زندگی حقیقی درشهود
چنان که اشاره شد، علت غایی سمع و بصر و قلب، ادراک و مشاهدهٔ حق است. لذا هریک از حواس ظاهریه و باطنیه انسان وظایفی دارد که باید به تمام معنی آن را انجام دهد وگرنه در پیشگاه الهی مسئول است. وقتی حسی از حواس ظاهری میتواند به درستی انجام وظیفه کند که مراتب سلامت آن و مراتب سلامت عقل باطنیه انسان در حد کمال باشد و الاّ در انجام وظایف قصور خواهد کرد. بر سالک است که مراتب سلامت حواس ظاهری و عقل باطنی خود را به حد کمال رساند تا بتواند وظایف ظاهریه خویش را که جدا از وظایف باطنیه نیست، انجام دهد.
هریک از حواس باطنیه را نیز وظایفی است که انجام وظیفه کمالیه آن منوط به برخورداری از مراتب سلامت کامل و تحت فرمان عقل باطنیه کامله بودن است وگرنه قادر به انجام آنها نشده در پیشگاه احدیت مسئول است.
وظیفهٔ حس سامعه شنیدن اصوات ظاهریه است، ولی وقتی تحت فرمان عقل باطنیه کامله قرار گیرد، بنا به امر آن ممکن است از شنیدن بعضی اصوات نامطلوب و ممنوعه خودداری کند یا برای شنیدن برخی اصوات بشتابد.
وظیفه سمع باطنیه نیز شنیدن اصوات باطنیه است. همانند قوهٔ سامعه ظاهریه، نیروی سامعه باطنیه نیز باید از اصوات رحمانی استقبال و از پارهای اصوات باطنی اجتناب کند.
اصوات ظاهریه هرآنی به سمع ظاهر میرسد و اصوات باطنی به سمع دل. چنان که در بین صداهای ظاهری، صدای رحمانی و غیر رحمانی وجود دارد، اصوات باطنی نیز ممکن است رحمانی و یا غیررحمانی باشد. وقتی صدایی به سمع دل میرسد، باید با تفکر و تدبر و خوض و غور الهی معلوم گردد که از کدام ناحیه است؛ رحمانی است یا غیر رحمانی و یا ناشی از قوهٔ وهم و تصور است؟ بسا صداهایی که به سمع دل رسد، لکن پس از تحقیق و بررسی معلوم گردد که توهمی بیش نیست.
در محفل مقدس بزرگان، صدایی که به سمع دل میرسد، بسی متفاوت با صداهای دیگر است. این صدا، ندای رحمانی و آسمانی است که امر میکند، لکن اوامر آن شبیه اوامر و دستورات اصوات غیررحمانی نیست. دستوری است متقن و محکم و قطعی بدون این که هیچ گونه خیال و توهمی در میان باشد.
چنین دستور حقی را چگونه میتوان امری موهوم و زائیدهٔ تخیل قلمداد نمود؟! این ندای درونی، فرمانی است که در اطاعت آن، نجات و سعادت جاودانی نهفته است. هرگاه این صدا و ندا بیمعنی و بیهدف بود، امری موهوم بود. اما این صدا بسی خیراندیشانه، خیرخواهانه و خردمندانه است و غیرقابل حمل بر تخیلات و سر و صداهای موهوم و بیمعنی و بیهدف.
آری ندای حق دائماً به گوش دل میرسد و اتصالاً ما را به سوی شهود باطنیه و مشاهدهٔ جمال ازلیه دعوت میکند، اما به شرط ریاضت و مجاهدت، به شرط تقوی و اتحاد و اتفاق، به شرط تحمل درد و رنج و بلا. بدون استقبال از این امور، این منصب عالیه نصیب کسی نگردد. از اینرو طالب حقیقت باید در حد کمال خود را برای ریاضات و مجاهدات رحمانی، تقوی و تزکیه نفس، اتحاد و اتفاق، تحمل درد و رنج و بلا آماده نماید.
