فردگرایی، دید مشرکانه
از جمله اقسام شرک، نشناختن خالق به نسبت استعداد و مایه معرفتی نهفته در نهاد انسان است. کسی که تنها منافع دنیوی و اخروی خود را منظور میکند، او به قدر استعداد و توان، معبود خود را نشناخته و معرفتش بسی اندک است. نیّت و صفت چنین فردی خودخواهی است نه همهخواهی و در تحلیل دقیق، تمایل و اتکاء او نه صرفاً به حق که بر خلق نیز هست و لذا او هم در مرتبهای مشرک است.
عدم ملاحظهٔ منافع اجتماعی، رفتاری است برخلاف امر الهی و مسلماً معرفت چنین فردی به درجهٔ کمال نبوده، در به فعلیت درآوردن استعدادش قصوری دارد. وقتی انسان میتواند از ماسویاللّه منصرف شود که معبود خود را به حد کمال بشناسد، وگرنه در اخذ منفعت یا رفع حاجت متوجه به ماسوی شود که نوعی شرک است.
انسان قبل از رسیدن به حدّ بلوغ حقیقی درک ضعیفی دارد. درک ضعیف یعنی خودخواهی قبل از همهخواهی، خودبینی قبل از همهبینی و توجه داشتن به خود قبل از توجه به دیگران. مادام که انسان دید جمعی و فراتر از آن، دید توحیدی پیدا نکرده، دید فردی و مشرکانه در او تحقق دارد.
توحید عقیدهٔ بالغان است، نودسالههای غیرموحّد هنوز وارث دوران کودکی هستند و در برابر انسان موحّد، ماهیّتاً نابالغند، زیرا هنوز به خصلتهای کودکانه خودخواهانه و فردگرایانه وابستهاند. بدین جهت از مهمترین نمودهای ایمان و تقوی، احساس یگانگی و برادری است. مؤمنی که خود تنها حقپرست و صابر است هنوز اهل نجات نیست مگر این که بر طبق سورهٔ شریفه «وَ الْعَصر» در تواصی به حق و صبر باشد.
انسانی که به خود میاندیشد و برای دنیا و عقبای خویشتن عمل میکند، در ردیف اَتقیاء محسوب نشده در شرک باقی است. در واقع کل خصایل و دیدهای فردگرایانه، خصلت و بینش شرک است «اِنَّ الْاِنسانَ خُلِقَ هَلُوعاً اِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً وَ اِذا مَسَّهُ الْخَیرُ مَنُوعاً». ماهیت انسان تا رشد و کمال نیافته هَلوع و جَزوع و مَنوع است مگر این که از خلقت مشرکانه خود گذشته و به تقوی پردازد و خصایل مشرکانه را از خود بزداید.
برعکس، خصلت خوب هرچه جمعیتر، به توحید نزدیکتر تا جایی که «اَنَّهُ مَن قَتَلَ نَفساً بِغَیرِ نَفسٍ اَو فَسادٍ فِی الْاَرضِ فَکَاَنَّما قَتَلَ النّٰاسَ جَمیعاً وَ مَن اَحیاها فَکَاَنَّما اَحیَا النّٰاسَ جَمیعاً». دید سالک چنین است که اگر انسانی مظلوم کشته شود، احساس میکند که انسانیت را کشتهاند و ظلم به مظلوم را همچون زخمی بر جان خویش میبیند.
در نهاد انسان هر دو نوع خصوصیت نهفته است. آدمی همان طور که خودخواهی را از بطن مادر به صورت غریزی همراه آورده، خصوصیت همهخواهی را نیز به صورت زمینهٔ انسانی و فطری با خود دارد. اگر به کیمیای توحید همهخواهی خود را هدایت کند، مبدّل به تقوی شود واِلّا به تکاثر و تفاخر و تجاوز مبدّل گردد. پس زمینه توحید و شرک، و تقوی و فجور هر دو از نفس میجوشند، جز این که شرک زودتر عمل کرده و خصلت مشرکانه سریعتر ظهور مینماید.
تناقض متّقی با غیرمتّقی و توحید با شرک، امری دائمی است. روزی همه مردم با هم به توافق میرسند که متقی با غیرمتقی به تَسالُم و همسازی و همزیستی رسند و این به معنای سقوط و تباهی تقوی است: «وَ لَو لا دَفعُ اللّٰهِ النّٰاسَ بَعضَهُم بِبَعضٍ لَفَسَدَتِ الْاَرضُ»؛ اگر خداوند انسانها را به وسیله یکدیگر دفع نمینمود و تناقض بین آنها وجود نداشت، تباهی در زمین فراگیر میشد.
