جستجو
تنظیمات عمومی
دقیقا مطابق با مورد نوشتاری
جستجو در فهرست‌ها
جستجو در محتوی
انتخاب همه کتاب‌ها
سفر به کعبه جانان جلد اول
سفر به کعبه جانان جلد دوم
سفر به کعبه جانان جلد سوم
سفر به کعبه جانان جلد چهارم
تعلیم و تربیت و ارشاد
کعبه مصباح الطاهرین
مبدا و معاد
نبوت و امامت

روش‌ درمان‌ غیبت‌

اما طریق‌ معالجه‌ غیبت‌ به‌ تفصیل‌ آن‌ است‌ که‌ انسان‌ اسباب‌ و انگیزه‌های‌ ده‌گانه‌ فوق‌ را منظور داشته، علاج‌ به‌ اضداد آن‌ کند:

درمان‌ امر اول، یعنی‌ شفاء غیظ‌ و خشم، به‌ تفکر است‌ در خود که‌ اگر با اِ‌عمال‌ غضب‌ بر او، معصیت‌ الهی‌ کرده‌ و برای‌ تسکین‌ خاطر خود به‌ هتک‌ حرمت‌ الهی‌ جرئت‌ نمایم، بی‌شک‌ حق‌ تعالی‌ بر من‌ غضب‌ کند، پس‌ اولی‌ است‌ ترک‌ اِ‌عمال‌ غضب‌ خود و ایمن‌ گشتن‌ از غضب‌ الهی.

در حدیث‌ نبوی‌‌‌(ص) آمده‌ که‌ به‌ تحقیق‌ دوزخ‌ را دری‌ است‌ که‌ از آن‌ داخل‌ نشود مگر کسی‌ که‌ شفاء غیظ‌ خود به‌ معصیت‌ الهی‌ خواسته‌ است. در بعضی‌ کتب‌ سماوی‌ نیز آمده: که‌ ای‌ پسر آدم، یاد کن‌ مرا در وقت‌ غضب‌ خود تا یاد کنم‌ ترا در حین‌ غضب‌ خود و ترا در جمله‌ کسانی‌ قرار ندهم‌ که‌ آنان‌ را هلاک‌ می‌کنم.

درمان‌ امر دوم، یعنی‌ موافقت‌ اخوان، به‌ آن‌ کند که‌ چون‌ او رضای‌ مخلوق‌ بر غضب‌ الهی‌ اختیار نماید، حق‌ تعالی‌ بر او غضب‌ کند. پس‌ باید بر نفس‌ خویش‌ رحم‌ نموده‌ و به‌ جهت‌ رضای‌ غیر و توقیر او، تحقیر حق‌ الهی‌ ننماید و خود را به‌ عذاب‌ خدا گرفتار نسازد.

درمان‌ امر سوم، یعنی‌ سوءظن، به‌ آن‌ است‌ که‌ ضرر مورد انتظار از دیگری، به‌ مجرد گمان‌ و احتمال‌ است. پس‌ به‌ توهم‌ ضرر دنیای‌ فانی، خود را به‌ عذاب‌ الهی‌ گرفتار ساختن، نهایت‌ کم‌ خردی‌ است. لکن‌ به‌ مراعات‌ محرمات‌ الهی‌ و عدم‌ اشتغال‌ به‌ غیبت، بسا که‌ در حمایت‌ الهی‌ از ضرر او محفوظ‌ ماند.

علاج‌ امر چهارم، نسبت‌ جنایت‌ به‌ دیگری، به‌ آن‌ است‌ که‌ متعرض‌ غیبت‌ مؤ‌منی‌ نشود تا به‌ امید فرار از غضب‌ احتمالی‌ مخلوق، در معرض‌ غضب‌ الهی‌ قرار گیرد. چه‌ نهایت‌ بی‌خردی‌ است‌ احتراز از ضرر احتمالی‌ و مبادرت‌ به‌ هلاکت‌ دائمی‌ و یقینی، و از سرزنش‌ مخلوق‌ فرار کردن‌ و به‌ ملامت‌ خالق‌ گرفتار گشتن.

تمهید عذر که‌ جلب‌ موافقت‌ غیر با ارتکاب‌ معصیت‌ است، نهایت‌ کم‌ خردی‌ است، زیرا اگر کسی‌ از غایت‌ نادانی‌ خود را در آتش‌ بسوزاند، اهل‌ خرد موافقت‌ او ننمایند و پیروی‌ او را وسیله‌ عذر خود ندانند.

