زهد و تقوی
بهترین توشه برای سیر و سلوک به سوی حق و پیمودن جادهٔ تکامل و رسیدن به مقام والای انسانیت، تقوی است «وَ تَزَوَّدوُا فَاِنَّ خَیرَ الزّٰادِ التَّقویٰ»؛ توشه بردارید که به تحقیق بهترین توشه تقوی است.
حرم امن و حِصْن محکم و استوار برای انسان، تقوی است. آن مرغ زیبایی که از آشیان ازل برخاست و در هوای دل عارف به پرواز آمد، تقوی است. تقوی مقام بلندی است که از آن نور علم و دانش پدید آید، چنان که خداوند متعال میفرماید: «وَ اتَّقُوا اللّٰهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللّٰهُ». علم حاصله از تقوی غیر از علم اکتسابی است. چنین علمی محضِ نور و حقیقت و کشف مطالب و ادراک حقایق است؛ آن نوری است که از مبدأ انوار الهی سر زده و قلب و دل انسان متقی را روشن ساخته؛ فیض و موهبتی است مخصوص به مردمان پرهیزکار.
تقوی حالت و ملکهای است که پس از تزکیهٔ نفس و زینت یافتن آن به زیور اخلاق نیکو انسان را میسّر گردد و از آن، استعداد خودداری از معاصی پدید آید و قوّهای که مخالفت با نفس را آسان کند. کسی را که تقوی میسّر گردید، نه تنها از انجام طاعات و عبادات رنجی نبیند، که از عبادات و مناجات با پروردگار لذت میبرد و به چشم بصیرت، قُبح معاصی و مخالفت را دیده و از آن اعراض مینماید ولو این که وعدهٔ بهشت یا ترس از عقابی هم نباشد.
کسی که مداومت به یاد حق نماید، قلب سلیم و نفس مطمئنّه او محل تلألؤ انوار علم و حکمت گردد و به قدر صفا و نورانیتِ دل، حقیقت اشیاء بر وی مُنکَشِف شود و هر چیز را به جای خود شناسد. از اینرو اصل و حقیقت تقوی، بلکه اصل هر فضیلتی و منشأ هر کمال و سرچشمهٔ هر فیض و احسانی، توجه و انس و محبت و شناسایی پروردگار است.
سالک طریق حق باید مدام خدا را ذکر کند آن هم نه فقط ذکر زبانی مثل گفتن «لا اِلٰهَ اِلّا اللّٰهُ» یا «سُبحانَ اللّٰهِ»، اگرچه اینها بیفایده نیست، لکن زبان باید حاکی از قلب و دل باشد. اگر انسان قناعت به جنباندن زبان کند و دلش از یاد و توجه به او بیخبر مانَد و در ذکر اسماء الهی نتواند از اسم به مُسمّیٰ انتقال یابد، چگونه ممکن است از ذاکرین محسوب شود؟
حقیقت تقوی، انقطاع از خلق و توجه تام است به حضرت احدیت و به عبارت دیگر، نگاهداری قلب است از توجه به غیر حق. بعد از متوجه گردانیدن دل به حق، نوری از مبدأ فیّاض ازلی به قلب انسان افاضه میگردد که در اثر آن، حالت و ملکه و قوهای پدید میآید که به واسطهٔ آن، استیلای بر نفس وی را آسان میگردد و آنگاه مخالف میل طبیعی سیر مینماید. از نتایج ممتاز تقوی، قبولی عبادات و اعمال است «اِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّٰهُ مِنَ الْمُتَّقینَ».تقوی را درجات و مراتبی است:
اول – خودداری از معاصی یعنی ترک محرّمات بلکه مکروهات، به این که چشم و گوش و تمام اعضای خود را از مخالفت و نافرمانی حقتعالی نگاه دارد.
دوم – به جا آوردن عبادات و طاعات از واجبات بلکه مستحبات، به این که خود را از مخالفت اوامر و نواهی شرعیه نگاه دارد، و عبادات و طاعات او به جهت رضای حق باشد نه به شوق بهشت و یا خوف از دوزخ، که عبادت او جنبهٔ مزدوری و غلامی به خود گیرد.
سوم – خویشتنداری از آنچه نفس بهیمی و قوای شیطانی به آن مایل است.
البته اتصاف به صفت حمیده تقوی مستلزم رنج و زحمت است و بدون ریاضت و مجاهدت با نفس به آن مقام معنوی نتوان رسید. اگر سالک اندام خود را آلات نفس بهیمی قرار داده و رفتار هویپرستان و هوسرانان را که اسیر سرپنجه نفس بهیمی هستند، شعار خود سازد و با سرپنجهٔ عقل، نفس را نفشارد هرگز نمیتواند قدمی فراتر نهاده روی دل از این عالمِ فانیِ بیاعتبار بگرداند و با توجه به حق به عالم ربوبیت آشنا گردد و به حق بپیوندد.
