواید میکربهای مفید نیست، منتها بشر باید از نظر عقل و دانش به قدری رشد یابد که توان استفاده از آنها را حاصل کند، همان طور که امروزه از حیوانات موذی مثل مار و عقرب در علم طب استفادههای فراوانی میشود.
ظاهراً در بسیاری از افراد شرک نیست، لکن مبتلا به شرک خفیاند. اگر پردهها بیفتد، عیان گردد که اکثر مردم ظاهراً موحّدند و باطناً مشرک. به عنوان مثال فردی که در اقدام به امور خیر، رضای مردم را مقدّم بر رضای حق گیرد، او مشرک خفی است و مشرکان خفی را نیز همانند مشرکان جلی وعدهٔ عذاب است. موحّد کامل از هر گونه شرکی به خدا پناه برد و هرگز رضای بشر را بر رضای حق مقدم نگیرد. منتهای آرزوی او این است که با ایمان کامل از دنیا رود. در احکام فقهی وظایف سالک نسبت به مشرکان جلی روشن است، ولی باید در وظایف خود نسبت به مشرکان خفی دقت نماید.