شهود باطنیه چگونه شهودی است؟ تعریف شهود باطنیه امر آسانی نیست. هرچه در این باره گفته شود نارسا است، زیرا با مقیاس الفاظ و عبارات و کلمات بشری نمیتوان این حقیقت را توصیف نمود.
حقیقت یا باطن هرچیز را تنها به وسیله شهود باطنیه میتوان شناخت. شهود باطنیه یا مشاهدهٔ باطنی، برتر، روشنتر و اصیلتر از آن است که با عبارات و کلمات و بیانات بشری به مقام وصف درآید.
پایه و اساس بقاء زندگی به شهود باطنیه است. کسی که طالب رسیدن به حقیقت و کمالات است، باید از مرتبه استدلال بگذرد و به مرتبهٔ شهود گام نهد. آن که در مرتبهٔ استدلال باقیمانده عارف نیست، او ناقص بوده و هنوز به مقصد و مقصود نرسیده است. عارف کامل مراحل استدلال را طی کرده، اگر دیگران از اثر پی به مؤثر میبرند، او از مؤثر پی به اثر میبرد.
کسی که خواهان حیات طیبه والهی است، باید به مرتبهٔ شهود باطنی برسد. چه، شهود و زندگی لازم و ملزوم یکدیگرند و از یکدیگر جدایی نپذیرند. سالکی که در مقام بعدیت از نعم باطنی و لطف و رحمت حق است، او در مقام مرگ و فناست.
شهود گوهر مقدسی است و زندگی بدون شهود، مرگ و فناست و شهود بدون زندگی، قابل درک نیست. برخورداری از زندگی در حد کمال به شهود است که این همه شور و نوا در جهان قلوب افکنده است.
شهود باطنیه، سرچشمه قوای باطنیه و ادراکات است. همچنان که اصوات، در کوهها انعکاس مییابد، ادراکات و قوای باطنیه از شهود باطنیه کمال مییابد و اوج میگیرد. شهود پاسخگوی تمام نیازهای ماست و در عرصهٔ روح و ضمیر انسانی، به محرومیتها و دردها تسکین میبخشد. مادام که انسان به حد کمال نرسیده نمیتواند تحمل کوچکترین درد و رنجی را بنماید، اما شهود دردها و رنجها را آسان میسازد.
در پرتو شهود است که سالک الهی سعادت جاودانی را بر لذایذ مادی و امور آنی و زودگذر ترجیح میدهد. در این مرحله، شهود وضع آنی و گذرا ندارد بلکه بر تعالی روح و بر تکامل شخصیت آدمی نیز توجه و عنایت دارد.
سالکین طریق حق باید خود را برای درد و رنج و بلا آماده سازند، البته آن بلایی که از ناحیه حق باشد. چه هر درد و رنج، بلای رحمانی نیست مانند کسی که در اثر معاصی مبتلا به دردی شود. سالکی که به تمام معنی مشغول انجام وظیفه است و به دردی گرفتار شده که معلول علت رحمانی است، چنین دردی برای او نعمت عظمی است.
خوشا به حال نیازمندان و دردمندانی که درد آنها معلول علت رحمانی باشد، که یا به خواست حق در بوته بلا بگدازند، و یا در اثر انجام وظیفه به آن درد مبتلا گشتهاند. این دردها و شکستها این رنجها و محرومیتها، این نیازهای جبران نشده من حیثالمجموع، علت سعادت و موفقیت و تعالی روح و تکامل شخصیت آدمی است.
آنان که به آلام رحمانی مبتلا گشتهاند، مبادا شکایت کنند باید در مقام تسلیم و رضا باشند. اگر بنا بر این بود که به اندک درد و رنجی، رنجیده را دریابند و زنگ اندوه از چهرهاش بزدایند، چگونه تعالی روح و تکامل شخصیت آدمی تأمین میشد و چگونه گنج فضیلت و معرفت بدون تحمل رنج و زحمت، ظاهر میگشت؟! اکنون هرکس باید بنگرد که در چه مرتبهای از عهدهٔ انجام وظایف برآمده است.
