موحدان، صاحبان علم فهم
خداوند متعال به هر چیزی قادر و تواناست «إِنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ». قدرت او بحری است عظیم و لایتناهی، علم بشریت طاقت کشش آن را ندارد، وهم و فهم بدان نرسد. سالک هرچه پیش رود متحیرتر گردد، هرچه در این باره از معانی بهرهمند شود افتادهتر آید. همهٔ موجودات و مخلوقات نمودی است از قدرت او؛ این همه وحیها و الهامات ذرهای است از علم او.
حضرت داوود و سلیمان اگرچه به حکم نبوت مشترکند ولی در درجه و فضیلت، متفاوتند. نبینی که خداوند تبارک و تعالی سلیمان را در علم فهم افزونی داد و فرمود «فَفَهَّمْنَاهَا سُلَیْمَانَ». ملک عظیمی او را عنایت فرمود، منت ننهاد ولی چون علم فهم را بر او عنایت فرمود، منت نهاد «فَفَهَّمْنَاهَا سُلَیْمَانَ».
علم فهم وراء علم تفسیر و تأویل است. علم تفسر و تأویل به تعلیم و تلقین است، اما علم فهم به الهام و وحی است. علم تفسیر بدون استاد در کار نیست و علم تأویل بدون اجتهاد راست نیاید. علم فهم را معلم جز حق نیست.
محبوبین و مقربین درگاه الهی از این علم مقدس بهرهمند شدند. علم ایشان به جائی رسید که تخم ارادت بکشتند و بر دوستی گرفتند. ایشان را در هر حرفی مقامی و در هر کلمهای پیغامی و در هر آیتی ولایتی است. ایشان روزها در کارند و شبها در خمارند، روزها راه جویند و شبها راز گویند.
ملکا! توفیق ده تا ما هم در میدان جلال تو در صف صدیقان و موحدان، ذکر تو گوییم و در دارالجلال کل، راه وصال تو پوییم. در مجمع عارفان، گرد کعبهٔ وصال تو طوافی کنیم.
در ایهٔ شریفه «وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ» کلمهٔ «کتَبْنَا» به معنی خبر دادیم میباشد و در آخر آیه شریفه، کلمهٔ «صَالِحُونَ» اشارت است بر امت حضرت محمد(ص). یعنی ای موسی، ای داوود خبر دادیم از امت محمد(ص) که ایشان شایستگان و برگزیدگان مایند. «نَحْنُ الْآخِرُونَ السَّابِقُونَ » در ظاهر بیگاه خیزان بودند، در باطن بگاه خیزان. آفتاب قدرت، پیراهن سیاه عدم چاک میکرد و صبح مشیت میدمید که ایشان برخاسته بودند.
حضرات انبیاء و رسل که عَلَم سعادت و رایت اقبال بر درگاه سینه نصب کرده و مفاتیح کنوز خیرات و خزاین طاعات در کف کفاف ایشان نهادهاند، کی صورت بندد که صولت غوغای لشکر شیاطین راه به ساحات اقبال ایشان برد؟ «إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ».
فرمان آید داوود را که ای داوود! برخیز دوستان ما را در بوستان لطف به آواز خوش خویش میزبانی کن. «سُبْحَانَ اللَّهِ» مائده چنان مائده، دعوت چنان دعوت، ضیافت چنان ضیافت! مرید به مراد خود رسیده، مرغ به آشیان خود پریده، دوست به دوست رسیده است.
«قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ» در سرای راز نزول کرده، بر بساط انبساط آرام گرفته، در حظیره قدس خلعت فضل پوشیده، کسانی که معنی کمالیه «یرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ» متوجه ایشان است. ما هم باید نسبت و نسب خود را راست کنیم تا از این ارث باطنی بهرهمند شویم.
چنان که بهرهمندی وراث از ارث متفاوت است، بندگان خدا نیز نسبت به مراتب عبادات و طاعات از ارث باطنی بهرهمند خواهند شد. گروهی که مقام ایشان از همه بالاتر و به خدا نزدیکترند، اصحاب علّیین است. ایشانند که دو گیتی به آب انداختند و به غیر ننگریستند. آری سالکی که خواهان سعادت ابدی است، باید به تزکیه و تقوی حجابات راه را برطرف سازد. «وَلَقَدْ خَلَقْنَا فَوْقَكُمْ سَبْعَ طَرَائِقَ» در نظر ارباب معرفت، مراد از «سَبْعَ طَرَائِقَ» هفت حجابند که مانع حرکت به سوی خدا میشوند که عبارتند از: عقل، علم، قلب، نفس، حس، ارادت و مشیت.
