مقدمه
حمد و سپاس بیقیاس، بیهمتائی را که از لوامع تجلیات لطف و کرم غیرمتناهیش، قلوب بنی آدم را تلألؤ بخشید و او را از حضیض نیستی به اوج هستی در بلندترین مرتبهٔ رفعت و عظمت، صدرنشین گردانید و در اقیانوس کبیر عالم وجود، برای به چنگ آوردن جواهر علوم و کمالات، وی را شناور نمود، و در ادوار خلقت به دور شمع وجود، او را پروانهوار در پرواز آورد تا در مرتبهٔ ترقی و تعالی، شایسته مظهریت و نمایندگی کمال بیانتهای ازلی حق گردد، و جمال ابدیت را از پس پردهٔ پنهانی به ظهور و بروز رساند.
درود بیحد بر آن ناموس اعظم الهی و منبع کمالات ازلی و مظهر اتم صفات لاهوتی، حضرت رسول اکرم(ص) و بر آل طاهرین آن سرور کاینات، که بشر را از طریق ضلالت و گمراهی به شاهراه سعادت هدایت فرمودند.
سلام بیانتها بر آن نور محض خدایی که به کلی خود را از سایهٔ خویش رهانید «قَدْ جٰائَکُمْ مِنَ اللّٰهِ نُورٌ وَ کِتٰابٌ مُبینٌ».
نور محمدی(ص) اول، سرحد خود را گرفته «اَوَّلُ مٰا خَلَقَ اللّٰهُ نُوری»، اکنون سرحد ابد گرفته «لاٰ نَبِیَّ بَعدی». چون دین محمدی طلوع کرد، تمام ستارگان آسمان نبوت رخت بربستند «اِذٰا طَلَعَ الصَّبٰاحُ اسْتَغنیٰ عَنِ الْمِصْبٰاحِ». تو آن مصباح حقیقی هستی که روشنائی کل مصباحها از توست. تو خود فرمودی اگرچه آفتاب وجود من در مغرب «کُلُّ نِفْسٍ ذٰائِقَةُ الْمَوْتِ» فرو شود، اما دین مقدس من تا انقراض عالم ابدالآباد باقی ماند.
دین را ظاهری است و باطنی، ظاهر آن را علمای دین، باطن آن را عارفان و مشایخ نگهداری میکنند «اَلْمَشٰایِخُ فی قَوْمِهِ کَالنَّبِیَّ فی اُمَّتِهِ». خدای تبارک و تعالی محافظت این دین را به وسیله این دو طایفه ضمانت فرموده «اِنّٰا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ اِنّٰا لَهُ لَحٰافِظُونَ».
دین همچون مرقاتی است که از دامنه کوه قاف تا قله آن کشیده شده و پایه آن در دامنهٔ کوه قاف و طرف دیگر آن بر قله و پلههای آن، کتلهای صعبالعبور کوه هستند. پایهٔ دین شریعت، قلهٔ آن، حقیقت و کتلهای آن، طریقت است. هرکسی خواهان وجدان حقیقت است، باید از شریعت آغاز کند و از کتلهای طریقت بگذرد. و این را بداند که در هیچ مرحلهای پس از وجدان حقیقت، نباید از شریعت دست بکشد و الا پایهٔ دین متزلزل میشود و مرقات دین درهم میشکند.
طریقت، تنها سفر سالک است؛ سفر از ظاهر دین به باطن آن، سفری با کوله بار شریعت و به انگیزهٔ یافت حقیقت.
البته برای هر سالک، طریقت ظهور خاصی دارد، زیرا هر انسانی جدولی از بحر وجود است و قفلها و گرههای ویژهٔ به خود دارد. همین تفاوتهای فردی سبب میشود تا سالک سنت خاصی مانند ذکر و زهد و توکل و عطیه عظیم عشق را برگزیند.
از طرفی طی کردن کتلهای طریقت جز با پیر راه امکان ندارد. پیر راهی که خرقهٔ شریعت در پوشیده و سراسر وجودش رایحهٔ حقیقت میدهد. خضر راهی که مجذوب درگاه صمدی است، جذبهای که بر جان سالک، شرر است. راهنمایی که همواره شراب حضور را در جام وجودش میریزد، و مستانه فریاد حقانی سر میدهد.
چرا باید دست بیعت به پیر راه داد؟ زیرا تنها اوست که آن گرهها را میشناسد. اوست که در عین ثابت سالک، مطلع و بر سر سویدای او آگاه است. اوست که کیفیت رمز گشودن قفل وجود سالک را میداند.
