جستجو
تنظیمات عمومی
دقیقا مطابق با مورد نوشتاری
جستجو در فهرست‌ها
جستجو در محتوی
انتخاب همه کتاب‌ها
سفر به کعبه جانان جلد اول
سفر به کعبه جانان جلد دوم
سفر به کعبه جانان جلد سوم
سفر به کعبه جانان جلد چهارم
تعلیم و تربیت و ارشاد
کعبه مصباح الطاهرین
مبدا و معاد
نبوت و امامت

تزکیه و ادراک لذات برتر

اختیار و بر‌گزیدن لذایذ عقلی و باطنی با مراتب تزکیه نفس و فعلیت قوای معنوی ارتباطی تام دارد. لذت و الم را با ادراک رابطه‌ای مستقیم است؛ اگر ادراک نباشد لذت و المی نیست. مُدرَکات ملایم و سازگار با قوای ادراکی، لذت است و مدرکات نا‌ملایم و نا‌سازگار با آن‌ها، الم. مدرکاتی که با قوای ادراکی نه سازگار است و نه نا‌سازگار، در آنجا نه لذتی است و نه المی. هر قوه‌ای در انسان برای فعلی خاص خلق شده، امور ملایم با مقتضای طبع آن قوهٔ مُدرِکه، لذت و خلاف آن، الم است. البته در هر شرایطی احساس و ادراک لذت حقیقی نیست. زیرا در اثر انحرافات طبع از فطرت مانند بروز آفات و عوارض، عادات نا‌پسند، ضعف و نا‌توانی و غفلت و بی‌خبری، ادراک لذت حقیقی امکان‌پذیر نیست.

ادراک را مراتبی است؛ ادراک حسی ناشی از حواس ظاهری و ادراک باطنی ناشی از قوهٔ عاقله است. اولی مختص شاغلین به امور نفسانی است و دومی برای آنان که به کلی از امور نفسانی اعراض می‌نمایند.

ادراک لذت یا الم از چند جهت است: یکی مربوط به مراتب عالیه و یا سافله قوهٔ مُدرِکه، که هر‌چه ادراک قوی‌تر و عالی‌تر، درک لذت بیشتر. دیگری از جهت معانی مُدرَکات، که بسته به مراتب عالیه مدرکات از لحاظ زشتی‌ها و زیبائی‌های حقیقی، احساس لذت و الم شدید‌تر است.

بنابراین ادراک لذات واقعی برای همه یکسان نیست، هر کسی به درجهٔ قدرت معنوی قوای مُدرِکه باطنی خود، احساس لذت می‌کند. از این‌رو برخی از اعراض از امور نفسانی لذت می‌برند، و بعضی از استقبال و برخورداری از نفسانیات.

افرادی که در اثر تزکیهٔ نفس و تقوی مراتب ادراکشان عالی‌تر است، لذایذ باطنی و الهی را بر لذاید حسی ترجیح می‌دهند. اما صاحبان ادراک ضعیف، لذایذ حسی و حیوانی را اختیار می‌نمایند، زیرا همانند کودکان هنوز قوای عالیه‌شان تکامل نیافته است. تمایل بی‌خردان نیز بر لذایذ حیوانی است، زیرا قوای عالیهٔ آن‌ها به هلاکت رسیده و از مراتب عقلی بی‌بهره‌اند!

پس دو گروه از لذایذ معنوی بی‌بهره بوده مشتاق لذایذ ظاهری هستند: اول آنان که قوای عالیهٔ آن‌ها تکامل نیافته و یا اندکی از لذایذ رحمانی برخوردارند. دوم افرادی که قوای عالیهٔ آنان تباه شده است.

مادام که سالک ذائقهٔ طبیعی و بهیمی خود را تغییر نداده و در او ذائقهٔ الهی پرورش نیافته، لذایذ دنیوی و شهوات نفسانی در ذائقهٔ او شیرین‌تر است. در این صورت او چگونه می‌تواند از رشد قوای عالیه برخوردار گردد و خود را به مردان اهل وصال رساند؟!