درمان‌ امر پنجم، یعنی‌ قصد مباهات‌ و تزکیه‌ نفس، به‌ تفکر است‌ در این‌ که‌ عیب‌ و سرزنش‌ دیگران‌ به‌ منظور اثبات‌ فضل‌ و بزرگی‌ خود، مستلزم‌ باطل‌ ساختن‌ فضل‌ و مقام‌ خویش‌ به‌ نزد حق‌ تعالی‌ است! علاوه‌ بر آن‌ که‌ چنان‌ تحصیل‌ فضیلت‌ نزد مخلوق‌ نیز در معرض‌ احتمال‌ است‌ و بسا که‌ سبب‌ سلب‌ اعتقاد مردم‌ شود.

درمان‌ امر ششم، یعنی‌ حسد، پرهیز است‌ از غیبت‌ محسود و برگشتن‌ از نیمه‌ ضرر چه‌ حسد، خود رنج‌ و عذابی‌ است‌ حاسد را در دنیا. پس‌ غیبت‌ محسود، گویا عدم‌ اکتفاست‌ به‌ عذاب‌ دنیوی‌ و افزودن‌ عذاب‌ اخروی‌ است‌ بدان. با آن‌ که‌ گاهی‌ بدگویی‌ حاسد، سبب‌ ظاهرتر شدن‌ فضل‌ محسود گردد، چنان‌ که‌ گفته‌اند یکی‌ از وسایل‌ نشر فضیلت‌های‌ مخفی، بدگویی‌ حاسدان‌ است.

درمان‌ امر هفتم، یعنی‌ استهزاء به‌ تأمل‌ است‌ در این‌ که‌ اگر امروز کسی‌ را در پیش‌ چند نفر معدود استهزاء نماید، آیا روز قیامت‌ تحمل‌ دارد که‌ آن‌ شخص‌ در عرصات‌ محشر او را پیش‌ مردم‌ استهزاء کند؟ اگر این‌ امر هم‌ نمی‌بود، باز چه‌ ارزشی‌ دارد که‌ انسان‌ مرتکب‌ گناهی‌ شود که‌ با آن‌ خود را در پیش‌ خدا و اولیاء او رسوا نموده‌ از مقام‌ قرب‌ حق‌ و مقربین‌ درگاه‌ او دور گرداند؟!

درمان‌ امر هشتم، یعنی‌ لعب‌ و هزل‌ برای‌ مقبولیت‌ در قلوب‌ طالبان‌ آن، مانند درمانی‌ است‌ که‌ در موافقت‌ یاران‌ ذکر شد، زیرا رد‌ قبول‌ الهی‌ و طلب‌ منزلت‌ در قلوب‌ مخلوق، خود مستلزم‌ آن‌ است‌ که‌ در دنیا و عقبی‌ عکس‌ مطلوب‌ نتیجه‌ دهد.

درمان‌ امر نهم، یعنی‌ اغتمام‌ و ترحم‌ اگرچه‌ مستحسن‌ است‌ ولی‌ شیطان‌ در این‌ باب‌ به‌ انسان‌ حسد بَرَد و او را به‌ کلامی‌ وا دارد که‌ منجر به‌ معصیت‌ شود، لذا نه‌ تنها سبب‌ باطل‌ شدن‌ اجر او که‌ واسطه‌ انتقال‌ حسناتش‌ به‌ دیگری‌ گردد، در این‌ صورت‌ خود او سزاوار ترحم‌ است. پس‌ باید انسان‌ به‌ خود رحم‌ نموده‌ و به‌ طریقی‌ به‌ دیگران‌ ترحم‌ نماید که‌ منتهی‌ به‌ معصیت‌ نگردد.

درمان‌ امر دهم، یعنی‌ غضب‌ بر معصیت، به‌ تفکر است‌ در این‌ که‌ گرچه‌ این‌ امر در محل‌ خود بسیار ممدوح‌ و سزاوار ثواب‌ است‌ اما به‌ ارتکاب‌ به‌ غیبت، منجر به‌ گناه‌ شود و درمان‌ آن‌ هم‌ مانند درمان‌ ترحم‌ است. پس‌ بر اوست‌ که‌ در هریک‌ از ترحم‌ و غضب‌ خود را از معصیت‌ پاک‌ و خالص‌ سازد.