بر اساس این بینش، تحقّق انسانیت در گرو تحمل مشکلات است و تقوی نه تنها سالک را در عرصه درگیریها با صلابت میکند، که استعدادهای او را توسعه داده و در جریان عمل، مشکلاتش به آسانی مبدّل میشود. کسی که ایستا و راکد با مسایل برخورد میکند، گرفتار برخورد ذهنی است. چه جهان و مسایل آن پیوسته در حرکتند، انسان نیز در اثر این حرکت و تکاپو، عُسرهایش به یسر مبدّل میگردد. آسایش معنوی انسان از لحظهای شروع میشود که با مشکلات درگیر میشود. عسر و یسر همیشه توأمند و یسر بیعسر ممکن نیست «اِنَّ مَعَ الْعُسرِ یُسراً». بنابراین تا سالک در کورهٔ رنجها و درگیریها آبدیده نشود و در برخورد با مشکلات، صیقلی نگردد به گشایش و بلوغ حقیقی نرسد.
اطمینان قلب محصول نیل به مرحلهٔ بلوغ معنوی است. کسی که بلوغ را بدون سیر مراحل و ریاضت و مجاهدت میطلبد، انسانی ذهنی است، او بلوغ را با ذهن تماشا میکند.
_
ضرورت صدق
از جمله لوازم ایمان، صدق و اخلاص است چه، نور اسلام در اخلاص است و نور ایمان در صدق. از اینرو سالک باید صدق و اخلاص را شعار خود سازد. صدّیق کسی است که در تمام حالات و صفات و اقوال و افعال، راستی او را ملکه بوده باشد. پیشوایان الهی فرمودهاند: «أَلنَّجاةُ فِی الصٍّدق»، همه اسرار موفقیت در این جملهٔ قصیر نهفته است و تفصیل آن در پیشگاه صاحبدلان است. چه علم اِجمالبردار نیست هرجا علم هست، تفصیل نیز هست. لازمه ادراک مراتب معانی معنوی و باطنی آن، دور شدن از قساوت قلبی و حصول نرمش و لطافت دل است.
بزرگان فرمودهاند که صدّیق کسی است که با خدای خود راست رود، در نفس به مجاهدت، در دل به مشاهدت، در روح به ملاطفت. نفس خانهٔ امانت است، دل حرم مشاهدت است، روح مَحرَمخانهٔ لطافت است، سرّ مَحَطّ رَحل عشق است، اَخفیٰ خدا داند چیست و دارنده و دانندهٔ آن کیست.
بنابراین یکی از مراتب صداقت، صدق با خود است. روح انسانی خواهان رهایی از محدودیتهای دنیوی و حرکت به سوی جاذبههای الهی است تا عظمت مطلق را در بر گیرد. اما کسی که به این حقیقت توجه ندارد و خویشتن را با نعمتهای کذایی دنیا میفریبد، او علاوه بر خیانت به جامعهٔ بشریت، بالاترین خیانت را به خویشتن میکند؛ «عِبادَ اللّٰهِ اِنَّ اَنصَحَ النّٰاسِ لِنَفسِهِ اَطوَعُهُم لِرَبِّهِ وَ اِنَّ اَغَشَّهُم لِنَفسِهِ اَعْصیٰهُم لِرَبِّهِ»؛ ای بندگان خدا خیرخواهترین مردم برای خویشتن، مطیعترین آنهاست برای پروردگارش، و خیانتکارترین مردم برای خویشتن، عاصیترین آنهاست نسبت به پروردگارش. آری در جدول خیانتها هیچ خیانتی بالاتر از خودبینی نیست، و در شمارش جنایتها هیچ جنایتی زشتتر از خودفریبی نیست.
در حقیقت، کسی که خویشتن را بفریبد، او جان خود را گم کرده است و کسی جز خود او نتواند جانش را پیدا کند. رهبران راستین فقط چراغی فرا راه گمکردگان جان میگیرند، لکن راه رفتن و نگریستن و تجسّس وظیفهٔ خود انسان است.
فردی که با دل فارغ و تکیه بیاساس بنشیند و در برابر حق و حقیقت به علتتراشی پردازد، آن چون و چراها و شطرنجبازیهای فکری و خیالی، هرگز نمیتواند دوای دردهای او باشد. آنها پارچههای مسمومی است که روی درد را پوشانده، آن را مُزمن و ریشهدارتر میکند.