درد و بلا ضمیر انسانی را صفا میدهد، محرومیتها و حرمانها دل را جلا میدهد. بدون تحمل آلام و ابتلائات، انتظار حصول جلا و صفای الهی در دل بیهوده و محال است. از اینرو بزرگان فرمودهاند: شکستها قهرمان میآفرینند و قهرمانان طریق حق شکستها و ناکامیها را تحمل کردهاند. محرومیتها نبوغ انسان را برمیانگیزند. بزرگان درد و محرومیت و شکستها را کلید موفقیت و کامیابی دانستهاند و راحتطلبی را مقدمهٔ فلاکت و بدبختی.
در اخبار و احادیث چنین آمده که درد و بلا مخصوص دوستان خداست. حضرت مولای متقیان علی(ع) میفرماید: خداوند تبارک و تعالی هر بندهای را که دوست بدارد، او را مبتلا میگرداند. بزرگان، کاملان و واصلان هریک به نحوی و بیانی در این باب نکاتی را فرمودهاند از جمله: عارف را هفتاد مقام است و مقامی از مقامات، نایافت مراد از مرادات این جهان است. و نیز فرمودهاند: اگر درد و رنج و بلا نبودی، به بارگاه قدس الهی راه ننمودی.
آری مردان الهی ملکوت اعلی و جمال الهی را مشاهده میکنند، این است که حضرت مولای متقیان میفرماید: «لَمْ اَعْبُدْ رَبّاً لَمْ اَرَهُ» خدایی را که ندیدهام، نپرستیدهام. و نیز آن بزرگوار میفرماید: «لَوْ کشِفَ الْغِطاءُ مَا ازْدَتُ یَقِیناً»؛ اگر پردهها از پیش دیدگانم کنار رود، چیزی بر یقین من افزوده نمیگردد.
اهل حق دارای یقین الهی هستند، لذا شبانهروز هرگونه زحمات طاقتفرسا را متحمل میشوند. در برابر تحمل هر زحمت و مشقتی، سرور خاصی در کانون دل آنها جلوهگر است، زیرا پرده از قبال دیدگان دل آنها برطرف شده و حجابات ظاهری در آنها بیاثر است. چنین مردان الهی، لوحهای زیر دست نقاش عوامل طبیعی نشده، بلکه مدام نقش مشیت الهی را روی طبیعت و انسانها ترسیم میکنند؛ نقش و حرکتی نامحدود و لایتناهی.
حرکت عارفان الهی ولو ظاهراً از لحاظ کمیت و کیفیت در ردیف امور محدود و گذرا باشد، لکن باطناً حرکتی وسیع و لایتناهی است که کمّ و کیف را بدان راهی نیست، چه به صورت کلام باشد و چه به صورت سایر امور و موضوعات.
حرکتی که باطناً فاقد محدودیت باشد، مسلماً متصل به حرکت الهیه است. چه تنها حرکات الهیه است که هم خود و هم آثارش غیر محدود و لایتناهی است. ارزیابی آثار و نتایج چنین حرکتی ماورای توان موازین بشری است و استعمال آنها در این بررسی و سنجش، به طریق عرف و مجاز است نه حقیقت، و نهایتاً اشاره و اجمالی است بر تفصیل.
خوشا به حال سالک عارفی که به توفیق الهی از او حرکات الهی ظاهر شود. حصول چنین نعم عظمی بمانند همهٔ نعم الهیه از جانب خالق احدیت است. گرچه مسببالاسباب اوست و امکان دارد که وسایل متعدد باشد، لکن یگانه علت حصول آنها، وجود با برکت و مقدس راهنمای واصل است.
با ارشاد و هدایت راهنمای واصل، سالک به هدف اصلی در سیر اِلَیالله که وصول به مقام لَا إِلَٰهَ إِلَّا اللَّهُ یا حقالیقین است، میرسد. گفتن لَا إِلَٰهَ إِلَّا اللَّهُ پیش از عالم علمالیقین سودی ندهد. توقف در عالم عینالیقین باز انسان را به وصال نمیرساند. در حقیت مقام لَا إِلَٰهَ إِلَّا اللَّهُ ، مقام حقالیقین است که عارفی در آن مقام بگوید لَا إِلَٰهَ إِلَّا اللَّهُ.