موارد جواز غیبت‌ – مجمل‌ عذرهای‌ دائر بر جواز غیبت، موضعی‌ است‌ که‌ اهداف‌ الهی‌ و مصالح‌ دینی‌ و دنیوی‌ بدون‌ ذکر غیبت‌ و نقص‌ غیر تحقق‌ نیابد. از این‌ رو در چند موضع، غیبت‌ از تحریم‌ استثنا شده‌است:

اول‌ – تظلم، یعنی‌ اگر کسی‌ به‌ انسان‌ ستم‌ کند و برای‌ خود او رفع‌ ظلم‌ و وصول‌ حق‌ خویش‌ میسر نباشد الا‌ بدین‌ طریق، می‌تواند در نزد والی‌ و هرکه‌ قدرت‌ بر رفع‌ آن‌ ظلم‌ داشته‌ باشد، بیان‌ آن‌ کند. حضرت‌ رسول‌ اکرم‌‌‌(ص) در این‌ باب‌ فرموده‌ با وجود قدرت، اداء حق‌ مردم‌ نکردن‌ و صاحب‌ حق‌ را با وعده‌های‌ کاذب‌ به‌ امروز و فردا انداختن، باعث‌ حلال‌ شدن‌ هتک‌ حرمت‌ و جواز مجازات‌ اوست.

دوم‌ – استعانت‌ به‌ تغییر فسق‌ و بازگرداندن‌ فاسق‌ به‌ طریق‌ صلاح، چه‌ هرگاه‌ به‌ افشاء منکرات‌ و فسوق، امید بر گردانیدن‌ اهل‌ فسق‌ باشد، آن‌ غیبت‌ جایز است. به‌ شرطی‌ که‌ مقصود دفع‌ منکر و معصیت‌ باشد نه‌ این‌ که‌ ضمن‌ آن‌ به‌ اجرای‌ امور و اغراض‌ باطلهٔ‌ خود پردازد و الا‌ وزر و وبال‌ غیبت‌ کننده‌ مضاعف‌ شود.

سوم‌ – استفتاء، چنان‌ که‌ کسی‌ به‌ مفتی‌ گوید؛ برادر یا پدر یا شوهرم‌ و مانند آن‌ با من‌ به‌ طریق‌ شرعی‌ رفتار نمی‌کند، راه‌ خلاصی‌ از این‌ حال‌ چیست؟ البته‌ اداء آن‌ به‌ طریق‌ کنایه، اولی‌ است‌ مثلاً‌ گوید چه‌ گویی‌ در حق‌ زنی‌ که‌ شوهرش‌ با او چنین‌ معاشرت‌ کند؟ در حدیث‌ آمده‌ زنی‌ خدمت‌ رسول‌ اکرم‌‌‌(ص) آمد و از شوهر خود شکایت‌ کرد که‌ او مردی‌ بخیل‌ است‌ و به‌ قدر کفایت‌ مرا و فرزندان‌ خود را روزی‌ نمی‌رساند، آیا بی‌اطلاع‌ او می‌توانم‌ چیزی‌ از مالش‌ بردارم؟ آن‌ حضرت‌ فرمود: بردار آنچه‌ ترا و فرزندان‌ ترا کفایت‌ می‌کند به‌ طریق‌ عرف، یعنی‌ از مقدار متعارف‌ تجاوز منمای. او به‌ آن‌ حضرت‌ از بخل‌ و ظلم‌ شوهر خود شکایت‌ کرد و آن‌ بزرگوار منع‌ نفرمود، زیرا غرض‌ او استفتأ بود نه‌ بی‌حرمتی‌ به‌ شوهر خود.

چهارم‌ – جرح‌ و تعدیل‌ شاهد و راوی‌ حدیث، هرگاه‌ مقصود حفظ‌ اموال‌ مسلمین‌ و حمایت‌ سنت‌ مطهره‌ از مداخلهٔ‌ کذب‌ باشد نه‌ بغض‌ و کینه‌ و حسد. از این‌ باب‌ است‌ آنچه‌ را علماء از کتب‌ رجال‌ در باب‌ روات‌ حدیث‌ تدوین‌ کرده‌ و ایراد عیب‌ بعضی‌ نموده‌اند تا روایت‌ او مردود و شریعت‌ مطهره‌ از کذب‌ محفوظ‌ باشد.

پنجم‌ – تحذیر مسلمانان‌ از وقوع‌ در ضرر و خطر و نصیحت‌ مشاور، چنان‌ که‌ کسی‌ ندانسته‌ نزد یکی‌ از فساق‌ تردد و با او مصاحبت‌ و معاشرت‌ نماید و ترس‌ آن‌ باشد که‌ از این‌ امر به‌ وی‌ ضرری‌ رسد، در این‌ صورت‌ جایز است‌ که‌ به‌ آگاه‌ کردن‌ فسق‌ او، مانع‌ این‌ مصاحبت‌ گردد.

