تجلی حق در انسان
خدای تبارک و تعالی به ذات و صفات خویش در درون حضرت آدم تجلی کرد، چنان که حضرت رسول اکرم(ص) فرمود: «اِنَّ اللّهَ خَلَقَ آدَمَ فَتَجَلّیٰ فیهِ». این تجلی به ذات و صفات بود «وَ نَفَختُ فیهِ مِن رُوحیٖ» سرّی است بس عظیم. یک سرّ به ذات و سرّ دیگر به صفات و اسماء «وَ عَلَمَ آدَمَ الْاَسماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُم عَلَی الْمَلائِکةِ» به اشارت، «وَ لَقَد کَرَّمنا بَنیٖ آدَمَ» به اختصاص، این دو تخم در نهاد حضرت آدم به ودیعت نهادند. انسان کامل خلیفهٔ خداست و این تجلی ذاتی و صفاتی در او به حد اعلیٰ است.
ای غافل! نور خدا را تماشا کن و بنگر خدای تبارک و تعالی چه عنایت خاصی به انسان عطا فرموده که سبب امتیاز او نسبت به سایر مخلوقات گشته است. ای آنان که به این دل به چشم حقارت نگریستید و گفتید «اَتَجعَلُ فیها مَنْ یُفسِدُ فیها»، چه دانید که در آن دل چه تعبیه شده!
فرشتگان علمنادیده در ابتدا چون اسم خلیفه خدا را شنیدند و در او نگریستند، ظلمت نفس اماره بدیدند و برمیدند، ندانستند که آب حیات معرفت در این ظلمات است. اما آنگاه که خدای تبارک و تعالی در حد اعلی به ذات و صفات بر حضرت آدم تجلی کرد، همه به امر الهی بر او سجده کردند.
در اینجا نکته باریک و معنای عظیم همانا مسجودی حضرت آدم(ع) است، چه سجده از آن خداست و در حقیقت آن سجده، حضرت آدم را نبود بلکه به آن تجلی بود. اما ابلیس با چشم ظاهربین نگریست و امتناع ورزید، زیرا چشم حقیقتبین خود را به سبب غرور کور کرده بود و ندانست این سجده نه برای بیت که برای صاحب بیت است. او صاحب بیت را ندید و از سجده امتناع ورزید که من بهتر از اویم «خَلَقتَنیٖ مِنْ نارٍ وَ خَلَقتَهُ مِنْ طینٍ»، قیاس کرد لکن در قیاس خطا رفت. ندانست که آتش سبب فُرقَت است و خاک سبب وُصلَت. آتش سبب گسستن است و خاک سبب پیوستن. آدم از خاک بود بپیوست، ابلیس از آتش بود بگسست. ندانست که خاک چون تر شود نقش پذیرد، آتش چون بالا رود، نقشها بسوزد، اگر خاک نبودی سوز دل نبودی، اگر خاک نبودی اندوه و نشاط دین نبودی، اگر خاک نبودی بوی ازلی که شنیدی؟ لعنت بر ابلیس، آثار کمالِ جلالِ خاکی است.
_
زیباترین و زشتترین مخلوقات
ای انسان! در مقام تو همین بس که خداوند تبارک و تعالی میفرماید: «وَ صَوَّرَکُم فَاَحسَنَ صُوَرَکُم»؛ تصویر کرد شما را پس صورتهای شما را نیکوترین نمود. صورت ظاهری انسان نیکو است ولی زیباتر از آن، زیبایی قلب و روح اوست، با تقوی میتوان بر مراتب زیبایی قلب و روح خود افزود. در حقیقت زیبایی و جمال را باید در کمالات جست، کسانی که شیفته و فریفته جمال بیکمالند، خود را میفریبند.
ای انسان! این اشرفیت دربارهٔ تو کافی است که میفرماید: «لَقَد خَلَقنَا الْاِنسانَ فیٖ اَحسَنِ تَقویمٍ»؛ ما انسان را در نیکوترین تعدیل آفریدیم. اگرچه این معنا دربارهٔ کالبد جسمانی انسان نیز صادق است ولی در اصل، این زیبایی و تعدیل مربوط به تقوای اوست.
از موجودات و مخلوقات هیچ یک را آن جمال ندادند که آدمی را دادند و با هیچ یک آن سرّ نرفت که با آدمی رفت نه با عرش نه با فرش، نه با فلک نه با مَلَک. ای انسان! در اشرفیت تو همین بس که خدای تبارک و تعالی میفرماید: «اِنَّ اللّهَ کانَ عَلَیکُم رَقیباً». معنای ظاهر آیه این است که به تحقیق خدا بر شما نگهبان است، اما معنای باطنی آن این است که صاحب جمالی باید که رقیب بر وی گمارند. خدای تبارک و تعالی نفرمود: من رقیب عرشم یا رقیب فرشم، فقط فرمود: ای انسانهای صاحب جمال، من رقیب شمایم.
