جستجو
تنظیمات عمومی
دقیقا مطابق با مورد نوشتاری
جستجو در فهرست‌ها
جستجو در محتوی
انتخاب همه کتاب‌ها
سفر به کعبه جانان جلد اول
سفر به کعبه جانان جلد دوم
سفر به کعبه جانان جلد سوم
سفر به کعبه جانان جلد چهارم
تعلیم و تربیت و ارشاد
کعبه مصباح الطاهرین
مبدا و معاد
نبوت و امامت

عُجب‌ (قسمت اول)

عُجب

از جمله‌ صفات‌ تابعه‌ قوهٔ‌ غضبیه، عجب‌ است. عجب‌ آن‌ است‌ که‌ کسی‌ خود را بزرگ‌ شمارد به‌ جهت‌ کمالی‌ که‌ در خود بیند، خواه‌ آن‌ فی‌‌الواقع‌ کمال‌ باشد یا نه. همچنین‌ عجب‌ بزرگ‌ شمردن‌ صفت‌ یا نعمتی‌ است‌ در خود و غفلت‌ از منعم‌ آن. پس‌ اگر صاحب‌ نعمتی‌ یا صفتی‌ آن‌ را از خداوند متعال‌ داند که‌ به‌ لطف‌ خویش‌ او را کرامت‌ فرموده‌ نه‌ از جهت‌ استحقاق‌ خود، عجب‌ نخواهد بود.

طریقه‌ درمان‌ عجب، معرفت‌ است‌ به‌ پروردگار که‌ عظمت‌ و کمال‌ و عزت‌ و جلال‌ سزاوار جز او نیست، و این‌ که‌ دریابد خود او از هر ذلیلی‌ ذلیل‌تر و از هر قلیلی‌ قلیل‌تر است‌ و غیر از ذلت‌ و مسکنت‌ و خاکساری‌ در خور او نیست، پس‌ او را با عجب‌ چه‌ کار؟ وجود و کمال‌ و آثار و افعال‌ همه‌ از خداست‌ و کمالات‌ جملگی‌ از کمالات‌ بی‌ نهایت‌ او، اوست‌ که‌ غاشیه‌ ذلت‌ بر دوش‌ جمله‌ کاینات‌ نهاده‌ و طوق‌ بندگی‌ بر گردن‌ همگی‌ انداخته‌ است. اگر کسی‌ را بصیرتی‌ باشد، این‌ آیات‌ مقدس‌ او را از خواب‌ عجب‌ بیدار می‌کند «قُتِلَ‌ الْاِ‌نسانُ‌ ما اَکفَرَهُ‌ مِن‌ اَ‌یَّ‌ شَیْءٍ‌ خَلَقَهُ‌ مِن‌ نُطفَةٍ‌ خَلَقَهُ‌ فَقَدَّرَهُ‌ ثُمَّ‌ السَّبیلَ‌ یَسَّرَهُ‌ ثُمَّ‌ اَماتَهُ‌ فَاَقبَرَهُ‌ ثُمَّ‌ اِذ‌ا شاءَ اَنشَرَهُ»؛ کشته‌ باد انسان‌ چه‌ ناسپاس‌ است، او را از چه‌ چیز آفریده؟ از نطفه‌ای‌ خلقش‌ کرد و اندازهٔ‌ مقررش‌ بخشید، سپس‌ راه‌ را بر او آسان‌ گردانید، آنگاه‌ به‌ مرگش‌ رسانید و در قبرش‌ نهاد، سپس‌ چون‌ بخواهد او را برانگیزد.