سالک الهی باید خویشتن را از بند اسارت دنیا برهاند، لباس حیوانی را از خود دور نموده ملبَّس به لباس انسانی شود؛ مراحل حیوانی را یکی پس از دیگری طی کند که هر یک از صفات حیوانی بندی است که او را از رشد و کمال باز می‌دارد.

مردان الهی آنانند که این مراحل را پیمودند و اسیر نفس امّاره و دنیا نگشتند. آنان را ذائقه دیگری است، لذایذ دنیوی و شهوات نفسانی در کام جان آنان بسیار تلخ است! البته گاهی استیلای بعضی بیماری‌ها نیز ذائقه ظاهری انسان را عوض می‌کند، به طوری که بسیاری از ثمرات و مأکولات شیرین حتی عسل مُصفّیٰ نیز در ذائقهٔ او تلخ می‌شود، اما تغییر ذائقهٔ مردان حق را علتی دیگر است. آنان در اثر توجه به باطن و شدت تزکیهٔ نفس بدان مقام رسیده‌اند؛ واقعاً شجاعت و شهامت این است که انسان بر نفس خود غالب آید «الشَّدیدُ مَن غَلَبَ نَفسَهُ».

مراتب نیروی ذائقهٔ باطنی هر کس به نسبت مراتب مجذوبیت و انس او به درگاه الهی است. هر‌چه مراتب تزکیهٔ سالک عالی‌تر، برخورداری او از جَذَبات الهی بیشتر و مجذوبیتش افزون‌تر. آری لذایذ نفسانی و تجملات و مقامات دنیوی در ذائقهٔ مردان الهی تلخ است، زیرا که به کمند جذبات الهی گرفتارند. آنان را از مَشرَبی دیگر چاشنی چشانیده‌اند، دل آنان به نور «اَلا بِذِکرِ اللّٰهِ تَطمَئِنُّ الْقُلُوبُ» روشن و اطمینان قلبشان از جذبات الهی است. آنان شایسته‌اند که بگویند ما هنوز مست از بادهٔ الستیم، این سرمستی از شراب خطاب «اَلَستُ بِرَبٍّکُم» آنان را باقی است و زایل نگردد. آنان عارفانی هستند که نعمت‌های دنیا و عقبی حتی نعیم هشت بهشت، نُقل محفل ایشان را نشاید. آنان در اثر کمال تزکیهٔ نفس در جاذبهٔ تام الوهیت قرار گرفته بدانجا رسیده‌اند که خدای تبارک و تعالی همانند محبوبین درگاهش، در حق آنان هم ارادهٔ طهارت فرموده است، البته ارادهٔ طهارت تشریعی نه تکوینی.

استماع کلام مردان الهی و مطالعه و تعمق در معانی لاهوتیه آن می‌تواند بر مراتب معنوی قوای عالیه انسان‌ها بیفزاید، در آن صورت احساس لذت حقیقی به تمام معنی نصیب انسان شده از لذایذ شیطانی اعراض خواهد کرد. در پیشگاه الهی، برترین امتیاز از آنِ کلام و عملی است که توحیدی باشد. حضرات انبیاء و اوصیاء و اولیاء نه تنها کلامشان، که همهٔ حرکات و سکنات و اهداف و نگاه و تفکرشان توحیدی است.

علاوه بر کلام الهی، تعالیم عالیه بزرگان نیز ظواهر و بواطنی دارد، و در قبال هر معنای ظاهریه یک معنای باطنیه و از هر معنای باطنیه، معانی باطنیهٔ دیگری قابل اخذ است. چه آن کلام، کلامی عینی است که از عالم اعلیٰ بی‌واسطه به آنان القاء و تعلیم می‌شود. اما وقتی آن حقایق در قالب کلام ظاهری در‌می‌آید تا حدّی رنگ و لباس مادّی می‌پذیرد. تنها عاملی که می‌تواند این قالب و لباس را بر‌داشته و طالب الهی را به لُبّ مطلب و مغز حقایق برساند، همانا تزکیه و تصفیهٔ نفس است.