در حدیث قدسی خداوند متعال میفرماید: «من غنی و بینیازم، مرا اطاعت کن تا تو را غنی و بینیاز گردانم. ای پسر آدم! من زندهای هستم که نمیمیرم امر مرا اطاعت کن تا تو را زندهای گردانم که نمیرد. ای پسر آدم! من هرچه خواهم، میگویم باش فوراً میشود، مرا اطاعت کن تا تو را چنان کنم که هرچه خواهی بگویی باش، پس موجود شود».
بنابراین، مؤمن کاملی که حائز کمال مرتبهٔ عبودیت گشته، مظهر صفات حق میشود و حقتعالی سه صفت از اوصاف بزرگ خود را به عبد مطیع ارزانی میفرماید: اول – غنا. دوم – حیات همیشگی. سوم – خلاقیت.
پس ای سالک! سمع خود را نگهدار تا صوتی که موافق دین اسلام نیست، وارد آن نگردد و توحید که دربان دل است از ورود آن جلوگیری کند و سمع را به آب توبه و استغفار بشوید. بزرگان فرمودهاند که در عالم قدس، مردان الهی حدیث دوست را میشنوند. سمعی که از آلودگیها حفظ نشده چگونه میتواند حدیث یار را بشنود؟ زبان را از ناحق نگهدار، زبانی که ناحق گوید فردا که مردان الهی حدیث یار گویند، چگونه میتواند حدیث یار بگوید؟
ای سالک بر اداء فرایض و نوافل مواظب باش و به اعمال خود مُحاسِب، تا فردا حقایق «فَسَوفَ یُحاسَبُ حِساباً یَسیراً وَ یَنقَلِبُ اِلیٰ اَهلِهِ مَسروُراً» بر تو آشکار سازند. دست نگهدار تا جز بر دامن دوست نرسد، قدم نگهدار تا جز بر زمین فرمان نرود. این هنوز ورع عام است، که اجتناب از محرّمات و احتراز از امور نابایسته و ناشایسته و مشغول شدن به امور بایسته و شایسته است.
ورع خاص، ورع دل است که انسان جز در عامل حقیقت فکرت نکند و اگر خاطری ناحق به دل او راه یابد آن را به جاروب توبه و استغفار بروبد و آرزوهایی را که شهوات در دل افکنده به نیروی توکل و خوف برطرف سازد.
ای سالک! اگر خواهان سعادت هستی بدان که در طَبْله پیرزن، کبریت احمر نیابی که آن را مکان خاصی است. حقایق را از صومعه راهبان و ترسایان و درویشان کذایی و بیخبران چه جویی که نیابی. آنان از مَخذولان درگاه حقند، ظاهراً خود را به لباس اسلام آراستهاند ولی باطناً لباس کفر در بر کردهاند. عاقبت کردار بیایمان ایشان و ریاضات و مجاهدات بیمعنی ایشان «تَصلیٰ ناراً حامِیةً» است، لکن عاقبت مردان الهی که خورشید اسلام بر دل آنها میتابد و باد کرامت از پردهٔ عنایت بر سرای تقرب ایشان میوزد «فی جَنَّةٍ عالِیَةٍ» است.
در مقام رضا و موعد لقاء اگر طالب سعادتی بدان که کدام راه را باید اختیار کنی. اگر خواهی امروز کُحلِ لطف «وُجوُهٌ یومَئِذٍ ناضِرَةٌ» بر دیدهٔ تو کشند، گَردِ سُمِ براق اسلام بر دیدهٔ عقل کش و پای از قید و بند اسلام در مکش.
اگر خواهی که حقایق را بر تو آشکار سازند، خود را با زینت تقوی مزیّن نما تا تو را در ردیف کسانی قرار دهند که «وَ لَهُم اَجرٌ غَیرُ مَمنوُنٍ». آری فرشته سعادت در پردهٔ عنایت متواری است تا کی بیرون آید و دست بر دوش که نهد.