هفت قُبّه خَضرا بیافرید و به ستارگان و اختران بنگاشت و هفت دایرهٔ غَبرا بگسترد و صد هزاران بدایع و صنایع از کَتم عدم به وجود آورد و به هیچ یک نفرمود: «وَ صَوَّرَکُم فَاَحسَنَ صُوَرَکُم»، فقط به انسان فرمود، یعنی ای انسان این همه کاینات بهر تو آفریدم. این بساط همه بهر توست فردا چون تو نباشی این بساط برچینم. بساطی که بهر دوست گستردند، چون دوست رفت بساط درنوردند و برچینند.
ای بندهٔ صاحب جمال که به نور تقوی خویشتن را آراستهای، امروز روز حجاب است و واسطه در کار؛ فردا که روز مشاهدت است بی واسطه در کار، ساقی تو منم «وَ سَقاهُم رَبُّهُم شَراباً طَهُوراً»، خود گویم «کُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنیئاً» که اقامه برهان وقتی نیاز است که عیان نباشد، چون عیان آمد به برهان نیازی نیست.
ای انسان! در زیبایی تو همین بس که خالق زیبائیها میفرماید: «لَقَد خَلَقنَا الْاِنسانَ فیٖ اَحسَنِ تَقویم». مراتب زیبایی هر فردی به نسبت مراتب شکوفایی نیروهای معنوی او و فعلیت آن ودایع باطنی است. اگر این شکوفایی به غایت برسد، آن وقت زیبایی حقیقی انسان به حد اعلیٰ رسیده در این صورت هیچ مخلوقی زیباتر از تو نیست، این است معنی الهیه «فی اَحسَنِ تَقویمٍ».
ای انسان! در زیبایی تو همین بس که خدای تبارک وتعالی در شأن تو فرمود: «فَتَبارَکَ اللّهُ اَحسَنُ الْخالِقینَ»، و در زیبایی انسان کامل همین بس که فرمود: ای انسان کامل تو در روی زمین خلیفه و جانشین منی «اِنّیٖ جاعِلٌ فِی الْاَرضِ خَلیفَةً» و ظرفیت علمی تو بزرگترین ظرفیتهاست. در زیبایی تو همین بس که فطرتی خداآشنا داری «فِطرَةَ اللّهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیها». ای انسان در زیبایی والای تو همین بس که تو وجود مستقل و آزاد داری، تو امانتدار خدایی. ای انسان زیبا تو برگزیدهٔ خدایی و در زیبایی تو همین بس که دل تو جز با یاد حق آرام نمیگیرد. ای انسان تو میتوانی مراتب زیبایی خود را به حد اعلی رسانی و خلیفه خدا و مسجود ملایک گردی. ای انسان تو در مقام تسلیم و رضا، زیبای زیبایانی زیرا که روح الهی در توست و مظهر جمال و کمال الهی تویی.
متقابلاً در مقام دیگری قرآن میفرماید: ای انسان! اگر این زیبایی را از دست بدهی، زشتتر از تو چیزی نیست. در زشتی تو همین بس که بسیار زیانکاری «اِنَّ الْاِنسانَ لَفیٖ خُسرٍ». در زشتی تو همین بس که بسیار ناسپاسی «اِنَّ الْاِنسانَ لَکَفُورٌ»، «اِنَّ الْاِنسانَ لَکَنُودٌ». در زشتی تو همین بس که بسیار عجولی، «کانَ الْاِنسانُ عَجُولاً». در زشتی تو همین بس وقتی که تا حدی بینیاز شدی به مقام طغیان برمیآیی «کَلّٰا اِنَّ الْاِنسانَ لَیَطغیٰ اَن رَاَّهُ اسْتَغنیٰ» ای انسان! در زشتی تو همین بس که بسیار طمعکاری «اِنَّ الْاِنسانَ خُلِقَ هَلُوعاً».
بدینسان قرآن انسان را زیبای زیبایان میداند، لکن در مواردی ذَّم میکند که تو زشت زشتانی! البته انسان از دو بخش نور و ظلمت یا ستودنی و نکوهیدنی تشکیل نیافته، بلکه مراد قرآن این است که بشر تمام کمالات را بالقوه دارد، میتواند آن را به مقام فعلیت رساند و برترین باشد و میتواند آنها را ضایع کند و پستترین گردد.