جستجو
تنظیمات عمومی
دقیقا مطابق با مورد نوشتاری
جستجو در فهرست‌ها
جستجو در محتوی
انتخاب همه کتاب‌ها
سفر به کعبه جانان جلد اول
سفر به کعبه جانان جلد دوم
سفر به کعبه جانان جلد سوم
سفر به کعبه جانان جلد چهارم
تعلیم و تربیت و ارشاد
کعبه مصباح الطاهرین
مبدا و معاد
نبوت و امامت

چهارم – احوال اثنای سیر

احوالاتی را که از مبدأ تا مقصد عارض می‌شود اصول گویند، به جهت آن که پایه و اساس سلوک، این امورند. سالک تا این مراحل را طی نکند، به منزل قلب و کعبه مقصود نخواهد رسید. آن امور عبارتند از: ارادت، شوق، محبت، معرفت، یقین. اختلاف درجات سالکین راه حق، به حسب اختلافات قلبی آن‌هاست؛ هر‌کسی درجات قلبی او بالا‌تر، مقامات او عالی‌تر.

مرتبهٔ اول ارادت، اخراج بیگانه از خانه دوست و محبوب حقیقی است؛ اخراج بیگانه از این خانه ممکن نیست مگر با انقیاد از دستورات شرعیّه. در این مقام است که دل سالک از بیگانه تخلیه می‌گردد.

شوق، حرکت روح است به سوی لقاء حق، و البته لقاء حق بدون رجاء میسّر نگردد. سالک را بعد از اشتداد ارادت، وجود شوق ضروری بود و چندان که در سلوک بیشتر ترقی کند، اشتیاق او بیشتر خواهد شد به حدی که هستی خود را بین خود و محبوب خود حجاب بیند.

احوالی از احوالات سالک راه حق، محبت است نسبت به محبوب حقیقی. محبت در همهٔ موجودات جاری و ثابت است: در فلک محبتی است که مقتضی حرکت آن است، و در عناصر محبتی است که میل به مکان طبیعی خود می‌نمایند. در نباتات محبتی است که در طریق نمو و اِغتِذاء متحرّکند. در حیوانات محبتی است که سبب انس و الفت گرفتن آن‌هاست. در نوع انسان محبتی است که سبب آن سه امر باشد:

اول – لذت و آن جسمانی باشد یا غیر‌جسمانی، وهمی ‌باشد یا حقیقی.

دوم – منفعت و آن هم مجازی باشد یا حقیقی.

سوم – مشاکله جوهر و آن هم یا عام باشد مانند این که دو کس با هم، هم‌خُلق و هم‌طبعند که به اخلاق و افعال یکدیگر مبتهج شوند؛ و یا خاص بوَد که این محبت مخصوص اهل حق است، مانند محبت طالب کمال به کمال مطلق.

محبت با تصور رحمت بی‌پایان محبوب اقتضاء رجاء می‌کند، و با علم به این که هر‌چه از محبوب صادر گردد محبوب است، مقتضی مقام رضاست. رضا مستلزم تسلیم محب است به محبوب، این است که عارفان کوی وصال، غیر خدا نبینند و جز او نیندیشند.

احوالی از احوالات سالک طریق حق که مقارن سلوک تا وصول به مقصد عارض می‌گردد، معرفت است. معرفت احاطه به حقیقت شیء است ذاتاً و صفاتاً. معرفت حاصل نشود مگر به وسیله آنچه معروف در عارف به ودیعه نهاده است از وجود و کمالات وجود. از این جهت، حضرت ختمی مرتبت‌(ص) در معرفت پروردگار اکتفا نمود به معرفت کتاب اَنفُس.

عارف راه حق از مصنوع، صانع را می‌شناسد و از هر موجودی پی به موجد می‌برد تا حدی که غیر صانع نبیند، و تمام مصنوعات را فانی در بحر احدیت مشاهده نماید.