اگر کسی‌ در باب‌ ازدواج‌ و معاملات‌ و مانند آن‌ مشورت‌ کند و شخص‌ مورد نظر اهلیت‌ آن‌ را نداشته‌ باشد، جایز است‌ ذکر آنچه‌ باعث‌ پرهیز او از آن‌ اقدام‌ گردد. لیکن‌ اولی‌ است‌ چنین‌ گوید که‌ اگر ترک‌ این‌ معامله‌ کنی‌ بهتر است‌ و تصریح‌ به‌ عیوب‌ ننماید. هرگاه‌ بر حذر داشتن‌ مسلمانان‌ از شر ممکن‌ نباشد الا‌ به‌ تصریح‌ عیوب، جایز است‌ ذکر آن، چنان‌ که‌ حضرت‌ رسول‌ اکرم‌‌‌(ص) می‌فرماید: آیا می‌ترسید از ذکر فاجر که‌ مردم‌ او را بشناسند؟ فاجر را به‌ آنچه‌ در اوست‌ یاد کنید تا مردم‌ از او حذر کنند.

ششم‌ – سزاوار غیبت‌ شدن‌ به‌ جهت‌ مبادرت‌ علنی‌ به‌ یکی‌ از اسباب‌ جواز غیبت‌ و بی‌باکی‌ از این‌ که‌ او را به‌ گناه‌ خاص‌ یا مطلق‌ گناهان‌ نسبت‌ دهند. همچو فاسقی‌ که‌ بدون‌ پروا از مردم‌ به‌ فسق‌ و فجور تظاهر نماید، در این‌ صورت‌ جایز است‌ غیبت‌ او به‌ همان‌ فسق‌ و ظلمی‌ که‌ متظاهر است‌ نه‌ به‌ فسق‌ و ظلم‌ دیگر. بعضی‌ از بزرگان‌ غیبت‌ او را از طاعات‌ دانسته‌اند بنا به‌ خبر مشهوری‌ که‌ حضرت‌ رسول‌ اکرم‌‌‌(ص) فرمود: هر که‌ پردهٔ‌ حیا از روی‌ خود اندازد و آشکارا به‌ فسق‌ پردازد، او را غیبتی‌ نباشد، یعنی‌ در این‌ باب‌ هرچه‌ از او فاش‌ کنند، داخل‌ در غیبت‌ نیست.

رد‌ اهل‌ بدعت‌ و آراء فاسده‌ و مقالات‌ ضاله‌ آنان‌ و ذکر معایب‌ پیشوایان‌ مذاهب‌ باطله‌ جایز است، تا مردم‌ از ایشان‌ و مذهبشان‌ متنفر شده‌ از صراط‌ مستقیم‌ انحراف‌ نورزند.

هفتم‌ – هرگاه‌ کسی‌ به‌ وصفی‌ بد معروف‌ و عیب‌ و نقصی‌ لقب‌ او گردد، به‌ طریقی‌ که‌ شناسایی‌ او برای‌ مخاطب‌ به‌ غیر آن‌ صفت‌ مقدور نباشد، جایز است‌ ذکر او بدان‌ لقب‌ ولی‌ در صورت‌ امکان، اولی‌ اجتناب‌ است.

هشتم‌ – هرگاه‌ جمعی‌ که‌ به‌ شهادت‌ ایشان‌ اثبات‌ حدود و تعزیرات‌ شود، بر کار زشت‌ و فاحشی‌ آگاه‌ شوند، ذکر آن‌ نزد حکام‌ شرع‌ به‌ طریق‌ شهادت‌ مجاز است، خواه‌ آن‌ گنهکار حاضر باشد یا غایب، همچنین‌ روا است‌ شوهر را انتساب‌ زوجه‌ به‌ موجبات‌ لعان‌ نزد حاکم‌ شرع.

نهم‌ – هرگاه‌ دو نفر از شخصی‌ گناهی‌ مشاهده‌ کنند و در غیبتِ‌ عاصی، یکی‌ از آندو در حضور دیگری‌ ذکر آن‌ گناه‌ کند، از این‌ یادآوری، گناهی‌ بر آنان‌ نیست. زیرا بر هر دو معلوم‌ بوده‌ و امری‌ زاید بر اطلاع‌ ایشان‌ به‌ ظهور نرسد، لیکن‌ اولی‌ اجتناب‌ است‌ زیرا چه‌ بسا یکی‌ از ایشان‌ فراموش‌ کرده‌ باشد و ذکر آن‌ گناه‌ سبب‌ بی‌آبروئی‌ عاصی‌ گردد.