انسان، اول‌ در نهانگاه‌ عدم‌ بود، خداوند متعال‌ او را از پست‌ترین‌ چیزها، از نطفه‌ آفرید و بعد او را میرانید. انسانی‌ که‌ ابتدای‌ او عدم‌ و مادهٔ‌ خلقتش‌ از همه‌ چیز پست‌تر و آخرش‌ از همهٔ‌ اشیاء متعفن‌تر، آن‌ مسکین‌ در این‌ میانه‌ عاجز و ذلیل، نه‌ از خود اختیاری‌ و نه‌ او را قدرت‌ بر کاری، نه‌ گرسنگی‌ او به‌ اختیار است‌ و نه‌ تشنگی‌ و صحت‌ و خستگی، نه‌ مرگ‌ او به‌ ارادهٔ‌ اوست‌ و نه‌ زندگی، نه‌ نفع‌ خود را مالک‌ است‌ و نه‌ ضرر، نه‌ خیر خود را اختیار دارد و نه‌ شر، می‌خواهد چیزی‌ بداند نمی‌تواند، اراده‌ می‌کند که‌ امری‌ به‌ یاد او بماند فراموش‌ می‌کند، می‌خواهد چیزی‌ را فراموش‌ کند از خاطر او نمی‌رود، غذایی‌ که‌ کشندهٔ‌ اوست‌ از خوردن‌ آن‌ بی‌اختیار است‌ و دوایی‌ که‌ باعث‌ حیات‌ اوست‌ در کام‌ او ناگوار است، هر ساعتی‌ از حادثه‌ای‌ ایمن‌ نه، و هر لحظه‌ای‌ از آفت‌ روزگار مطمئن‌ نه، نه‌ خبر دارد که‌ بر سر او چه‌ آید، و نه‌ مطلع‌ است‌ که‌ فردا روزگار به‌ جهت‌ او چه‌ زاید. مرض‌های‌ گوناگون‌ مزمنه‌ بر او مسلط‌ و بیماری‌های‌ صعب‌ به‌ جهت‌ او آماده، از هرجا سر بر آورد آفتی‌ در کمینش‌ وبه‌ هر طرفی‌ میل‌ کند حادثه‌ای‌ قرینش، اخلاط‌ متناقض‌ در وجودش‌ اجتماع‌ کرده‌ و هر یک‌ در ویران‌ کردن‌ جزوی‌ از ساختمان‌ بدنش‌ به‌ ضد دیگری‌ در سعی‌ و اجتهاد است. بیچارهٔ‌ بینوا از خود غافل‌ و هر لحظه‌ در حجرهٔ‌ بدنش‌ حادثه‌ای‌ روی‌ دهد و از هر گوشه‌ دزدی‌ متاعی‌ از اعضاء و جوارحش‌ می‌برد. اگر کارکنان‌ عالم‌ بالا یک‌ نفس‌ از او غافل‌ شوند، اجزای‌ بدنش‌ از هم‌ پاشَد و اگر نگهبانان‌ خطهٔ‌ اعلی‌ دست‌ از او بردارند نشانی‌ از او باقی‌ نمانَد «عَبداً مَملُوکاً لا‌ یَقدِرُ‌ عَلیٰ‌ شَیْءٍ».

پس‌ کی‌ سزد که‌ او عجب‌ ورزد! و این‌ وَسَطِ‌ احوال‌ انسان‌ بیچاره‌ است، اما آخرش‌ این‌ که‌ باید بمیرد و رخت‌ از این‌ سرای‌ عاریت‌ بیرون‌ کشد و بدنش‌ جیفهٔ‌ گندیده‌ گردد و شیرازهٔ‌ کتاب‌ وجودش‌ از هم‌ بریزد، صورت‌ زیبایش‌ تغییر یابد، بند بندش‌ از یکدیگر جدا افتد و استخوانهایش‌ بپوسد و بعد از آن‌ خاک‌ شود، و خاک‌ او گاهی‌ لگدکوب‌ کاسه‌ گران‌ و زمانی‌ پایمال‌ خشت‌ زنان‌ گردد. گاهی‌ از خاکش‌ خشتی‌ سازند و زمانی‌ از گلش‌ عمارتی‌ پردازند و ساعتی‌ کلنگ‌ داران‌ به‌ ضرب‌ کلنگی‌ از پایش‌ در آورند و لحظه‌ای‌ بیلداران‌ بر سر بیلش‌ برآرند.

چون‌ روزگاری‌ بر این‌ خاک‌ کهنه‌ بگذرد، باز او را زنده‌ کنند و بلاهای‌ او را بنمایند. ذرات‌ خاک‌ متفرق‌ را جمع‌ ساخته‌ به‌ هیئت‌ اول‌ درآورند، او را از قبر بیرون‌ آورده‌ و به‌ عرصات‌ قیامت‌ کشند و به‌ صحراهای‌ هولناک‌ محشر در آورند. آه‌ که‌ در آن‌ وقت‌ چه‌ رنج‌ها بیند، آتشی‌ افروخته‌ و مشتعل‌ و دوزخی‌ بر انواع‌ عذاب‌ها مشتمل، بهشتی‌ دلگشا و کوثری‌ فرح‌ بخشا، ترازوی‌ اعمال‌ بر پا کرده‌ و دفترهای‌ افعال‌ گشوده، حسابرسان‌ زیرک‌ به‌ محاسبه‌ ایستاده، ناگاه‌ خود را در دفترخانه‌ روز حساب‌ در معرض‌ محاسبه‌ و مؤ‌اخذه‌ بیند، ملائکه‌ غلاظ‌ و شداد ایستاده‌ و نامهٔ‌ اعمال‌ او را به‌ دست‌ راست‌ یا چپ‌ او دهند «یا اَیُهَا الَّذینَ‌ آمَنُوا قُوا اَنفُسَکُم‌ وَ‌ اَ‌هلیکُم‌ ناراً‌ وَقُودُ‌هَا النّاسُ‌ وَ‌الْحِجارَةُ عَلَیها مَلائِکَةٌ غِلاظٌ‌ شِد‌ادٌ‌ لا‌ یَعصُونَ‌ اللهَ‌ ما اَمَرَ‌هُم‌ وَ‌ یَفعَلُونَ‌ ما یُؤمَرُونَ». هر آنچه‌ کرده‌ یکی‌ از قلم‌ نیفتاده، آه‌ که‌ در این‌ وقت‌ نافرمانی‌ها بر حسناتش‌ غالب‌ آیند و در موقف‌ مؤ‌اخذه‌ به‌ عذابش‌ در آورند که‌ خواهد گفت: «یا لَیتَنی‌ کُنتُ‌ تُر‌اباً». تأمل‌ در این‌ مذکورات، علاج‌ اجمالی‌ عجب‌ است، اما علاج‌ تفصیلی‌ آن‌ تأمل‌ است‌ در اسباب‌ عجب، پس‌ باید به‌ چارهٔ‌ آن‌ پردازد.