حضرت رسول اکرم(ص) فرموده: «اَلشَّریعَةُ اَقْوٰالی وَ الطَّریقَةُ اَفْعٰالی وَ الْحَقیقَةُ اَحْوٰالی». سالک الهی مراحل شریعت را پیموده وارد عالم طریقت میگردد، حمل بار گران امانت مینماید تا در ردیف امناء الهی قرار گیرد و در تلاش آن است که به واسطه اساتید الهی و تعالیم لاهوتیه، و انفاس قدسیه آنان به وصال رسد و دارای آن احوال الهی گردد.
سالک الهی، متعلم مکتب مولی است، همه حرکات او معلول فرمان عقل الهی یا عشق است. بدون ارادت و عشق، کسی وصال را نشاید. عاشق در راه معشوق از هستی میگذرد، تا انسان از هستی مجازی خود نگذشته و آن را نباخته، از هستی حقیقی برخوردار نخواهد شد.
کسی که مراتب عشق خود را به کمال رساند، حقیقت عشق به مرگ از جان او سر میزند، زیرا که وعدگاه لقاء آنجاست. مرگ حرم «لاٰ اِلٰهَ اِلَّا اللّٰهُ» است و ممر زوار حق، لکن این عشق جز با صبر و مسارعه به تحقق نرسد، لذا عارفین الهی به موت ارادی به استقبال آن شتافتهاند. آری مبنای سلوک طریق عشق خدایی به موت ارادی است و آن به موت نفس است از صفات ذمیمه و زندگی دل به صفات حمیده.
عشق را باید از استاد عشق و از کتاب مقدس آسمانی تعلیم گرفت. عشق در قرآن به اشتداد حب تعبیر شده است «وَالَّذینَ آمَنُوا اَشَدُّ حُبّاً لِلّٰهِ». عاشقان الهی، اهل قرآنند و عرصهٔ قیامت و اقداح شراب کوثر در انتظار آنان است. از همه بالاتر، ذات صمدی و صفات سرمدی در انتظار اهل قرآن است. مراد از این اهلیت، تحقق نور معانی و مقام تجرید و تفرید است، نه تحقق لفظ و تجوید.
خدای تبارک و تعالی دلهای خاصان را موضع وحی و الهام و مُنزَل تنزیل نموده و هر دل به نسبت تزکیه خود میتواند از این معانی برخوردار شود. ابواب حرم این معانی بر اهل حقیقت و ارباب حال، مفتوح است و بر اهل بیان و ارباب قال، مسدود.
عرفانی که از کتاب مقدس آسمانی و کلام بزرگان گرفته شود، پاسخی است به ندای درونی تشنگان معرفت. این عارفان را علائمی است و آثاری «وَ اَمّٰا مَنْ کٰانَ مِنَ الْفُقَهٰاءِ صائِناً لِنَفْسِهِ، حٰافِظاً لِدینِهِ، مُخٰالِفاً عَلیٰ هَویٰهُ، مُطیعاً لِاَمْرِ مَوْلاٰهُ». این مردان الهی هستند که از تعلقات مربوط به دنیا رهایی یافتهاند. چه منشأ همه رذایل اخلاقی و مبدأ همه هلاکتها نفس است «اِنَّ النَّفْسَ لَاَمّٰارَةٌ بِالسُّوءِ».
مأموریت همه حضرات انبیاء و اوصیاء و اولیاء برای تطهیر نفس است. تطهیر نفس به وسیله عقل سلیم امکانپذیر است؛ منشأ همه برکات، عقل الهی است که حائز رتبهٔ اول میباشد «اَوَّلُ مٰا خَلَقَ اللّٰهُالْعَقْلَ»، و رسیدن به حد اعلای کمال و اتصال دل با خالق دل به وسیله عقل الهی است.
عاشقان طریق حق به کیمیاگری ایمان و اخلاص بر قوهٔ غضبیه و نفسانیه غالب آمده، آن قوا را مطیع و منقاد فرمان خدا گردانیدهاند و به توفیق حق، نفس را از امارگی به مقام مطمئنگی رسانیدهاند.
چنان که روح در مقام آمدن به این دیار بر براق نفخه قدرت سوار بود «وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی»، اکنون در مراجعت به دیار اصلی «اِرْجِعی اِلیٰ رَبِّکِ» به براق نفس نیازمند است. جز براق نفس، کسی را قدرت ورود به آشیان قدس نیست. این براق است که روح را به اعلی علیین رساند، از اینرو بزرگان فرمودهاند: «لَوْ لاَ الْهَویٰ مٰا سُلِکَ طَریقٌ اِلَی اللّٰهِ»؛ هیچ چیز از آفرینش شریفتر از نفس تطهیر شده نیست که روح را به حد اعلای پرورش و کمال میرساند.
