یکی بودن شریعت و طریقت
نظر از خلقت، رسیدن انسان به آخرین مرتبهٔ کمال یا وصال است و بهترین راه وصول به آن، طریقه اسلام است. تمامیت اسلام به اصول و فروع آن است و هرچند در مقام نظر و عمل به معارف و احکام الهی، ظاهراً تعدّد و کثرتی است اما به نظر خاص و اصیل، سراسر دین جز توحید حقتعالی نیست. زیرا فروع ناشی از اصل خویشند و فلسفه وجودی آنها، رشد و تقویت اصل است و مراتب ثمربخشی آنها نیز منوط به میزان توجه و مراقبت به اصل میباشد. بنابراین هرچه توحید و اخلاص بالاتر، راه وصول و کامیابی نزدیکتر. باید نیت عمل، عاری از اغراض نفسانی و خودپرستی بوده، از روی فرمانبرداری و شکرگزاری و توأم با علقه و محبت باشد. اکثر مردم که از عبادت خود چندان بهرهای نبرده و از غلظت قلبشان کاسته نمیشود، غالباً از جهت عدم خلوص نیت است.
تقسیم علمای دین به علمای شریعت و طریقت، بیموضوع و بیاساس است. شریعت و طریقت یکی است و آن تعالیم اسلام است. شریعت عین طریقت و طریقت عین شریعت است، آیا طریقی جز تعالیم اسلام یافت میشود که انسان را به سعادت رساند؟
اکثر مردم، قشر ظاهر احکام را گرفته و از باطن و حقیقت آن غافلند. پندارند که مقصود از عمل به احکام، حفظ ظاهر و نایل شدن به بهشت است و حال این که غرض اصلی، درآمدن بشر است از سیاهچال طبیعت و رسیدن به اوج رفعت و مرتبهٔ انسانیت، و ارتقاء از حیات عاریتی به حیات ابدی و نعم جاودانی.
آنان ندانستهاند که بهشت دار کرامت و جایگاه مقربین و اولیاء حق است. تا کسی به کمال مرتبهٔ انسانیت نرسد، بوی بهشت نشنود و کامل شدن به گفتار نیست، بلکه به علم و عمل و معرفت و تقوی و محبت به حقتعالی است. لذا شارع مقدس، خلوص نیت را اساس عبادت قرار داد و آن وقتی تحقق پذیرد که معبود شناخته شود وگرنه عبادت صورت نگیرد.
علم شریعت هم اول است و هم آخر، هم ظاهر است و هم باطن، و هم مبدأ عمل است به وجهی و هم غایت عمل است به وجه دیگر. تا کسی معرفت به حق نرساند و طوق بندگی به گردن ننهد، به حریم قدس نرسد و راه باطن بر او مکشوف نگردد.
پس اول، ایمان و علم به شریعت است و آخر هم، ایمان و علم به شریعت، منتها تفاوت بین آنها از زمین تا آسمان است. اول قشر است و مجاز، آخر لُب است و حقیقت، زیرا تعالیم اسلام جامع تمام فضایل و دارای کل کمالات و سرچشمه هر علمی است. لکن لازمهٔ پی بردن به حقیقت، دقت نظر و خالی بودن از اغراض نفسانی است. نفسی که مملو از خودخواهی و خودپسندی و اغراض گوناگون است، هرگز به حقیقت نرسد. او از کل به جزء و از دریا به قطره و از رؤیت خورشید جهانتاب به ذره قناعت کرده و پندارد که به منتهای کمال انسانیت رسیده است؛ آه و امان از غرور و خدعههای نفسانی و تخیّلات شیطانی.
هر کسی را قابلیت استماع اسرار معارف حقیقت نیست، از این جهت سفرای الهی بیان شرایع فرمودند ولی تبیین اسرار حقیقت پیش هر کسی ننمودند. چه درک و فهم اسرار در غایت صعوبت است و بیمخالفت نفس و هوی، درک و فهم آن میسّر نیست. اگر یکی از اهل اسرار افشای اسرار و معانی کند، ظاهربینان زبان طعن و انکار دربارهٔ وی دراز کنند، چنان که جماعتی از غوّاصان بحر حقیقت که گوهر اسرار و معانی از اصداف خدایی برآوردند، در اثر افشا و اظهار آن، هدف تیر طعن و ملامت خلایق گشتند و اهل جهل ایشان را منسوب به زندقه و الحاد نموده بر قتل بعضی فتوی دادند.
آری درک و فهم اسرار بر همه کس میسّر نیست و اولیٰ چنین است که اهل حق، اسرار را به اشاره ادا نمایند تا هرکه را از معرفت کمالی نصیبی است به اشارتی دریابد واِلّا «اِنَّکَ لا تُسمِعُ الْمَوتیٰ وَ لا تُسمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ اِذا وَلَّوْا مُدبِرینَ».
