جستجو
تنظیمات عمومی
دقیقا مطابق با مورد نوشتاری
جستجو در فهرست‌ها
جستجو در محتوی
انتخاب همه کتاب‌ها
سفر به کعبه جانان جلد اول
سفر به کعبه جانان جلد دوم
سفر به کعبه جانان جلد سوم
سفر به کعبه جانان جلد چهارم
تعلیم و تربیت و ارشاد
کعبه مصباح الطاهرین
مبدا و معاد
نبوت و امامت

عالی‌ترین آیینه خلقت

آیینه را در جهت نمود شرایطی است: اول – ظلمت. دوم – صفا و صقالت. سوم – تقابل و مُحاذات. چهارم – عدم بُعد. همهٔ این شرایط در انسان جمع است. چنان که تا پشت آیینه ظلمانی نباشد، صورت نگرنده در آن منعکس نمی‌شود، اگر یک طرف انسان هم ظلمت نبود، اسماء و صفات حق در او منعکس نمی‌گشت. انسان به واسطه روح که قرآن در شأن او می‌فرماید: «فَاِذا سَوَّیتُهُ وَ نَفَختُ فیهِ مِن رُوحی فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ»، صفا و صقالت تام دارد، و به حکم «نَحنُ اَقرَبُ اِلَیهِ مِن حَبلِ الْوَرید»، قرب نیز او را هست. هوا به ظاهر عالی‌تر از خاک است و شعاع آفتاب اول بدو رسد، اما به علت فقدان ظلمت و کدورت، انعکاس شعاع در آن متصوّر نیست ولی زمین با ظلمت و کدورتش، شعاع آفتاب را منعکس می‌کند. حرارتی نیز از شعاع و زمین حاصل آید که در هوا اثر کرده برودت ذاتی آن را به حد اعتدال می‌رساند تا موجب اظهار آثار عُلوی و سُفلی گردد. پس بدین وجه، زمین عالی‌تر از هوا و سایر عناصر غیر خاکی است که بر آفتاب اقربند.

انسان به سبب ظلمت و صقالت و جامعیتی که دارد، مرآت تمام‌نمای ذات و اسماء و صفات حق است. چون کمال ظهور تجلی الهی در دل انسانی است، پس او علت غایی ایجاد کائنات است. علت غایی به وجود خارجی مؤخّر است و به وجود ذهنی مقدّم، زیرا تدبیرْ اول است و عملْ آخر، چون انسان آخرین نقطهٔ قوس نزولی دایرهٔ وجود و بدایت قوس عروجی است، لذا دو عالم غیب و شهادت طفیل ذات او بوده و همه، اسباب و آلات اویند.

در اثر این جامعیت و فضیلت بود که انسان مسجود ملایک گشت «فَسَجَدَ الْمَلائِکةُ کُلُّهُم اَجمَعُونَ» و مراد از سجده، اطاعت و انقیاد است. در حقیقت همه موجودات به جهت هیئت اجتماعی انسان که واجد جمیع مراتب مجردات و مادیات است، مطیع و منقاد او هستند «وَ سَخَّرَ لَکُم ما فِی السَّمواتِ وَ ما فِی الْارضِ جَمیعاً مِنهُ اِنَّ فی ذلِک لاَٰیاتٍ لِقَومٍ یتَفَکرُونَ». از این‌رو اگر انسان مطیع امر حق شود، همه موجودات به حکم او گردن نهند چه او کل است و بقیه جزء، و جزء تابع کل است. او نسبت به دوایر افلاک همچو مرکز است که همه پیرامون او می‌گردند. در حقیقت جان و روح همه موجودات، پرتو خورشید انسانی است و بیرون از حقیقت انسان، تمامی موجودات همچون بدن بی‌روح و ادراکند، زیرا جان جمیع آنان در صورت انسانی مُضمَر است.

پس ای انسان! خود را بشناس و از خود غافل مباش که مرز و خلاصهٔ کاینات تویی، حیف است که با این همه کمالات خود را نشناسی و به لذات حیوانی و هوای نفسانی مشغول شده از حقیقت خود بی‌خبر بمانی.