معرفت را مراتبی است. کسانی هستند که غیر از استماع صفات حق‌تعالی بهره‌ای ندارند، ایشان را مقلّدین گویند. افرادی هستند که به برهان و دلیل دانند که صانعی دارند، هر دلیل و برهان برای آن‌ها روزنه‌ای است به جانب حضرت احدیت. گروهی دیگر به وسیله معرفت و شناسایی حق‌تعالی و بندگی و اطاعت او، لطف الهی را همواره مشاهده می‌نمایند. گروهی نیز هستند که معرفت ایشان از باب معاینه باشد که ایشان در هر آنی نوای بنده‌نوازی را به گوش دل می‌شنوند، آنان را عارفان گویند.

یقین، بهترین وسیله‌ای است برای سلوک راه حق، که شداید سفر را برطرف کرده و عارف را به کعبه آمال می‌رساند. برای یقین مراتبی است:

اول – علم‌الیقین، که حاصل آن برای سالکین الی‌اللّه است به وسیله نظر در آیات تکوینی و تدوینی و معجزات و خوارق عادات صادره از حضرات انبیاء و اوصیاء و اولیاء و مَنامات صادقه و علم مَنایا، که هر‌یک از آن‌ها جزئی است از اجزاء نبوت و رسالت.

دوم – عین‌الیقین، که عبارت باشد از شهود اشیاء به نورانیّت دل.

سوم – حق‌الیقین، که عبارت باشد از تجلّی نور الهی بر دل سالک راه حق که در این مقام، تمام رسوم عبودیت و خود‌بینی محو گردد.

_

پنجم – حالات اواخر سیر

حالاتی که تا رسیدن به مقام وصول علی‌الخصوص در اواخر سیر، عارض می‌گردد عبارتند از: توکّل، رضا، تسلیم، توحید، اتحاد.

توکّل، اظهار عجز و ناتوانی است در همه امور و انقطاع بنده از ما‌سِوَی‌اللّه. توکّل این نیست که انسان از همه کار‌ها دست باز دارد و به خدا وا‌گذارد، بلکه سالک راه حق باید بداند که در وقوع همه کار‌ها شروط مؤثر نیست، و نیز وقوع همه کار‌ها در غیر شروط نیست، بلکه تنها در وقوع بعضی کار‌ها شروط مؤثر است. اگر کسی وقوع تمام کار‌ها را در غیر شروط بداند، جبر در خیال آید و اگر وقوع تمام کار‌ها را به شروط نسبت دهد، قَدَر در خیال آید و اگر به نظر راست بنگرد، نه جبر مطلق است و نه قَدَر مطلق. بدون علم بر جبر و قَدَر، توکّل حاصل نشود و حصول کمال این علم بدون ریاضت قوّهٔ عاقله میسّر نگردد.

از حالات عارضه بر اهل سلوک تا رسیدن به کعبه مقصود، حال رضاست. پس شرط است برای کسانی که قصد رجوع به او دارند، چه به وسیله عبادات و طاعات و چه به وسیله سلوک در طریق مجاهدات و ریاضات، این که اول مقام رضا را محکم و استوار نمایند.

مقام رضا همان خشنودی است به آنچه خدای رحمان مقدّر فرموده. سالک طریق حق نخواهد و اراده نکند غیر آنچه را که خدا خواسته، این است که عارفان راه حق آن خواهند که او خواهد، زیرا که اگر چنین نباشد با مقام رضا منافات خواهد داشت. پس محب و عاشق حقیقی آن خواهد که محبوب و معشوق او خواهد.

مقام رضا بدون فناء اراده حاصل نمی‌شود. در حقیقت فناء اراده در ارادهٔ حق‌تعالی، همان فناء صفت است در صفات حق‌تعالی. فناء اراده حاصل نمی‌شود مگر به ترک حظوظ نفسانی که این معنی برای عوام بسیار مشکل است.

بالجمله رضا همان رضایت است به آنچه خدا خواسته که آن ثمرهٔ محبت است و لازمهٔ آن، عدم انکار است بر خواسته خدا، این است که عارفان طریق حق نخواهند غیر آنچه خدا خواهد، چه در ظاهر و چه در باطن، چه در دل و چه در قول و چه در فعل.