طالبین باید بدانند که اخذ کلام ظاهری چه در قالب مکتوب یا به وسیله استماع، بدون تزکیه نفس، سبب افزایش رنگ‌های مادّی است، لکن پس از تزکیه و تهذیب آن رنگ از بین رفته، می‌توانند به مقام ادراک و وصول کلام بی‌واسطه نایل شده، عینیّت را مشاهده نمایند. ظاهراً افراد کثیری تعالیم و کلام بزرگان را در قالب الفاظ مادّی دریافت نموده‌اند، ولی آنان نه خود توانسته‌اند حقیقت را مشاهده کنند و به وصال عینیّت رسند و نه جزئی از آن حقایق را به سایرین تفهیم کنند.

_

خویشتنداری، سرمایهٔ حقیقی

لازمهٔ تزکیه و تهذیب نفس، بازرسی حواس باطنی و ظاهری و مالکیت یکایک این قواست تا سرمایهٔ حقیقی حاصل شود، زیرا سرمایهٔ هر کس آن مقداری است که در تصرف اوست و آنچه در تصرف او نیست، از آن او نخواهد بود.

بنابراین وقتی انسان یکایک قوای خویش را به تصرف در‌آورد، از جهت تملّک آن‌ها مالک بر نفس خود می‌شود، واِلّا به ناچار مملوک نفس می‌گردد. این که بزرگان فرموده‌اند خویشتندار باشید، در واقع خویشتنداری همان تملّک نفس است. کسی که مالک نفس خود نیست، چگونه می‌تواند خویشتندار بوده و از سرکشی آن جلوگیری کند؟!

خویشتنداری حالتی است روحی و صفتی است که سبب توانایی شخص و برتری او بر دیگران است. بر اثر این صفت می‌توان به امور مطلوب و پسندیده در زندگی دست یافت و آنچه را نا‌پسند و نکوهیده است از خود دور کرد. در محیط مادّی برای به دست آوردن متاعی، غالباً صرف پول کافی است، ولی در محیط معنوی خویشتنداری لازم است. یعنی آدمی به نیروی معنوی و نیات ناشی از افکار عالی و بی‌غرضی می‌تواند امیدوار بوده، هر‌چه بخواهد از کالای این بازار تحصیل کند. لازمهٔ خویشتنداری و تهذیب نفس، توجه به خود حقیقی و رهایی از تن و عوارض آن است.

اهتمام عارف نمی‌تواند مصروف تن باشد، بلکه بر‌عکس باید از امر بدن حتی‌الامکان دوری جسته و به پرورش روح اشتغال ورزد. امتیاز عارف به سایر مردم آن است که او بالاختصاص در اهتمام به امر روح و بیگانه ساختن آن از تن سعی می‌نماید. اما اکثر مردم گمان می‌کنند هر‌که از تمتّعات دنیوی محروم بوده و اِستیفای لذت بدنی نمی‌کند، به طرز زندگی آشنا نیست!

در تحصیل معرفت، شرکت دادن تن عایق و مانع است، زیرا مُدرَکات باصره و سامعه بدون تفکر و تعقل، خالی از حقیقت بوده افادهٔ یقین نمی‌کند. پس سایر قوا که ضعیف‌ترند، به طریق اولیٰ بی‌اعتبارترند و نیتجه تحصیل علم به مدد بدن، فریفتگی و ره بردن به خطاست.

نفس به تعقل حقیقت را می‌یابد، و تعقل وقتی به طور صحیح انجام می‌گیرد که نه باصره مزاحم او شود و نه سامعه، نه لذت و نه الم، زیرا ادراک نفس به ذات است و تصرف او به آلات؛ لذا مباشرت بدن مزاحم تجرّد نفس و مانع کشف حقیقت است.