 

سیمرغ قله قاف

مراد از آفرینش، نیل انسان به خود حقیقی است، یعنی پروانه‌وار به شمع ازلی رسد و خویشتن را در شعله آن نابود نماید؛ هستی مجازی را فرو‌نهاده به توفیق حق با لباس هستی حقیقی ملبس شود که این نابودی، ماوراء نابودی‌های دیگر بوده عین هستی است. برای رسیدن به این آمال سالک باید پر و بال بیاراید، به پرواز آید و به صید صفات جلال الهی پردازد.

منظور از همه حرکات الهی، ریاضات و مجاهدات و اخذ تعالیم عالیه، تعلیم و تربیت است و جوهر و عصاره تعلیم و تربیت، حرکت حقیقی است یعنی رشد قوای باطنی و رسیدن به مقام عبودیت؛ عبودیتی که وسیله وصال محبوب ازلی است.

حرکت حقیقی و معنوی، رقص الهی است و منظور عارفانی که دم از رقص الهی زده‌اند و سالکین را به آن توصیه نموده‌اند، رقص ظاهری نیست که از جای خود بر‌خیزی و تن خود را به حرکت در‌آوری. رقص حقیقی، حرکت حقیقی است که سالک و عارف طریق حق از هر دو جهان بر‌خیزد و به سوی قله کوه قاف طیران کند.

اما مقام هر مرغی قله کوه قاف نیست، سیمرغی باید که از بند تعلقات جان و مال و کشش‌ها و زیبائی‌های دنیوی خود را برهاند و در فضای قدس به طیران آید. هر مرغی را نرسد که بر فرقِ شعله شمع ازلی آشیان سازد، پروانه‌ای عاشق باید. باز گر‌چه سپید است باز است. باز مرغی جان‌شکار است و به صید خود جان ندهد، لکن پروانه دیوانه به پیش معشوق خود تحفه جان می‌برد. جایی که باید به معشوق تحفه جان برد، نظارگی را بهایی نیست. هیچ آفریده‌ای حتی فرشتگان و کرّوبیان مقرّب به این مقام راه ندارند، این عنایت تنها انسان راست.

جناب جبرائیل و میکائیل و سایر فرشتگان، اسپید‌بازان بارگاه ملکوتند که جز مرغان تنزیه و تقدیس شکار نکنند، ولی عارفان صیاد صید صفات جلال و جمالند. فرشتگان در مکتب دام «یُحِبُّونَهُ» تعلیم یافته‌اند آن هم در حداقل نه در حد اعلیٰ و آنان را به مقام «یُحِبُّهُم» جایی نیست. لکن عارفان کسانی هستند که در مکتب دام «یُحِبُّهُم» تعلیم دیده‌اند، مَشرب ایشان را چاشنی دیگر است و حتی نعیم هشت بهشت، نُقل محفلشان را نشاید. عارفان به مقام «اِنَّ الَّذینَ سَبَقَت لَهُم مِنَّا الْحُسنیٰ» توجهی ندارند و تصور نعمت‌های جنت را هم نکنند «اوُلئِکَ عَنها مُبعَدُونَ»، زیرا در مکتبی تعلیم یافته‌اند که استاد آن جز «الف» ایشان را نیاموخت، نور هدایت ایشان را از طبیعت ربوده به مقام ولایت رسانده است؛ آنان ذاکرین حقیقی درگاه حق هستند.

فرشتگان که صیاد صید «وَ نَحنُ نُسَبٍّحُ بِحَمدکَ وَ نُقَدٍّسُ لَکَ» بوده و به آن فخر و مباهات می‌کردند، مأموریت صید صفات جلال و جمال حق نداشتند، زیرا خدای تبارک و تعالی این قدرت پرواز و نیروی وصال را تنها در انسان به ودیعه نهاده است. فرشتگان چون خطاب «اِرجِعی اِلیٰ رَبِّکِ» را نسبت به انسان شنیدند، دیدند که به آن مقام راه ندارند و چنان طیرانی آنان را نشاید، این بود که پر و بال فرو‌گذاشتند. خداوند متعال این صیاد الهی را به نور «یُحِبُّهُم» صید کرده به این دامگه انداخت تا در آن آرام گیرد.