ای سالک طریق حق در مقام علمالیقین توقف مکن که آن عالم استدلال است. تنها استدلال ترا به مقصد و مقصود نمیرساند. باید این مراحل را طی کنی تا خود را به عالم عینالیقین که همانا عالم استدراک است برسانی. در عالم استدراک نیز توقف منما و خویشتن را به عالم حقیقت برسان، در این حال میتوانی آن لَا إِلَٰهَ إِلَّا اللَّهُ را دریابی.
پس علمالیقین استدلال است، و حقیقت، حقالیقین. علمالیقین مطالعت است، عینالیقین مکاشفت است، حقالیقین مشاهدت. علمالیقین از سماع خیزد، عینالیقین از الهام، حقالیقین از عیان خیزد.
علمالیقین سبب شناختن است، عینالیقین رهایی از همان سبب است و یا از سبب باز رستن است، حقالیقین کمال آزادی از انتظار است «فَاعْلَمْ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا اللَّهُ».
خوشا بر حال شما ای محبوبین درگاه الهی، ای اولیاء خدا، من شهادت میدهم که شما به توفیق حق به همه وظایف و تکالیف الهی خود عمل کردید. مراحل طریق حق را پیمودید، در هر مرحله بر یقین شما افزوده گشت، در عبادت و طاعت به کمال درجهٔ اخلاص رسیدید تا سرانجام به مقام حقالیقین نائل شدید و نور آن در حد اعلی در وجود مقدستان متجلی شد و به وصال رسیدید «اَشْهَدُ اَنَّک قَدْ بَلَّغْتَ الرِّسالَةَ وَ اَقَمْتَ الصَّلوةَ وَ آتَیتَ الزَّکوةَ وَ اَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَیتَ عَنِ الْمُنْکرِ وَ عَبَدْتَ اللهَ مُخْلِصاً حَتّی اَتیک الْیقینُ».
ای محبوبین درگاه خدا، من شهادت میدهم که حصول این مقامات قطعاً در اثر وفای به عهد و پیمان الهی شما بود «اَشْهَدُ اَنَّک وَفَیتَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ اَنَّ اللَّهَ مُوفِی بِعَهْدِهِ وَ مَنْ اَوْفیٰ بِمَا عاهَدَ اللهُ عَلَیهِ فَسَیُؤْتِیهٰا اَجْراً عَظیماً».
آری کسی که به عهد خدا وفادار باشد، خدای تبارک و تعالی او را در دنیا و عقبی اجر عظیم عنایت فرماید. نور عشق الهی در کانون دلش متجلی گردد، به مقام حقالیقین و وصال نائل گردد و دارای احسنالحال شود.
الهی! یَا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْاَحْوٰالِ، ما هم از تو آن یقین و آن احسن حال را خواهانیم. البته به گناهان خویش مقر و معترفیم که به تعهد الهی خود، چنان که شاید و باید وفادار نشدهایم. اما اینک به در رحمت تو آمده و از حلقه رحمت تو در آویختهایم و خود را در معرض نسیم الطاف تو قرار دادهایم.
ای خدای مهربان، ای ارحم الراحمین «اَینَ سَتْرُکَ الْجَمیلِ» ستر جمیل و زیبای تو کجاست؟ «اَینَ عَفْوُکَ الْجَلیلِ» عفو جلیل تو کجاست؟ «اَینَ فَرَجُکَ الْقَریبِ، اَینَ غِیاثُکَ السَّریعِ، اَینَ رَحْمَتُک الْوٰاسِعَةِ، اَینَ عَطائُک الْفاضِلَةِ، اَینَ مَواهِبُکَ الْهَنِیئَةِ، اَینَ فَضْلُکَ الْعَظِیمِ، اَینَ اِحْسانُکَ الْقَدِیمِ» آن احسان قدیم تو کجاست؟