کسی که در برابر حق و حقیقت به عذرآوری پردازد، او از جان خود فرار کرده است؛ و فردی که برای فرار از جان خویش اصرار ورزد، تقصیر هادی و رهبر چیست؟ حق واقعیتی است که جز با جدیّت حیاتی دریافت نمیشود و حیات حقیقی، پدیدهٔ باعظمتی است که برخورداری از آن منوط به ادراک آن است.
انسانی که به جای عمل، سخن گوید و به جای تفکر و تعقل، به تخیّل و آرزوهای بیاساس پردازد و زندگی امروز را با وعدهٔ فردا بفریبد، چگونه توقّع دارد که مورد اعتماد و اطمینان دیگران واقع گردد و آنان محاسبات زندگی خود را روی دعاوی و وعدهها و پیمانهای او قرار بدهند؟!
فرار انسان از هر امتیازی، در حقیقت گریز است از خویشتن، که شدیدترین بیماریهای روانی است. نادیده گرفتن این درد کشنده با عوامل گوناگون تخدیری فایدهای ندارد، زیرا آن عوامل به زودی از بین رود ولی آثار سوئش که از خودبیگانگی است، باقی ماند.
بنابراین بر سالک است که توجه به وضع روحی خود نماید، مرتباً در صدد ارزیابی از خود و کارهای خود بوده و صادقانه در رفع معایب و نواقص خویش بکوشد، نقطهٔ شروع اصلاح را در وجود خود بیابد. از روی واقعبینی کارهای دیگران را نیز ارزیابی نماید، لکن آگاه باشد که توجه به عیوب دیگران و زشت و ناروا شمردن آنها و در عین حال خود مرتکب آنها شدن، ابلهی است.
کسی که میخواهد طریق کمال را بپیماید، باید بداند که از فضاهای خالی عبور نمیکند، بلکه او همچنان که به هدفگیری، انتخاب وسیله و آماده نگهداشتن وسایل تشخیص و تحریک درونی نیازمند است، به پاکی درون نیز احتیاج دارد، چه بدون پاکی و صفای دل به کمال نتوان رسید.
از جمله مراتب دیگر صداقت، صدق با دیگران است. تجسس و خبرگیریهای رِندانه و غیرصمیمانه از احوال غیر، خلاف صدق است و در تزلزل روحی سهم مهمی دارد. منشأ آن گاهی جلب منافع مادّی و یا صرفاً حسدورزی و ایجاد مانع در راه رشد و پیشرفت دیگری است. نتیجه رسوخ این صفت غیرانسانی، بدبینی و تزلزل اطمینان نسبت به غیر در جامعه است، که از موجبات درگیریها و یک سلسله نفرتها و نفاقها در بین انسانهاست.
سالک الهی موظّف به صدق است با کسی که با او از در صدق درآید، و این حقی است که باید اداء شود. گرچه مراتب صداقت یا سیاست هر فردی در اعمال و رفتار و حالات او هویداست، ولی تشخیص آن برای همگان میسر نیست، اما مردان الهی کیفیت و کمیت تفکر دیگران را ادراک و به مشیّت الهی، در حد کمال بدان واقف میگردند.
در مقابل حرکات و رفتار غیرصادقانه، وظیفه سالک متنبّه کردن اوست و در صورت عدم تنبّه، موظف به تداوم صدق با او نیست، بلکه باید با تدبیر الهی چنان عمل کند که به پیشرفت حقایق لطمهای وارد نیاید.
پارهای از صداقتها، سیاستنما و پارهای از سیاستها، صداقتنما هستند. اکثر انحرافات و تفرقهها از سیاستهای صداقتنما برخیزند که برخی برای وصول به خواسته و مَرام خود، ظاهراً از در صدق و دوستی درآیند. در این مقام پس از مسلّم شدن صداقت یا سیاست چنان فردی، وظیفه سالک مشخص میگردد، اما در اصل وظیفه او صداقت است چه، کسی که بر سرنوشت نهایی خویش عالم شود، هرگز حیله و تزویر نمیکند «ما یَغدِرُ مَن عَلِمَ کَیفَ الْمَرجَعُ». نه انسان ناآشنا به حقایق اسلام و احکام الهی میتواند موفق به مراعات صدق شود و نه انسان غیرمتعهد به اسلام، توانایی عدالت و عادل شدن را داراست، زیرا راه و رسم صدق و عدالت را کلام الهی و قانون آسمانی نشان میدهد. تجلی کمالیه ایمان، آنان راست که مراحل صداقت را طی کرده و به مرتبهٔ کمال آن قدم گذاشتهاند و بنا به آیات قرآن، در ردیف صدّیقین محسوب شدهاند.