بزرگترین مانع درک حقایق، نفس است که با کمند هوای خود و تمایلات و عاداتی که سالیان دراز به آنها خو گرفته عقل را اسیر خویش میسازد و غالباً آن را در ردّ و قبول به خطا میاندازد، به حدّی که حتی در امور بدیهی نیز به خطا میافتد. اگر سالک با ریاضت و مجاهدت بتواند دخالت نفس را در ادراکات وجدانی قطع نماید، چنان که ذهن خالی از صور محسوسه و موهومه گردد، موفق به سیر در عالم معقولات شده از قید نفس رهایی مییابد.
تهذیب اخلاق و تصفیه آن از کدورات نفسانی و معاصی و تخلیه از رذایل و تحلیه با خصال و صفات جمیله و کمالات معنوی است که سالک را به مقصود میرساند. این امر مستلزم معرفت نفس و قلب و شناسایی فضایل و رذایل است تا بتواند به تطهیر و تنویر قلب و نفس بپردازد.
عارفنمایان که به ظواهر و الفاظ دل خوش کردهاند، این اصطلاحات آنان را به ظلمت منتهی کرده، قلب آنها مَنکوس و باطنشان ظلمانی و ممارست در معارف موجب قوت اَنانیَّت گشته، به طوری که دعاوی ناشایسته و شَطحیّات ناهنجار از آنها صادر شده است.
ارباب ریاضت هم که در تصفیه نفس به طریق ظاهر به ریاضت پرداختهاند، سلوک علمی و ارتیاضی آنان موجب رستگاری نشده، بلکه بر تیرگی قلوبشان افزوده است. علم که باید موجب فلاح و نجات باشد، سبب هلاکت گشته آنها را در جهل و استتار کشانده است.
پس بر سالک طریق حق است که در تحصیل هر رشته از علوم و معارف الهی، با کمال دقت همچون طبیب حاذق و مهربان، مواظب حال خود بوده، در خلال تفتیش عیوب و سیر و سلوک خود، از پناه بردن به خدا غفلت نورزد.
سالک الهی باید بداند که بدون یاری حق از دست چنین دشمن قویپنجه که طمع در انبیای عِظام و کُمَّل اولیای والامقام داشت، راه گریزی نیست، اگر بارقهٔ لطف و رحمت او نباشد، این خصم نهان همه را به خاک ضلالت افکند و به تیه ظلمت و شقاوت دچار نماید._
ظاهر و باطن احکام
آدمی در عالمی سراسر معنوی زندگی نمیکند که همه ظهورات آن روحانی و معنوی باشد، لذا هر حرکت ظاهری او باید نمایانگر سیری معنوی و الهی باشد؛ جملگی طاعات و عبادات الهی عهدهدار این امورند.
هر آیتی از قرآن را ظاهری است و باطنی، و هر بطنش را نیز بطنی است تا مرتبهٔ هفتم که آن هم کنایه از کثرت باشد. همچنین کلیه تکالیف و وظایف و احکام الهی هم ظاهری دارند و باطنی، لذا هیچ حکمی از احکام و امری از اوامر نیست که در عین توصیه به انجام ظاهری آن، توصیه بر امر باطنی نشود.
علم به ظواهر احکام هرچند توأم با عمل باشد، بدون علم و عمل به بواطن احکام الهی، انسان را به هدف اصلی نمیرساند. کسی که عامل به ظاهر احکام است، تمتّع و التذاذش از ظواهر بوده، نور ضعیف حاصله از آن به سرعت به خاموشی میگراید. ولی آنان که به توفیق الهی به احکام باطنی شرع مقدس نیز عالم و عاملند، نورانیت آنان از چراغ فروزان الهی است که خدای تبارک و تعالی در قلب آنان برافروخته که هرگز خاموشی به آن راهی ندارد.
بدون جمع شرایط باطن، هیچ عبادت و ذکری مقبول درگاه الهی نیست، و انجام تکالیف ظاهری موجب تقویت روح در انجام تکالیف باطنی است. در حقیقت علم و عمل به ظواهر احکام، سالک را آمادهٔ پذیرش باطن احکام مینماید. از اینرو تا فردی شرایط ظاهری احکام را نتوانسته در خود جمع کند، نفس و قلب او آماده برای پذیرش باطن احکام نیست.
عبادات و طاعات و اوراد و اذکار الهی دو قسمند: در برخی عبادات، جمع شرایط باطنی کافی است هرچند اثری از آثار ظواهر مشاهده نشود مانند ذکر قلبی. در قسم دیگر، ولو تا حدی شرایط باطنی فراهم گردد، ولی تا جمع شرایط ظاهری نشود، مقبول درگاه الهی نیست. در این گونه عبادات، شرایط ظاهری اثراتی در حصول شرایط باطن دارد و عدم مراعات آن به شرایط باطنی آسیب میرساند، لذا شرایط ظاهر و باطن باید توأم باشد تا به مرتبهٔ مقبولیت برسد.