اگر سالک در پاکی روح خویش کوشد و پرورش روح را به کمال رساند، از تعلقات دنیوی و اخروی آزاد گردد و به سرحد فطرت اولی رسد و باز مستحق خطاب «اَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ» گردد با ادراک معانی بالاتر از قبل، و به پاسخ «قٰالُوا بَلیٰ» قیام نماید. در این مقام است که عشق از حجابهای عین و شین و قاف آزاد شده، دوگانگی برخیزد و یگانگی پدید آید. عشق در روح آویزد و روح با عشق آمیزد، به جائی رسد که روح هرچه خود را بطلبد نور «لاٰ اِلٰهَ اِلَّا اللّٰهُ» و عشق بیند، این است وجه خدا «کُلُّ مَنْ عَلَیْهٰا فٰانٍ وَ یَبْقیٰ وَجْهُ رَبِّکَ ذُوالْجَلاٰلِ وَالْاَکْرامِ».
آری راه مسدود نیست، سالک طریق حق با تقویت حواس باطنی و به سبب کمال تسلیم و رضا و توسل به اساتید الهی و تعالیم لاهوتیه آنان، میتواند خویشتن را به مقام انقطاع رساند. بال و پر آراسته پرواز کنان خود را به مقام «اَوْ اَدْنیٰ» رسانده در «قٰابَ قَوْسَیْنِ اَوْ اَدْنیٰ» سیر نماید و در ردیف حضرات انبیاء و در زمرهٔ اوصیاء قرار گیرد.
باید بدانیم که سخن الهی دواعی عشق و بواعث طلب در دل پدید میآورد، بالاخص اگر از منشأ نظر عاشقان صادق و عارفان راه حقیقت صادر شود «کَلِمَةُ الْحِکْمَةِ ضٰالَّةُ کُلِّ حَکیمٍ».
قومی را حدیث این دولت از در سمع آمد، گفتند: «رَبَّنٰا اِنَّنٰا سَمِعْنٰا مُنٰادیاً یُنٰادی لِلْایمٰانِ اَنْ آمِنُوا بِرَبِّکُمْ». اگرچه تخم این عشق در خطاب «اَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ» بر دلها انداختند، اما تربیت این تخم کدام صاحب دولت را نصیب شود؟
و نیز اگرچه هیچ سری از سودای این تمنا خالی نیست، اما دست تمنای هرکسی به دامن کبریاء این دولت نرسد، مگر این که خویشتن را از وساوس شیطانی و هواجس نفسانی که منشأ آن رئوس صفات رذیله است، برهاند و در هر امری پیرو استاد شود؛ و بداند در این طریق راهزنان بسیارند و کسی که بیدلیل و بدرقه این راه رود، هرچه زودتر به هلاکت رسد.
غرض از بیان سلوک، حجت است بر بطالان و هویپرستان که همگی همت بر استیفاء لذت و شهوت بهیمی گماشتهاند، از ذوق مشارب بزرگان و درجات ایشان، تنها به نقد وقت چون انعام، قناعت ورزیده و از فضایل ایشان، تنها به ظواهر پر آفت نماز و روزه بسنده نمودهاند، که فردا چون متحسران دیگر نگویند ما از حدیث این دولت بیخبر بودیم.
درود و تحیات بیشمار بر سفراء و اولیاء خدا باد که ایشان را وسایط ابلاغ حقایق به سوی عباد مقرر فرموده تا سرگشتگان تیه ضلالت را به شاهراه نجات دلالت فرمایند.
الهی تو آن خدایی که نور جمالت را بر دل دوستانت تابان کردی، ینابیع علوم و حِکم را از سینههای ایشان روان ساختی. ای نور دیدهٔ دوستان، آن نور جمال و جلال و آن چشمههای علوم و حکم را توأم با شایستگی از تو خواستاریم.
الهی «مٰا عَرَفْنٰاکَ حَقَّ مَعرِفَتِکَ»، نه دوری که ترا جوئیم، نه غایبی که ترا پرسیم. ای خدای رحمان، علماء هرچه در ذات صمدی تو گفتند، خبری است، و مشایخ هرچه در صفات سرمدی تو گفتند، اثری است، اما «حَقیقَةُ الْحَقِّ وَراءَ الْخَبَرِ وَالْاَثَرِ».