بر هر غیبت‌ کننده‌ واجب‌ فوری‌ است‌ که‌ از گناه‌ غیبت‌ توبه‌ کند و نادم‌ و متأسف‌ شود. زیرا غیبت، ریختن‌ آبروی‌ مردمان‌ است‌ و این‌ معنی‌ اشد‌ است‌ از غصب‌ مال، چه‌ حفظ‌ آبرو اهم‌ است‌ از حفظ‌ مال. پس‌ غیبت‌ از اعظم‌ حق‌‌الناس‌ بوده‌ به‌ مجرد توبه‌ دفع‌ وبال‌ نشود، لذا چاره‌ای‌ جز درخواست‌ حلیت‌ نیست‌ تا غیبت‌ شونده‌ به‌ رضای‌ خاطر او را عفو نماید.

در کفارهٔ‌ غیبت‌ از حضرت‌ رسول‌ اکرم‌‌‌(ص) دو حدیث‌ آمده: اول‌ آن‌ که‌ برای‌ او استغفار کنی‌ و از حق‌ تعالی‌ آمرزش‌ او طلبی. دوم‌ از کسی‌ که‌ غیبت‌ او کرده‌ای‌ حلیت‌ خواهی، پیش‌ از آن‌ که‌ روزی‌ رسد که‌ نه‌ دینار در آن‌ باشد و نه‌ درهم، آنگاه‌ حسنات‌ غیبت‌ کننده‌ را به‌ غیبت‌ شونده‌ دهند و اگر او را حسناتی‌ نباشد، سیئات‌ غیبت‌ شونده‌ را بر سیئات‌ او بیفزایند.

جمع‌ بین‌ این‌ دو حدیث‌ چنین‌ نموده‌اند: اول‌ آن‌ که‌ غیبتِ‌ غیبت‌ کننده‌ به‌ آن‌ کس‌ نرسد، چه‌ رسیدن‌ آن‌ ممکن‌ باشد یا ناممکن‌ مانند میت. دوم‌ آن‌ که‌ غیبت‌ به‌ او رسیده‌ و آزرده‌ گشته، در این‌ صورت‌ طلب‌ حلیت‌ و رضای‌ خاطر او لازم‌ است.

سنت‌ است‌ بر هر غیبت‌ شونده‌ که‌ قبول‌ عذر نموده‌ و عفو کند. در تفسیر آیه‌ شریفه‌ «خُذِ‌ الْعَفوَ‌ وَ‌أْمُر‌ بِالْعُرفِ‌ وَ‌ اَ‌عرِض‌ عَنِ‌ الْجاهِلینَ» آمده‌ که‌ حضرت‌ رسول‌ اکرم‌‌‌(ص) از جناب‌ جبرئیل‌ پرسید این‌ عفو چیست؟ گفت‌ حق‌ تعالی‌ امر فرموده‌ عفو کنی‌ کسی‌ را که‌ بر تو ظلم‌ کرده، و بپیوندی‌ به‌ آن‌ که‌ از تو بریده، و عطا کنی‌ به‌ آن‌ کس‌ که‌ ترا از بخشش‌ خویش‌ محروم‌ نموده‌است. اخبار و احادیث‌ بسیار در باب‌ ثواب‌ حلال‌کنندگان‌ حقوق‌ وارد شده، در این‌ باب‌ آیه‌ شریفهٔ‌ وافی‌ هدایت‌ «فَمَن‌ عَفا وَ‌ اَصلَحَ‌ فَاَجْرُهُ‌ عَلَی‌ اللهِ» صاحبان‌ خرد و بصیرت‌ را کافی‌ است.

لازم‌ است‌ که‌ در اعتذار، آدمی‌ طریق‌ تذلل‌ و اظهار حزن‌ و تأسف‌ را رعایت‌ نماید، نه‌ آن‌ که‌ مقصود او اظهار ورع‌ بدون‌ ندامت‌ باطنی‌ باشد، تا آن‌ که‌ به‌ فاحشهٔ‌ غیبت، فاحشه‌ نفاق‌ هم‌ ضمیمه‌ نگردد. پس‌ باید در بقیه‌ زمان‌ به‌ ذکر خصال‌ حمیده‌ غیبت‌ شونده‌ بپردازد و طریق‌ دوستی‌ و محبت‌ در پیش‌ گیرد.

ادامه متن