_
نفس امّاره و نفس مُکَرَّمه
کلمه نفس در قرآن مجید در همهٔ موارد معنای واحدی ندارد. در یک سلسله آیات به معنای نفس امّاره است مانند «وَ اَمّا مَن خافَ مَقامَ رَبٍّهِ وَ نَهَی النَّفسَ عَنِ الْهَویٰ فَاِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأویٰ»؛ کسی که از مقام پروردگارش بیم نماید و نفس خود را از هویپرستی نهی کند، بهشت جایگاه اوست. یا در آیهٔ «اَفَرَأَیتَ مَنِ اتَّخَذَ اِلٰهَهُ هَویٰهُ»؛ آیا دیدی کسی را که هوای نفس خود را معبود خویش قرار داد؟ مراد از نهی نفس از هویٰ در آیهٔ اول و هویٰ در آیه دوم همان نفس امّاره به سوء است که شدیداً مورد عتاب قرار گرفته و نباید آنی از آن غفلت نمود.
در آیات دیگری برخلاف آن، نفس به معنای نفس مکرّمه است که از آن تجلیل و تکریم شده مانند: «وَ لا تَکوُنوا کالَّذینَ نَسُوا اللّٰهَ فَاَنسیٰهُم اَنفُسَهُم»؛ مانند کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند و خدا هم آنان را از یاد خودشان بُرد. و در آیه دیگر میفرماید: «قُل اِنَّ الْخاسِرینَ الَّذینَ خَسِروُا اَنفُسَهُم وَ اَهلیهِم یومَ الْقِیامَةِ»؛ بگو ای پیامبر زیانکارترین مردم کسی نیست که امکانات مادی خود را در دنیا از دست دهد، بلکه کسی است که نفس خود را از دست بدهد! در این آیات مراد نفس امّاره نیست که فراموشی آن اولیٰ باشد، بلکه نفس مکرّمه است که بالاترین سرمایه برای انسان است، همان شخصیت روحی او که هر کسی آن را ببازد، همه چیز خود را باخته است.
بزرگان و پیشوایان عِظام دین نیز در این باب نکات ارزندهای بیان نمودهاند. مولای متقیان میفرماید: «اِنَّ الْمُؤمِنَ لا یُمسیٖ وَ لا یُصْبِحُ اِلّٰا وَ نَفسُهُ ظَنُونٌ عِندَهُ»؛ مؤمن کسی است که صبح و شام نکند مگر اینکه نفسش مورد بدگمانی او باشد. در اینجا مراد نفس امّاره است، لکن آنجا که در وصیتنامهای به فرزند گرامیش حضرت مجتبی(ع) مینویسد: «ای فرزند گرامی، نفس خود را گرامی و محترم دار، مگذار به پستی گراید زیرا اگر چیزی را از نفس دادی، چیز دیگر جای آن را پر نمیکند»؛ مقصود نفس مکرّمه است. حضرت صادق(ع) نیز در پاسخ این سوال که با عظمتترین مردم در دنیا کیست؟ در شأن آن فرمود: «کسی که نفس خود را با دنیا برابر ننموده عوض نکند».
اگر کسی مقام و مرتبه و رفعت و جلالت و نَبالت نفس را بشناسد، هرگز حاضر نمیشود که او را مشغول به افعال قبیحه سازد یا متخلّق به اخلاق رذیله کند و یا معتقد به عقاید باطله نماید. زیرا نفس از مقام شامِخی به این عالم انحطاط و پستی آمده، او صاحب علم و قدرت و رفعت و دارای مناعت و مجد و بزرگواری است؛ آن علم و قدرتی که مظهر علم و قدرت الهی است.
نفس محجوب است و شناخته نشود مگر به دیدهای که از حقتعالی افاضه گردد، در این مقام به عیوب خود بینا شده و عقل را همواره عِقال و پابند خود قرار دهد. نفس امری است ربّانی و سرّی است سبحانی و عارف نباید او را به مشتهیّات فاسده و آرزوهای باطله مشغول سازد تا به نور تجلّی حق بینا گردد و غیر او نبیند. بهترین مشاغل برای سالکین و عارفین حق، اشتغال به تزکیه و تخلیه و تحلیه نفس است برای حصول روحانیت و نورانیت.
سیر در منازل انسانی و اخلاق روحانی، بدون تحقق دوستی و محبت خداوندی میسر نشود، چنان که حضرت رسول اکرم(ص) میفرماید: «خدا فرد است و دوست دارد قلبی را که در محبت او منفرد باشد».
مانعی از موانع سیر عارف طریق حق، پیروی هوای نفسانی است، این مانع بدون زهد رفع نشود و حصول کمال زهد، بدون ریاضت ممکن نیست.
ریاضت در عرف عرب، رام کردن حیوانات را گویند به منع آنها از حرکات غیرمطلوبه و عادت دادن آنها در اطاعت صاحب خویش. در این موضع مراد از ریاضت، منع نفس حیوانی است از انقیاد و متابعت قوهٔ شهویه و غضبیه و آنچه به آن دو تعلق دارد، و مَلَکه گردانیدن نفس انسانی است با دستورات شرعیه.