اهل ظاهر را مطلوب آن بوَد که خدا از ایشان راضی باشد تا از خشم و عِقاب او ایمن گردند. اما اهل باطن را مطلوب آن بوَد که از خدا راضی باشند، و آن چنین باشد که هیچ حالی از حالات مختلف مانند مرگ و زندگی و فناء و بقاء و مشقّت و راحتی، مخالف طبع ایشان نباشد؛ زیرا می‌دانند که صدور همه از اوست و بر غیر ارادت و مراد او مطلبی اختیار نکنند.

هر‌کسی که تساوی حالات مختلف در طبعش راسخ گردد، آن خواهد که خدا خواهد. لذا بزرگان فرموده‌اند هر‌چه او را آید باید، پس هر‌چه او را باید آید.

خداوند متعال آنگاه از بنده‌ای راضی شود که حالات مختلف نسبت به او مساوی باشد. پس حقیقت لذت معنوی برای عرفای طریق حق است، زیرا که ایشان را بایست و نبایست نباشد و همه بایست و نبایست به ایشان بایست بوَد. از این‌رو عارفان کوی وصال نه بر هیچ حادثی مُبتهج و نه بر هیچ فائِتی متأسّف گردند.

از حالات سالکین طریق حق که در بین سلوک عارض می‌شود، تسلیم است و مقام تسلیم فوق مقام توکل است، چه در توکل سالک در انجام امری خدا را وکیل نموده و تعلق خود را به آن کار باقی می‌داند، ولی در تسلیم قطع آن تعلق نموده تا هر امری که آن را به خود متعلق می‌شمرد، متعلق به او داند. این مرتبه فوق مقام رضاست، چه این که در مرتبه رضا هر‌چه خدا کند موافق طبع او باشد، ولی در مرتبه تسلیم سالک طبع خود و موافق و مخالف آن را جمله به خدا وا‌گذارد، یعنی در این مقام او را طبعی نیست که موافق و مخالفی باشد.

تسلیم را مراتبی است:

اول – تسلیم شدن سالک است به آنچه از عالم غیب در عالم شهادت شهود می‌کند، به سببی از اسباب سماوی یا ارضی. سالک الی‌اللّه باید متوجه باشد که در این حوادث شک و شبهه‌ای در قلب او داخل نشود.

دوم – تسلیم شدن علم ظاهر است به علم باطن، زیرا بعضی امور از نظر سالک عارف مخفی است و حِکَم و مصالح آن‌ها جز خدا کس نداند.

سوم – تسلیم نمودن آنچه غیر حق است به حق‌تعالی بدون این که تسلیم خود را مشاهده نماید. زیرا در شهود تجلی حق باقی نمی‌ماند چیزی از ظلمات عالم امکان، به جهت آن که عارف در این مرتبه خالص می‌گردد از برای شهود حق و صفات و افعال او، و در‌نتیجه سالم می‌ماند از شهود تسلیم و سایر متعلقات خود.

توحید را مراتبی است:

مرتبهٔ اول – از نظر در آیات و مصنوعات و استدلال پی می‌برد به خالق کاینات.

مرتبهٔ دوم – بعد از طی مراحل نظر و استدلال از همه اَدِلّهٔ عقلیه و نقلیه چشم می‌پوشد. چه ادلّه را به واسطه اشتمال بر قیاسات و مناقشات حجاب می‌داند، به جهت آن که عارفان طریق حق در مشاهدات غیبی و لارَیبی جلوهٔ محبوب را دیده‌اند.

فرق است ما‌بین توحید و اتحاد، توحید یکی کردن باشد و اتحاد یکی شدن. در توحید شائبه تکلّفی است که در اتحاد نیست. کسی که یگانگی مطلق در دلش راسخ گردد به اتحاد رسیده است.