_
اخلاص و رفع حجابات
در طریق تکامل ایمانی و معنوی سالک، موانع و حجاباتی است. منتهای آمال او رفع حجابها از قبال دیدگان است تا بیپرده جمال حق را مشاهده کند. این حجابات قطعاً ساخته و پرداختهٔ خود اوست، زیرا خداوندی که فلسفه حیات را عبادت یعنی وصال به حق مقرر فرموده، چگونه ممکن است میان خود و بندگان عوایقی قرار دهد؟! گرچه این حجابات متعددند، ولی امروزه مهمترین آنها دو نوع است: حجابات عملی و حجابات علمی.
اول – حجابات ناشی از انحرافات عملی، مانند غوطهور شدن در معاصی و تسلیم به هوی و هوس و خودپرستیها. این موانع نه تنها سبب محرومیت از شناخت بدیهی و ارتباط با حق است، بلکه متقنترین و علمیترین اَدلّهٔ مربوط به اثبات وجود خدا را نیز مات و کمرنگ نموده، به صورت الفاظ و مفاهیم بیمحتوی درمیآورد، به طوری که کوچکترین اثر مثبت در شخص منحرف به وجود نمیآورد.
چه بسیارند متفکران ظاهری با اقتدار مغزی در حکمت عالیه و آشنایی به ادلّه و براهین قطعیّه توحیدی که از ارتباط با خدا محرومند و تعهد برین انسانی و الهی در آنان دیده نمیشود! در واقع حجابات علمی و عملی آنان را نابینا گردانیده است.
دوم – حجابات ناشی از برداشتهای علمی از جهان طبیعت. انسان با انواع هدفگیری و دو ارتباط جبری و اختیاری با ابعاد متنوّع جهان طبیعت در تماس و پیوستگی است. اما به جای این که مَقولات و صور دریافتی توسط حواس و علوم مختلفه را مبیّن ابعادی از ناحیه هدفگیریهای خاص قرار دهد، آنها را فراگیر همه هستی تلقی مینماید، و این حجابی است بر چهرهٔ حقایق. این حجابها ناشی از ضعف و عدم رشد فکری و روحی انسانهایی است که قدرت باز کردن حلقههای زنجیر آن مقولات و صور را از عقل و روان خود ندارند.
مهمترین این حجابات بالاخص برای بیگانگان، حجاب ناشی از قانون علیّت است. گرچه در قانون علیّت معلومات روشنی وجود دارد، اما تار و پود ضخیمترین حجاب را انسان از همین قانون برگرفته و در قبال دیدگان خویش قرار داده است. اگر آدمی دریابد که نگرش به این جهان پهناور و نظم و قانون جاری در آن، غیر از نگرش به فاعل و خالق حرکت است، آنگاه تا حدّی توانایی شناخت و ارتباط بهتر با خدا را پیدا میکند. البته از آثار پی به مؤثر بردن و از آیات خدا را شناختن، انسان را تا مرتبهای به پرواز درمیآورد اما باید از این تفکر فراتر رفت، چنان که حضرت سیدالشهداء در دعای عَرَفه به خدای خویش عرض میکند: «اِلٰهی اَمَرتَنی بِالرُّجُوعِ اِلَی الْآثارِ فَارْجِعنیٖ اِلَیکَ بِکِسوَتِ الْاَنوارِ»؛ الهی مرا امر فرمودی که به آثارت رجوع نمایم و در آنها تفکر کنم، اکنون از تو درخواست میکنم که مرا در پوششی از انوار الوهیت خود به پیشگاه قدست بازگردانی.
انسان تا در زندان طبیعت و عقل نظری است، ابزاری جز محسوسات ندارد و دریافتهای او در اسباب و علل خلاصه شده توان وصول به هدف اصلی ندارد. این حجابات به منزلهٔ عینکی است دائمی که او را قدرت مشاهده مافوق آن نیست. اما چشم نافذ از اسباب و علل و آیات و آثار درگذشته و با آگاهی والاتری حقایق را میبیند، و این وقتی است که تولدی دیگر نصیب سالک گردد و توفیق آگاهی به حیات الهی را بیابد.