مقصود از ریاضت، صبر بر رفع موانع طریق حق است از مشاغل باطنیه و ظاهریه و ملکه گردانیدن نفس انسانی است بر ثبات آنچه باعث رسیدن اوست به فیوضات الهیه.
بعضی به غلط گمان کردهاند که عارفان به حفظ نیروی بدن و رعایت بهداشت بیاعتنایند. این امری است خلاف عقل و در حدّ خود محال، زیرا ممکن نیست کسی خود را مکلّف داند و وسیله اداء تکلیف را که نفس و بدن است، ویران سازد و از بین برد. نیروهای بدنی سبب آبادی جان است و سالک به وسیلهٔ بدن و نیروهای آن میتواند به مرتبهٔ کمال ارتقاء یابد، نهایت آن که باید این قوا مسخّر انسان باشند نه مسلّط بر او.
آنچه برای سالک اهمیت دارد، ترک تعلق و دلبستگی است. کسی که مستغرق شهوت گردد و جز کامجویی و هوسرانی مقصدی نداشته باشد؛ راه به جایی نبرد لذا عارفان مقصد عالی و مقام بلند انسانی را به سالکین شرط کردهاند. چون حصول این مقصود بدون ترک هوی و هوس میسر نیست، کشتن نفس را به معنی حقیقی آن به رهروان و سالکان طریق حق توصیه و این تخلیه را مقدمه تحلیه شمردهاند.
سالک طریق حق باید همواره از کیدهای نفس اماره و شیطان رجیم به خدا پناه برد. چه مَثَل عقل و نفس، دو شخصی را مانَد که با یکدیگر در کمال عداوت و خصومت بوده و به دست هر کدام از آنها حربهای باشد که مترصّد و منتظر غفلت دیگری است که به محض غفلت او را به قتل رساند؛ کسی که در این معرکه موفق و مؤیَّد گشت، به نفسکُشی رستگار گردید.
مراد از نفسکُشی منع نفس است از مشتهیات فاسده و آرزوهای باطله و وادار نمودن اوست به عبادات و اطاعات شرعیه طوعاً و کرهاً، یعنی چه طائِع باشد و چه کارِه. و نیز از اقسام نفسکُشی، ترغیب اوست بر دوستی آخرت و اعراض از دار عاریت.
سالک باید ملتفت باشد از مکائد نفسانی و اغوائات شیطانی که مبادا عمل و اطاعت و عبادت خود را قیمت نهد و بزرگ شمارد، و یا او را گرفتار ریا و به خلق نمودن و یا اقبال آنها به دستبوسی و تبرّکجویی به او و یا منتشر شدن نیکی او در میان مردم نماید. از علائم مبتلایان به این امراض آن که در محضر خلق مبالغه در عبادت و اطاعت کنند و در خلوت، سستی و کاهلی ورزند و در مجالس و محافل تفوّق و ترفُّع جویند. این حالات و صفات در حقیقت، شرکِ باللّٰه است و اعظم گناهان.
کسی که نفس امّاره را نه تضعیف که تقویت هم کرده و معبود خویش قرار داده، چگونه میتواند خدا را عبادت کند؟ عبادت واقعی از آن کسانی است که نفس خود را گرامی بدارند و در تقویت شخصیت روحی خود بکوشند.
عبادت یعنی خارج شدن از محدودهٔ خودی و بیرون شدن از آمال و تمنّیات. کسی که تابع نفس امّاره خود شود، او چگونه میتواند از محدودهٔ خویشتن خارج گردد؟ فقط آنان که در تجلیل و تقویت نفس مکرّمه کوشیدهاند، میتوانند از آرزوهای دنیوی و حتی اخروی خارج شوند و به مقام انقطاع از ماسویاللّٰه برسند.عبادت یعنی استغاثه و اِلتِجاء و انقطاع، اسیران و بردگان نفس کجا و انصراف از ماسویاللّٰه کجا؟! عبادت راستین یعنی نایل شدن به مقام مشاهدهٔ جمال حق. در دعای سحر آمده «الهی از تو جمال و زیبائیت را خواهانیم»، کسانی میتوانند به مقام ادراک و شهود جمال ازلی و زیبای مطلق نایل گردند که شخصیت روحی خود را تقویت و نفس امّاره را تضعیف کنند، از خودستائیها و خودپرستیها درگذرند و به مقام انقطاع رسند و به صفات ثبوتیه و سلبیهٔ الهی متّصف شوند، همان که عدهای از عارفان طریق حق آن را صفات جمالیه و جلالیه اصطلاح کردهاند.