عمل کردن به باطن شریعت، سیر نمودن به سوی خداست با مَشاعِر باطنیه. چنان که بر بدن ظاهری عباداتی است، بر بدن باطنی نیز عباداتی فرض است. خطا کردند آنان که ظاهر را گرفتند و باطن را ترک کردند، یا باطن را گرفتند و ظاهر را ترک نمودند، پس اعتدال این است که در اصلاح هر دو کوشی تا به مطلب رسی، که عارفان طریق حق چنین کردند.
اصلاح باطن سختتر است از اصلاح ظاهر، و هرکه باطنش بدتر از ظاهر او شود، منافق است. مؤمن کسی است که خلوتش مانند جلوتش باشد، بلکه در خلوت راغبتر و حریصتر باشد بر ذکر و عبادت و اطاعت تا اخلاص حاصل آید.
حصول اخلاص بدون ریاضت و مجاهدت امکانپذیر نیست، لکن طالب کمال و وصال قبل از آماده شدن برای مجاهدت و ریاضت، باید به اوامر و نواهی الهی آگاه باشد. ممکن است معرفت به این امور آسان به نظر رسد، اما چه بسیار از دانشمندان و علما که چنین پنداشتند در حالی که مطالعهٔ آنها در موضوعات عمیق و همه جانبه نبوده و بسا قضاتی که حکم آنها شرعی نبوده و تنها خود گمان کردند که قضاوتشان الهی است. زیرا چه بسا عقل ظاهر حکم کند به انجام عملی که نباید کرد، و یا امر نماید به اجتناب از مباشرت به امری که باید کرد، این است که آشنایی و آگاهی به بواطن احکام، از جملهٔ فرایض دینی است. در شریعت مقدس اسلام، قُضّات و حُکّام الهی آنانند که علاوه بر تعلیم و تعلّم ظاهر احکام، به باطن و حقیقت آنها نیز واقفند، که میزان شایستگی صرف آشنایی به ظواهر احکام نیست.
اگر کسی بتواند ظواهر احکام را هم از علوم و معارف الهی استخراج کند، با اتکاء به عقل و فکر خویش نمیتواند بواطن آنها را دریابد، مگر این که درک استاد کامل الهی نماید و در اثر ارشاد او صاحب عقل سلیم گردد.
رهرو طریق الهی باید واقف گردد که قِلَّت ریاضت توأم با تَعَرُّف و تفکر، کثیر است و کثرت ریاضت بلا تعرّف و تفکر، قلیل. بسا افرادی که بدون درک این دقایق و مراتب، آمادهٔ ریاضت و مجاهدت شدند، اما از این حرکت جز اتلاف عمر و بازماندن از کمال بهرهای نبردند. آنان سرمایه اصلی و باطنی خود را که معرفت اجمالی است، در بوتهٔ شهوات گداخته و به اتمام رسانیدند. در حالی که بدون این سرمایهٔ اصلی و الهی، ولو کسی ظاهراً هزاران عبادت و عمل خیر انجام دهد، در پیشگاه الهی ارزشی ندارد که عمل خیر از انسان متّقی مقبول است.
بنابراین بر مجاهد است که فشار سختی بر هوای نفس خود وارد آورد و در این راه تلخیها بچشد، از دنیا و لذایذ مادی غیرمشروعه رو برگرداند و به ناکامیها تن دردهد. آنچه را که نفس میخواهد رها کند و خاک بر فرق آرزوهای نفسانی بپاشد، هرچند در این راه مردم به دیدهٔ تعظیم در او ننگرند، که این تعظیمها غالباً تیر خطرناک و مهلکی است برای روح او و جامعه، اما در طاعت حق علاوه بر نفع دنیوی و اخروی فرد، منافع جامعه نیز منظور است. پس تحمّل این ریاضت و مجاهدت از سنخ کوشش در جهت منافع بشریّت است و تا سالک از آن استقبال نکند، هنوز از خواب غفلت بیدار نشده و از پردهٔ پندار در نیامده است.
آری تا با خودیت و استقلال در خود مینگری هرگز معنی بندگی و عبودیت را نفهمیدهای، و تا از خود بیگانه نگردی به حق آشنا نشوی. تا از خود فانی نگردی به او باقی نشوی، و تا به قدم امیدواری سیر راه دور و دراز ننمایی در منزل امن و امان نیاسایی. تا زحمت ریاضت و اطاعت نکشی به راحتی نرسی، و تا تلخی فراق نچشی به شیرینی وصال خرسند نگردی. تا آتش غضب خود را فروننشانی به رحمت الهی نپیوندی، و تا به ناگواری صبر در سختیها نسازی به شیرینی نعیم همیشگی مُلتَذّ نگردی، تا ترک لذات حسی و خیالی نکنی به حیات ابدی و نعیم همیشگی روحانی نایل نگردی.
اما اگر طوق بندگی به گردن اندازی، سلطان سلاطین شوی، اگر در دنیا زهد ورزی و عازم سفر به سوی حق شوی در منزلگه قرب ساکن گردی. اگر به پیشگاه خداوندیش رسی تمام ممکنات تو را اطاعت کنند، و اگر دائمالحضور شوی کار خدایی کنی.