بهترین موقعی که نفس می‌تواند درک حقیقت کند، آن است که به خود فرو‌رود و تن را رها کند و فقط متوجه مقصود خویش باشد. کسی که تفکر و تعقل خود را بر باصره و سایر حواس جسمانی مبتنی ننماید و عقل را مَشوب نسازد، می‌تواند بدون وساطت چشم و گوش، مطالب را به قوهٔ فکریه و عقلیه به نظر گیرد.

بنابراین سالک طریق حق باید بداند که عقل الهی در تعقیب مطالب خود یک راه بیشتر ندارد و آن رهایی از تن است. آدمی تا گرفتار تن بوده و نفس او مبتلا به فساد جسمانی است، درک حقیقت ممکن نخواهد شد، چه عوارض گوناگون بدنی و ابتلای به امراض، مزاحم تحقیقات است. علاوه بر آن امیال و شهوات و خوف‌ها و نگرانی‌ها مُوجِد تخیّلات بی‌شمار است که در بین تحقیقات داخل شده و سالک را مشغول و گرفتار می‌نماید و مانع تمیز حق و باطل می‌گردد؛ پس درک حقیقت به تهذیب نفس میسّر است.

تهذیب نفس یعنی جدا ساختن آن از تن و ممارست بر این که در خود فرو‌رفته و خویش را جمع‌آوری کند و حتی‌الامکان از معاشرت بدن احتراز ورزد تا در دنیا و عقبی از گرفتاری‌ها رهایی یابد.

عارف الهی نه تنها از مرگ متألم نگردد که همواره در تلاش آماده ساختن خود برای آن است، چه تألم از مرگ نقص بزرگی است. مرگ برای عارفان هرگز موجب ترس و وحشت نیست، آنان واقفند که حصول کمال حکمت جز در حیات دیگر امکان‌پذیر نیست. کسی که از مرگ متألم و متأسف است، او نه عارف است و نه طالب حکمت، بلکه عاشق تن و فریفتهٔ مال و جاه است. بالا‌ترین امتیاز برای انسان عشق به خداست، عشق به حقیقتِ مرگ است. هر کسی که مراتب عشق خود را به کمال رساند، حقیقت عشق به مرگ از جان او سر می‌زند زیرا که وعده‌گاه لقاء آنجاست. مرگ حرم «لا اِلهَ اِلاَّ اللّٰه» است، مرگ مَمَرّ زوّار حق است. مرگ مرکز عِزّ عارفان است. دینداران را تاج کبریاء و کرامت به دروازهٔ مرگ بر سر نهند. برخورداران شریعت را توقیع دولت به دَرِ مرگ عنایت کنند. مرگ طلیعهٔ عنایت ازلی است.

عارف پاکدل و عفیف است. عفت آن است که انسان بندهٔ خواهش‌های نفسانی نباشد، اکثر مردم از این فضیلت محرومند. این صفت شایستهٔ کسانی است که تن را رها کنند و در عالم حکمت به سر برند. بسیاری از مردم که مرگ را از بزرگ‌ترین مصائب می‌پندارند، عفت ندارند و عفت ظاهری ایشان از بی‌عفتی است، یعنی حقیقت ندارد. اینان اگر ترک شهوتی کنند، به علت دلبستگی به شهوات دیگری است که از آن محروم نمانند؛ از بعضی لذات منصرف می‌شوند تا به لذاتی که مقهور آنند، نایل گردند. طریق وصول به حقیقت، این نیست که انسان شهوتی را به شهوتی و لذتی را به لذتی تبدیل کند.

بنابراین وقتی فضیلت توأم با حقیقت است که مقرون به حکمت بوده، از شهوت و ترس و غم و سایر نفسانیات مُبرّیٰ باشد. اگر فضایل از حکمت عاری و محل تبادل گردند، اسیر رذایل شده از زیور حقیقت و صفا عاطِل‌اند. این است که اگر قوّت قلب و عفت انسان‌ها به محک آزمایش زده شود، حقارت اکثریت آنان عیان می‌گردد.

ادامه متن