جستجو
تنظیمات عمومی
دقیقا مطابق با مورد نوشتاری
جستجو در فهرست‌ها
جستجو در محتوی
انتخاب همه کتاب‌ها
سفر به کعبه جانان جلد اول
سفر به کعبه جانان جلد دوم
سفر به کعبه جانان جلد سوم
سفر به کعبه جانان جلد چهارم
تعلیم و تربیت و ارشاد
کعبه مصباح الطاهرین
مبدا و معاد
نبوت و امامت
تجلّی عشق در تصفیه باطن

نسیم نوروزی و بهاری، گیاهان ونباتات و اشجاری را که به خواب شبه مرگ رفته‌اند، بیدار نموده و به آنها جان تازه‌ای عطا می‌کند تا در این نفخهٔ جان بخش، رشد و نمو کرده و سبز و شاداب گردند و به کمال رسند.

سالکان طریق حق و صاحبدلان می‌دانند که نسیم رحمت و نور هدایت یا نفخهٔ جان‌بخش ملکوتی نیز قلوب مرده را زنده و بیدار کرده، به سوی رشد می‌برد و برای سیر به سوی حق آن قلوب را آماده می‌کند، تا قیام به پیمودن راه حق نمایند.

شمع و پروانه هردو می‌سوزند اما آتش شمع، آتش ظاهر است و آتش پروانه، آتش باطن. آتش ظاهر با وزش باد خاموش گردد، ولی آتش پروانه خاموش شدنی نیست. افرادی که بوی حقیقت به مشامشان نرسیده، هدایت از جانب آنان به منزله آتش شمع است که با حمله هوای نفس خاموش گردد. اما هدایتی که با توجه و عنایت خاص الهی باشد، مثل آتش پروانه است که خاموشی نپذیرد.

سالکی که با توجه و عنایت خالق متعال هدایت یافت، التهاب عجیبی در قلب او ظاهر می‌شود، به خیانات و جنایات گذشته نفس خود واقف گشته، همواره در اضطراب و التهاب است. این اضطراب و التهاب نمی‌گذارد که او به غیرحق مأنوس شود.

سالک طریق حق در می‌یابد که به نسبت کاهش علاقهٔ او به غیر حق، عروج قلبش به سوی کمال شدیدتر و سریع‌تر است. برای سالکین الی‌الله در راه سلوک از نظر و عنایت حق، کششی  است که وقتی با عشق زمینه تکامل نفس فراهم شد، سالک طریق حق و عاشق الهی آن کشش را در خود ملاحظه می‌نماید. این کشش در او حالات عجیبی ایجاد نموده از فیض اشراقات ربانی به حد کمال برخوردار می‌شود و سرانجام همین کشش او را به وصال می‌رساند.

در این مقام سالک از مرتبهٔ تعقل گذشته به مقام تذکر باطنی می‌رسد که فوق تفکر است. تفکر، طلب است و تذکر باطنی، وجود. تفکر قبل از حصول مراد است و تذکر بعد از حصول مراد. متفکر در جستجوی مطلوب است، اما متذکر مطلوب را یافته و او را یاد می‌کند. اساس و پایه تذکر سه چیز است:

عالم و عامل شدن به وظایف، ایقاظ از وعظ مرشد، استبصار از عِبَر و بهره‌مندی از ثمرات تفکر. فیض معنوی انسان به نسبت تفکر و تعقل اوست. سالک طریق حق در اثر تعقل و تفکر به عالم اعلی ارتقاء می‌یابد، از این‌رو قرآن با تأکید خاصی بدان امر می‌نماید.

علمی که به مقام عمل در نیاید بی‌خود است. حیات ابدی و سرمدی موقوف به تزکیه نفس است. اما علمی که توأم با تزکیه نفس نباشد، فاقد اثرات معنوی بر جامعه و قلوب بوده ممکن است سبب انحراف عده‌ای گردد. همان‌طور که کثرت غذا و اجتماع مواد فاسد در بدن موجب ضرر و ناراحتی است، نفسی که که مجتمع اخلاق رذیله باشد، در او تحصیل و تبلیغ علوم به غیر از شر و فساد حاصلی ندارد.

اصولاً شرافت هر علمی مربوط به شرافت موضوع آن است، و چون نفس ناطقه انسانی اشرف طوایف ممکنات است، لذا علم و معرفت بدان از اشرفیت خاصی برخوردار بوده و از اهمّ فرایض سالک الهی است.