گاهی عقل، انسان را به اشتغالات دنیوی وادار کرده و او را از حرکت به سوی حق باز میدارد. وقتی علم، انسان را به میدان مباهات میکشاند نسبت به اقران و او را در وهدهٔ تفاخر و تکاثر اندازد. زمانی قلب، انسان را به دلاوری و دلیری و تهور میکشاند تا در معارک و امور باطل شرکت کند به جهت صیت دنیوی و خود را به ورطهٔ هلاکت میاندازد. نفس دشمن انسان و دین اوست. ای سالک خود را برای مبارزه با او آماده کن و گرنه چنان افتی که برنخیزی. حجابات دیگر حس شهوت و ارادت معصیت و مشیت فترت است. شهوت و معصیت، حجابات عامهٔ خلق است و فترت، حجاب خاصان در راه حقیقت است.
جوانمردان طریقت از این حجب گذشته و هرآنی در مقام توبه و بازگشت به حق هستند، آنان به غیر ننگرند و دیده همت به کسی باز نکنند. در بیداء کبریا خود را گم کرده چنان آتش حسرت در کلبهٔ وجود خود زنند که به غیر حق ننگرند و در دریای هیبت به موج دهشت غرق گشتهاند.
خداوند متعال در قرآن مجید میفرماید: «غَافِرِ الذَّنْبِ وَ قَابِلِ التَّوْبِ». در این آیه شریفه، توبه مؤخر آمد و غفران از طریق فضل و کرم، مقدم آمد. زیرا اگر توبه مقدم بر غفران میآمد، توبه علت غفران میشد و مردم میپنداشتند که او غیر تائب را نمیآمرزد. در آیه شریفه در میان واو عطف آمد که معطوف، دیگر است و معطوف علیه دیگری و در حکم یکسان. اگر حکم مخالف میشدی خطا بود و اگر هر دو یکی بود، هر دو غلط بود.
خدای تبارک و تعالی «غَافِرِ الذَّنْبِ وَ قَابِلِ التَّوْبِ» را برای خود صفت ثابت کرد که محل تصرف نبوده و پذیرندهٔ تغییر و تبدیل نیست، سپس «شَدِیدِ الْعِقَابِ» میفرماید. شدید، صفت عقوبت است و عقوبت، محل تصرف و پذیرنده تغییر و تبدیل است. «شَدِیدُ الْعِقَابِ» یعنی سخت عقوبتم، اگر خواهم سست گردانم. سنت خدای تبارک و تعالی این است که بر بندگانش آیه وعید نازل کند تا شکسته و کوفته گردند و به خود آیند. سپس ایشان را مورد رحمت خویش قرار دهد؛ چنان که میفرماید «شَدِیدِ الْعِقَابِ»، تا بنده به زاری و تضرع درآید و بلافاصله میفرماید «ذِی الطَّوْلِ» تا بنده به ناز و آرامش آید و دلش با نور حق منور شود.
خدای تبارک و تعالی در بسیاری از آیات قرآن و از جمله در این آیه شریفه «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَّصُوحًا» ما را به توبه امر میفرماید. توبه را مراتبی است، توبهٔ عوام، توبه خواص، توبهٔ خاصالخاص.
توبه عوام از زلت، توبهٔ خواص از غفلت، توبهٔ خاصالخاص از رؤیت اوصاف بشریت. توبهٔ عوام از معصیت به طاعت است. توبهٔ خواص از طاعت به توفیق است؛ طاعت خود نبیند همه توفیق بیند. توبه خاصالخاص آن است که میخواهد از رؤیت توفیق به مشاهدهٔ حق رسد.
«اَعُوذُ بِعَفْوِکَ مِنْ عِقَابِک» اشارت بر نظر عوام است. «اَعُوذُ بِرِضَاکَ مِنْ سُخْطِکَ» اشارت بر نظر خواص است. «اَعُوذُ بِکَ مِنْکَ» اشاره بر نظر خاص الخاص است، که الهی از تو به تو پناه میآورم، از تو به سوی تو میگریزم. ایشاننند که در حقیقت روشنی دنیا و عقبی به نور ایشان است.
«اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» خدای تبارک و تعالی آسمان را به نور خورشید و ماه و ستارگان روشن کرد. زمین را به نور حضرات انبیاء و اوصیاء و اولیاء روشن فرمود. جوانمردان حکمت و رهروان طریقت را انوار دیگری است: نور اسلام با نور اخلاص، نور ایمان با نور صدق، نور احسان با نور یقین. نور اسلام در اخلاص است, نور ایمان در صدق و نور احسان در یقین.
باز جوانمردان طریقت را انوار دیگری است: نور فراست با نور مکاشفت، نور استقامت با نور مشاهدت، نور توحید با نور قربت. در حضرت علیت نور جمال، نور جلال، نور هیبت به جایی رسد که عبودیت در نور الوهیت ناپدید گردد.
نور خاصهٔ الوهیت را در این عصر باید در وجود مقدس عروةالوثقای زمان مشاهده کرد. آن وجود مبارکی که خلقتش نور، خلعتش نور، ولادتش نور و مشاهدتش نور است. در روی او نور رحمت، در زبان او نور حکمت، در سکوت او نور تعظیم، در تعظیم او نور تسلیم.
خوشا به حال راهروانی که از انوار این نور خدا در حد اعلی استضائه نمایند. این جوانمردان را علائمی است، از جمله «رِجَالٌ لَّا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ». ایشان جمال فردوسند و زین دارالقرار، مغبوط مهاجرانند و محسود انصار، ایشانند که به یک اشارت آنچه خواهند فراهم شود.
در دیاری خشکسالی پدید آمد، اکثر مردم رنجور و ناتوان گشتند، برای استسقاء بیرون رفتند. در میان آن جمع عارفی بود، یکی از آن افراد او را گفت آیا نبینی که مردم دست به دعا به درگاه خدا برداشتهاند، چه بوَد که تو هم اشارتی میکردی؟ آن مرد الهی سر بر آسمان بلند کرد و گفت « اِلَهِی بِحَقِّ مَا جَرَی الْبَارِحَةِ» الهی به حق آن رازی که شب گذشته رفت. هنوز دعای او به اتمام نرسیده بود که باران شروع به باریدن نمود. آری اشارهٔ دوست به دوست چه آثار معنوی عظیمی در بر دارد.
اما سرگشتگان وادی ضلالت را خبری نیست که خدا را سالکانی است که به متابعت سید اولین و آخرین چنان در تزکیه نفس کوشیدهاند که خود را به مقام «إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ مَا يَغْشَىٰ» رسانیده و در مطالعه «لَقَدْ رَأَىٰ مِنْ آيَاتِ رَبِّهِ الْكُبْرَىٰ»، استفادت نوری از «يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاءُ» نموده و به دیده حق دو عالم امر و خلق را مشاهده کرده و باز نگریسته که از کتم عدم، هرچیز چگونه به صحرای وجود گام مینهد و از دریچه ازل بیرون نگریسته و پرگار وار بر دایرهٔ ازل و ابد آمده و کرات از عدم به وجود آمده و از وجود به عدم رفته، گاه موجود معدوم و گاه معدوم موجود، و گاه نه معدوم بوده و نه موجود.
در زیر این پرده اسرار بسیار است و ادراک این معنی بر هرکسی امکانپذیر نیست. زیرا زبان عارفان، عارفان دانند و ادراک این معنی بر صاحبان عقول و قلوب سلیم و محرمان اسرار بارگاه قدس امکانپذیر است، که در تزکیه نفس کوشیدند و سَبَل خودبینی از چشم بصیرت خود برداشته از نابینایی کفر رهایی یافتند و به کعبهٔ وصال رسیدند.
گرچه آن پرندهٔ لاهوتی، آن عنقای مغرب و از میانه غائب در عالم غیب است، اما به توفیق حق که از محفل جانان غائب نیست. هر چیزی را اثر و خاصیتی است، کیفیت احوال عاشقان جمال حق نیز نماینده کیفیت عشق جوار اوست.