عقول رشد یافته در مقام توجه به قوانین حاکمه به طبیعتی که همواره در تغیّر و تبدّل است، قناعت نورزیده ثوابِت را هدف قرار دهند و به مقام عمل برآیند. آری برخلاف اذهان خام و ابتدایی که از حقیقت و معرفت و کمال بهرهای جز نمودهای محسوس و جزئی ندارند، طالب حقیقی در تحقق بخشیدن به زیبایی، هرگز به زیبایی جزء قناعت نمیورزد، بلکه پیوسته میکوشد تا زیبای مطلق را مشاهده کند و خود را به او رساند.
لازمهٔ ادراک حقایق و مشاهدهٔ زیبایی کل، رسانیدن نیروهای روانی و مغزی و روحی به حد اعلیٰ است؛ این امر بدون اخلاص امکانپذیر نیست. لذا اتصالاً از ناحیه اعلی توصیه به اخلاص است که ای بندگان من در اخلاص بکوشید تا در ردیف مخلَصین قرار گیرید.
اخلاص بر دو گونه است: عام و خاص. اخلاص به معنی عام، مطلوب ذاتی تلقی کردن چیزی است که به منطقه ارزشها راه ندارد. چنین اخلاص جز خسارت دنیوی و اخروی نتیجهای ندهد، حاصل آن تقویت خودخواهی و خودپرستی است نه رشد و اِعتلای شخصیت انسانی.
اخلاص به معنی خاص، مطلوب ذاتی تلقی کردن حقیقتی است که با وصول و ارتباط با آن، عالیترین استعدادهای انسانی به مقام فعلیت درآمده، جوهر اصیل انسانی را بارور میسازد. اخلاص عام و خاص مانند عشق مَجازی و حقیقی است، گرچه در هر دو عشق وجود دارد ولی تفاوت مابین آنها بسیار است.
اخلاص عام ناشی از عشقی است که همه سطوح روان آدمی را برای وصول به معشوق فراگرفته، ولی در عین حال آدمی را در بنبستی از لذات توأم با اندوه و نگرانیهای عمیق از دست رفتن امتیاز عالی انسانی نگه میدارد. عشق مجازی نیز انسان را در صندوق کوچک موجودیت معشوق، محبوس نموده و از سایر امتیازات محروم میدارد، لکن در عشق حقیقی یا اخلاص خاص، نیروهای مغزی و روانی، عقلی و قلبی و روحی فعالتر و هماهنگتر میگردد. چه اخلاص خاص، جوشش و شکوفایی جوهر اصیل روحی آدمی است.
سالکی که خواستار رفع همه حجابات و ملاقات جمال و وصال حق است، باید در افزایش اخلاص خاص بکوشد. این عشق جز خدا به هر چیزی تعلق یابد، خسارتی جبرانناپذیر است. چنین اخلاص، منصبی الهی است که به هر کسی ندهند: «یَقذِفُهُ اللّٰهُ فیٖ قَلبِ مَن یَشاءُ مِن عِبادِهِ»؛ این همان نوری است که خداوند متعال در قلب هر کسی از بندگانش که بخواهد میتاباند.
در این مقام است که سالک هرچه گوید و هرچه کند، محض تقرب به حقتعالی باشد و هیچ غرضی از اغراض دنیوی و اخروی مانند جاه و مال یا طمع رستگاری و نجات از عقاب نباشد، زیرا که همه اینها در مقام اخلاص، شرک خفی هستند. خلوص وقتی حاصل شود که سالک هر عمل نیک را از خود نبیند، بلکه موهبت الهی داند که این عمل را حقتعالی به دست او جاری ساخته و به زبان حال و قال گوید: «لاٰ حَولَ وَ لٰا قُوَّةَ اِلّٰا بِاللّٰهِ».
آری ایمان که همان پیوستگی به آفریننده است، دارای مراتبی است و بالاترین مرتبه آن درجهٔ معرفت شهودی است که حقتعالی افاضه میفرماید به دلهای مستعدّه و لایقه. در این مقام است که برطرف میگردد حجابهای ظاهری و باطنی و مکشوف میشود حقایق؛ چنان که در عالم خواب به جهت برطرف شدن حجاب بدن تا حدّی و بعضی از حجابهای دیگر برخی از حقایق مکشوف میشود، برای سالکین راه حق شهود حقایق به دیدهٔ باطن حاصل میشود در حال بیداری. حصول و وصول این مقام صورت نبندد مگر به تخلیه وجود از صفات حیوانی، چنان که عارفان کوی حق فرمودهاند: از صفات حیوانی بمیرید و به صفات الهی زنده شوید.