سفر به کعبه جانان جلد سوم
استاد علی اللّهوردیخانی
مقدمه
سپاس خدایی را که به حکمت بالغهٔ خود کتاب مقدس خود را فرو فرستاد و آن را راهنمای گمشدگان وادی حیرت نمود. پرده مجاز از چهرهٔ اسرار برداشت و نعمت آزادی را بر احرار کرامت فرمود.
درود و تحیات بیشمار بر حضرات انبیاء و اوصیاء و اولیاء، بالاخص بر وجود مقدس حضرت خاتمالانبیاء محمد مصطفی (ع)، که جمیع انبیاء و اولیاء خازنان نبوت و ولایت ویاند.
الهی بیتویی عدم است، هرچه هست با تست. نازیم آن دیدار را که جز جمالش همه را واپس نهاده و وجود مطلق را به نظاره بنشیند و خویشتن خویش را در این نظاره دریابد.
مقصود از آفرینش، وجود انسان است و مقصود از انسان، معرفت به ذات و صفات حضرت خداوندی است و کمال این معرفت، جز از انسان راست نیاید. چه دل انسان آئینه جمال نمای الوهیت است و ظهور جملگی صفات جلال و جمال حق به واسطهٔ این آئینه الهی است.
درود بر خرد پرورانی که آئینه سان پذیرای تجلیات عکس جمال جمیل حق شده و مهرآسا بر نفوس نیازمندان تابش میکند و هریک را به حسب استعداد خویش پرورش داده و از پرتگاه کثری و تباهی به شاهراه حقیقت میکشانند. حقیقت، هدف توجه هر سالک و آخرین نقطهٔ مقصود اوست.
درود بر آن قافلهسالاران عالم بشریت که ذوق فطری انسانها را با تدبر و تفکر و تعقل و علم و حکمت به جنبش در میآورند، و بر نیروی علم و معرفت ایشان میافزایند تا از پرتو مشاعل فروزان هدایت که ارزانی داشتهاند، استضائه نموده و معانی باطنیهٔ «وَ داعِیاً اِلَی اللهِ بِاذْنِهِ وَ سِراجاً مُنیراً» را دریابند.
آری دلدادگان جمال لم یزلی چنیناند که در وادی طلب میتازند و سر بر آستان ارادت مینهند و قوای جسمانی در بوتهٔ ریاضت و مجاهدت میگدازند و سر بر زانوی مراقبه، چشم بر دریچه عنایت میگشایند، تا کدام وقت و ساعت پرتوی از جانان بتابد، که تابیدن همان و نقد هستی در باختن همان. چه کمال انقطاع از ماسوی، یا اتصال به حق و گسستن از غیر در اثر حصول صعقه جلالیه است «فَلَمّا تَجَلّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکاً وَ خَرَّ مُوسی صَعِقاً». همهٔ حضرات انبیاء و اوصیاء را صعقه جلالیه فرا گرفته که در حقیقت، همان ابتلاء به دردها، گرفتاریها، فشارها و سوز و گدازهاست.
عارف دلدادهٔ جمال و کمکال معشوق است و دلدادگی، همان مرتبهٔ تسلیم در ارادهٔ معشوق. عارف کسی است که با خدا راز میگوید، به جان و دل رضای او میجوید، دست از اغیار میشوید، گل وصال میبوید، در میدان عبودیت میپوید.
سالک عارف در اثر تقوای تام و مجاهدات و ریاضات شرعی، انشراح صدری به او دست داده و سینهاش محل اشراق نور توحید گشته است. او در پرتو حق میبیند که فاعلیت مطلقهٔ دار وجود در انحصار ذات اقدس الهی است.
الهی کدام دل است که در آتش عشق تو نیست؟ کدام دیده که در انتظار دیدار تو نیست؟ کدام جان که در مخلب عزت تو نیست؟ کدام سر که سرمست عشق تو نه؟
طوبی بر آن دلی که از شبهه و شک شسته، به مولی پیوسته و از کاینات رسته. سالک طریق حق باید که به توفیق الهی دل را دریابد و به دل رسد. آن که دل را یافت، خدا را یافت، دل مظهر جلال و جمال کبریاست.