فرشتگان عظمت انسان بدیدند که او صیادی است که بر صیادی آنان سبقت جسته و صیدی کند که آنان را میسر نیست. صیادی که بیش از آنان مجذوب جاذبه حق است، به نیروی حق طیران کرده در میدان سبقت در کمالات، گوی دعوت را به چوگان معنا می‌رباید؛ این بود که در حیرت شدند وقتی که دیدند این طیران به سرحد لا‌مکان رسیده است. حق‌تعالی فرمود: مگر من به شما نگفتم «اِنّیٖ اَعلَمُ ما لا تَعلَمُونَ».

خدای تبارک و تعالی به فرشتگان فرمود: شما به ظاهر معنای «خُلِقَ الْاِنسانُ ضَعیفاً» منگرید و به بال و پر مَلَکی خویش مغرور نشوید، بال و پر انسان کامل منم «وَ حَمَلناهُم فِی الْبَرٍّ وَ الْبَحرِ». غیر از بال و پر من هیچ بال و پری او را شایسته نیست؛ کسی که به پر من پرواز کند به برِ من رسد.

آدم، این مرغ زیبا طیران می‌کرد و فرشتگان در شگفت بودند، انگشت تحیر به دندان برده بودند، گفتند مرغی بدین ضعیفی از کجا به این طیران موفق شد؟! انسان با زبان حال به ایشان گفت: آنگاه که هنوز من در آشیانه عالم اَلَست بودم و به قفس قالب گرفتار نشده بودم، مورد ملامت شما بودم، اکنون که به پرواز آمده‌ام، طیران مرا بنگرید. آنان مبهوت تماشای طیران او بودند، انسان می‌پرد تا به سرحد لا‌مکان می‌رسد! اللّه اکبر.

این مرغ زیبا را که برای صید به هر طرف کاینات فرستادند، در فضای هفت اقلیم بگشت، آهو و صیدی که شایسته شکارش باشد ندید، در فضای هشت بهشت نیز پرواز کرد، مرغی که شایسته صید او باشد مشاهده نکرد، پروانه‌وار سوی وصال شمع دوید، به سوی معشوق خود طیران کرد، چون بدان جا رسید به این هستی مجازی سر فرود نیاورد، از خود به جان آمده خواست در راه معشوق از هستی خود بگذرد تا هستی دیگر یابد، اما چه کند که در قفس قالب به حواس چندی مقیّد است که مزاحم پرواز اوست، نمی‌تواند آن را بشکند لکن چون حکم و خطاب «اِرجِعیٖ» رسیده در اضطراب است و می‌خواهد از قفس خارج شود، سرانجام قفس نیز به تبعیت او به اضطراب آمده از آن خارج می‌شود و به سوی محبوب خود طیران می‌کند تا به آشیان اصلی رسد.

آری خدای تبارک و تعالی برای عاشقان خود تُتُق عزت از جمال صمدی بر‌اندازد و آنان را به هزاران لطف بنوازد، جمال صمدی به تجلی در‌آید، روح پروانه‌وار بال و پر بگشاید، جذبات اشعه شمع، هستی پروانه برباید و به تحلیه صفات شمعی او را بیاراید، این نور جمال روحِ روح شود، اگر آن جان باخته شد، این جان باخته نشود، بعد از این امر تربیت به تحلیه «جَذبَةٌ مِنْ جَذَباتِ الْحَقِ» است، پیام‌هایی دریافت می‌کند که هر نکته آن را به هزاران جان نمی‌دهد «وَ دَنا فَتَدَلّیٰ فَکانَ قابَ قَوسَینِ اَو اَدنیٰ فَاَوحیٰ اِلیٰ عَبدِهِ ماٰ اَوحیٰ … ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغیٰ».

ادامه متن