انسان اگر از یک سو با دید وسیع و بینش برین مردان الهی به دنیا و مظاهر ناپایدار آن بنگرد، و از سوی دیگر پی به شخصیت و ارزش خود برد، می‌داند که با منزه داشتن خود از شهوات و امیال نفسانی، می‌تواند بر تمام جهان ممکنات برتری جوید. تنها مانع سیر کمالی او، آلوده شدن به گناه و نافرمانی خداوند متعال است. آنگاه از گناه رویگردان و متنفر شده، این خودشناسی و درک شخصیت معنوی خویش، حایلی میان او و گناه ایجاد می‌کند.

از اینرو حضرت علی‌(ع) می‌فرماید: کسی که قدر و ارزش خود را بشناسد، هلاک نگردد؛ و یا کسی که قدر خود را نشناخت، نابود شد. در جای دیگر می‌فرماید: به راستی نادان‌ترین مردم کسی است که خود را نشناسد. خودشناسی موجب خداشناسی، و خداشناسی موجب محبت و عشق است و عشق، موجب پالایش وجود سالک.

اگر انسان پلیدی‌ها را از روان خود بشوید و از چشمه وحدت، وضو ساخته و تکبیر بر هرچه هست زند، خود را سبک یابد و سیر در عالم لاهوتی کند. ولی انسان خود گم کرده و خودباخته و به دنیا پرداخته را این مرتبت نیست. دریغا که او خود را نمی‌شناسد، این مسافر ناآرام در خویش نمی‌نگرد، او مسحور عجوزه جادوگر دنیاست و با اختیار، روح خود را به سقوط می‌کشاند.

گوهر ذات آدمی در خاک غفلت و غبار بی‌خبری نشسته، او همت نمی‌ورزد که آن را از خاک برگیرد و گردش را بزداید. او را سعادت‌ها رخ می‌نماید، ولی افسوس که آئینه دل او از جلا افتاده است. حضرت رسول اکرم‌(ص) فرمود: مردم معادنی هستند مانند معدن طلا و نقره. سالکا! دست از مس وجود بشوی تا کیمیای عشق دریابی و طلا شوی.

کسی که در سایه توفیق الهی سعادت مطلق نصیب  او شده، تصرف افلاک به دامن او نمی‌رسد، شعله‌های بلیات و آفات ناملایمات، صدمه‌ای بر خرمن صبرش وارد نمی‌کند و خار و خس شبهات به دامنش راه ندارد. به مقامی رسد که سعد و نحس فلک به آن اثری ندارد و از تربیع و تسدیس کواکب باک ندارد. آری نور خورشید در مقابل آنان که در کنج خلوتگاه، سالکین طریق هستند بی‌نور است.

البته طی این مراتب با عشق و محبت امکان‌پذیر است، چه علتِ سعادتِ مطلق، عشق است. تا محبت و عشقِ محب و عاشق، نسبت به محبوب و معشوق به حد کمال نرسد، نمی‌تواند اوامر معشوق را اطاعت نموده تسلیم او گردد و خود را فدای اراده و خواسته‌های معشوق نماید.

امروزه در هر فرهنگی از عشق مفهومی جداگانه وجود دارد، اما عشق حقیقی قابل مقایسه با مفاهیم دیگر نیست و فاصله مابین آنها از زمین تا آسمان است. تعبیرات ضد و نقیض از اختلاف زاویه دید قضاوت کنندگان می‌باشد؛ کلمهٔ عشق یکی ولی مفهوم، هزاران است. بطور کلی ارزش هر عشق وابسته به معشوق و انگیزهٔ عشق است. به میزان اصالت معشوق، عشق ارزشمند است. عشق به معشوق بی‌اصالت، فاقد ارزش بوده خیالی و شیطانی است، هرچند عاشق را حالات فرح‌انگیز و لذت بخشی باشد. پس اولین قدم، شناخت معشوق و انگیزه عشق است.

برای تحصیل عشق حقیقی، انسان نیاز به چیزی ندارد، این مادهٔ حیات را خداوند متعال در اختیار او گذاشته است. آب حیات و زندگی در دسترس بوده، لازم نیست که ره ظلمات طی شود.

اگر آدمی تا اندازه‌ای مغز متفکر و عقل سرشار و روح وسیع خود را به کار انداخته و غرور را از خود دور کند، او را یقین آید و می‌بیند که برای تحصیل آب حیات عشق، نیازی به رفتن به کوه و هامون و طی صحاری نیست. آب حیاتِ عشق در خانه و در قلب اوست.

تجلی عشق حقیقی در قلب، منوط به تصفیه باطن از طریق تکامل انسانیت است. سالک باید به کلی مادیات را زیر پا گذارده  به سوی حق قدم بردارد.

ادامه متن