حب و عشق به جمال و کمال علیالاطلاق فطری بوده و در نهاد هرکسی به ودیعه نهاده شده است. در اثر اهتمام به مراقبهٔ شدید، حب و عشق الهی در ضمیر سالک ظاهر گردد، لیکن علاقه به کثرت و مادیات، حجابهای عشق فطری شده و نمیگذارد این پرتو ازلی ظاهر گردد. اما به واسطهٔ مراقبه، کمکم حجابها ضعیف شده بالاخره از بین میروند، و حب و عشق فطری در ضمیر سالک، او را به سوی جمال و کمال مطلق رهبری میکند، به حدّی که به جز خدا نبیند.
مایه این نور الهی در نهاد انسان به ودیعه گذاشته شده و فطرت او به سرچشمه خورشید لایزالی متصل است. اگر کسی خود را از تحت جاذبهٔ نور کنار نکشد، نور الهی بر تمام سطوح وجود او میتابد. ما هستیم که این آب حیاتبخش را به شورهزارهای تمایلات و خارستانهای خودخواهیها فرو میریزیم، وگرنه پیمانهٔ وجود ما هر آنی از فیض الهی پر میشود.
مشاهدهٔ انوار و تجلیات الهی برای هر کسی به نسبت تزکیه نفس و تخلیه وجود از رذایل و تحلیهٔ آن با زیورهای الهی است. به طوری که سالک میتواند در اثر طی این مراحل خود را به مقامی برساند که نه تجلیات و انوار، که جمال و جلال الهی را بیپرده مشاهده نماید. امّا انحرافات و معاصی سبب ازدیاد حجابات شده، به جایی میرسد که حتی ذرّه و اثری از انوار و تجلیات الهی را مشاهده نمیکند.
مبدأ همه کمالات، معرفت به حق و ترک هویهای نفسانی است و مبدأ تمام نقائص، خدانشناسی و ضعف ایمان و حب نفس است. از این رو راه اصلاح همه مفسدهها، معرفت به حق و ترک مشتهیات نفسانی است.
صاحبدل کسی است که از آلایش جسمانیات مبرّی و از شوائب مادیات معرّی بوده، در تهذیب نفس و تحصیل علم باطنی کوشد. چه، علمی که از باطن سرچشمه گیرد، قلب را خاشع نماید و زبان را مست گرداند و نطق و بیان را از هرگونه تلبیس و انحراف باز دارد.
اعطای علم به نسبت مراتب عشق است. باید بدانیم که علم شریعت آموختنی است، علم حقیقت یافتنی است. علم شریعت به تلقین است، علم حقیقت به نور یقین است. حقیقت، آفتابی است که سالک به نور عزت از آفاق دل بیند.
علمای ربانی تمام علوم حقه را در پرتو تصفیه باطن و تهذیب نفس دریافته و همه را در انوار وجه الهی ادغام نموده به کعبه جانان رسیدهاند. الهی ما را در زمرهٔ عاشقانی قرار ده که از آب و گل، از جان و دل درگذشتند، از قید دنیا و عقبی خویشتن را رهانیدند، خود را با توبهٔ نصوح بیاراستند.
شاهراه دین را بدایتی است و نهایتی. بدایت اهل شریعت راست، نهایتْ اهل حقیقت را. عمل اهل شریعت، خدمت است بر شریعت. اما صفت اهل حقیقت، علاوه بر آن، قربت است بر مشاهدت. قاعدهٔ اهل شریعت را به سهولت نهادند. خدا به آنها رخصتها داد که آنها مستضعفیناند، بار سنگین را از دوش آنها برداشت، زیرا که طاقت کشیدن چنان باری ندارند. امّا روش اهل حقیقت را بر صعوبت نهاد «جاهِدُوا فِی اللهِ حَقَّ جِهادِهِ».
درود حق نثار آن جوانمردانی که اعلام اسلامند، امان جهانند، بر سر کوی شریعت و اعیانند، بر لب چشمه حقیقت ساقیانند.
درود بی حدّ و حصر بر حبیب خدا (ص)، مهتر عالم، سید مکرّم که خداوند متعال فرمود: ای حبیب من! هرکس ترا یافت، ما را یافت «اِنَّ الَّذینَ یبایعُونَک اِنَّما یبایعُونَ اللهَ».