اتحاد آن نیست که بعضی توهّم کرده‌اند که یکی شدن بنده باشد با حق‌تعالی، که بعضی ظاهر‌بینان و از عالم باطن بی‌خبران، به محض استماع این کلمات و شنیدن سخنان و معانی مشروع غیر‌معروف عرفا، اعراض نموده و زبان به ایراد و طعن و تکفیر و تفسیق گشوده، به سایر کلمات و مقامات ایشان نمی‌نگرند. بلکه مراد از اتحاد آن است که عارفان طریق حق غیر خدا نبینند و بی‌تکلّف گویند هر‌چه جز اوست از اوست.

_

ششم – نهایت حرکت

فنا عبارت است از نهایت سیر الی‌اللّه و بدایت سیر فی‌اللّه. مراد از فنا، فنای ما‌سِوَی‌اللّه است در این مقام، علماً و حالاً و شهوداً.

علماً آن است که سوای حق‌تعالی را فانی و نابود بداند، زیرا حقیقت هستی منحصر در هستی اوست و ما‌سوای او به هستی او هستند.

حالاً آن است که حالش نسبت به ما‌سِوَی‌اللّه، مانند حال کسانی باشد که مشاهدهٔ سراب می‌نمایند و می‌دانند که سراب است.

شهوداً آن است که بعد از فنای موجودات در نظر سالک علماً و حالاً، معاینه کند فنای ما‌سِوَی‌اللّه حتی فنای خود را.

سالک در سفر سیر الی‌اللّه باید تمام منازل و مراحل این طریق را به قدم صدق یک‌باره قطع کند، و سیر فی‌اللّه وقتی حاصل آید که این فنا به کمال رسد.

_

نیاز به استاد الهی

البته علت اصلی این انقلابات و تحولات مراتب، تعالیم استاد الهی است. چه عادت اللّه بر این جاری نشده که کسی بی‌استاد حرکت کند. آنان که خیال کرده‌اند بدون استاد می‌توانند به منزل رسند، دچار اشتباه محض هستند. اگر کسی خواهد بدون تسلیم به استاد الهی معالجه خود به نظر عقل و علم خویش کند، نتواند و به جایی نرسد و خوف آن باشد که در ورطهٔ هلاکت افتد. کسی که با هوای نفس خود بر خویشتن تصرف کند، جان به باد خواهد داد.

قرآن مجید که همه علوم روحی و جمله مَعاجین و اشربه و بیماری‌های روانی در آن وجود دارد «لا رَطبٍ وَ لا یابِسٍ اِلّا فی کتابٍ مُبینٍ» در نزد طبیب حاذقی همچون حضرت رسول اکرم‌(ص) بود که جمله امراض بشناسد و معالجه آن به صواب فرماید؛ «اِنَّک لَتَهدی اِلیٰ صِراطٍ مُستَقیمٍ». بعضی از صحابهٔ آن حضرت که این علم را از او فرا‌گرفتند، در معالجه به کمال رسیدند. در هر عصری از اعصار روی زمین از این اطباء الهی خالی نیست و اگر کسی بدون مراجعه به ایشان خواهد خویشتن را معالجه کند در هلاکت افتد، باید به طبیب حاذق خویشتن را تسلیم کند که دارای کمال معرفت اَمزِجهٔ مختلفه روحی شود.

سالک الی‌اللّه باید نیت و ارادهٔ خالص را در خویشتن به مقام تحقق در‌آورد و بداند که تخم ارادت چون در زمین دل افتاد، باید آن را غنیمت شمارد و عزیز بدارد و غذایی مناسب حال او دهد و این غذا در بوستان اساتید الهی یافت شود. سالک حقیقی در جستجوی استاد کامل به پا خیزد، اگر در مشرق نشان ندهند به مغرب رود و اگر موانعی در رسیدن به خدمت استاد شود، به قوت بازوی ارادت بگسلد.

اگر صاحب سعادتی از در «وَأتُوا الْبُیوتَ مِن اَبوابِها» در‌آید و پرورش روح به قانون شرع دهد و مراتب تقوای خود را به کمال رساند، چنان که در عالم غیب عالِم کلیّات بود، اکنون عالِم کلیّات و جزئیّات غیب و شهادت گردد و بی‌پرده جمال و جلال حق بیند.

ادامه متن