اکثر اوقات‌ اسباب‌ عجب‌ عبارتند از: علم، معرفت، عبادت، اطاعت، تقوی، ورع، حسب‌ و نسب، جاه، مال، اقتدار، تسلط، قوت، بسیاری‌ اعوان‌ و انصار و زیرکی‌ و فهم‌ و ذکاء.

اما عجب‌ به‌ علم؛ انسان‌ باید بداند علم‌ حقیقی‌ آن‌ است‌ که‌ آدمی‌ را به‌ خود شناسا و او را بر خطر و تشویش‌ خاتمهٔ‌ امور دانا کند. او را از عظمت‌ و عزت‌ و جلال‌ خداوندی‌ آگاه‌ سازد، بفهمد که‌ بزرگی‌ و   سزاوار خداوند تبارک‌ و تعالی‌ است‌ و بس. شکی‌ نیست‌ که‌ چنین‌ علمی‌ خوف‌ و مذلت‌ و خواری‌ و مسکنت‌ آدمی‌ را زیادتر نماید و او را معترف‌ به‌ قصور خویش‌ سازد. پس‌ علمی‌ که‌ آدمی‌ را به‌ اینها متنبه‌ نسازد، یا علم‌ دنیوی‌ است‌ که‌ حقیقتاً‌ علم‌ نبوده‌ بلکه‌ از فنون‌ و صناعات‌ است، یا صاحب‌ آن‌ خبیث‌النفس‌ است‌ و قبل‌ از آن‌ که‌ دل‌ خود را از رذایل‌ پاک‌ سازد، شجرهٔ‌ علم‌ را در شوره‌زار دل‌ خویش‌ نهاده‌است.

علم‌ همچو بارانی‌ است‌ که‌ از آسمان‌ فرود آید در نهایت‌ صافی‌ و خوشگواری، و درختان‌ و گیاهان‌ از آن‌ سیراب‌ شوند. پس‌ درختی‌ که‌ طبیعت‌ آن‌ شیرین‌ است‌ میوهٔ‌ شیرین‌ دهد و درختی‌ که‌ سرشت‌ آن‌ تلخ‌ است، تلخ‌ بار آورد. علم‌ بر زمین‌ دل‌ فرود آید و دل‌ ناپاک‌ را تاریکتر کند، صاحبان‌ این‌ قلوب‌ مردم‌ را به‌ نیکی‌ امر کنند، لیکن‌ خود به‌ علم‌ خویش‌ عامل‌ نیستند؛ «اَتَأمُرُونَ‌ النّاسَ‌ بِالْبِرِّ‌ وَ‌ تَنسَوْنَ‌ اَنفُسَکُم‌ وَ‌ اَنتُم‌ تَتلُونَ‌ الْکِتابَ‌ اَفَلا‌ تَعقِلُونَ» اما علم، صفا و روشنی‌ دل‌ پاک‌ را زیادتر گرداند.

از ثمرهٔ‌ علم‌ آن‌ است‌ که‌ انسان‌ بداند هرکه‌ صاحب‌ صفت‌ عجب‌ است‌ خدا او را دوست‌ ندارد؛ در نزد خدا ذلت‌ و پستی‌ و حقارت‌ و شکستگی‌ محبوب‌ است. در احادیث‌ قدسیه‌ وارد است‌ که‌ خداوند متعال‌ فرموده: تا خود را بی‌ قدر می‌دانی، ترا در نزد ما قدر و مرتبه‌ای‌ است‌ و چون‌ از برای‌ خود قدری‌ بدانی، در پیش‌ ما هیچ‌ قدری‌ نداری. و نیز فرموده: خود را خرد و کوچک‌ شمارید تا من‌ مرتبهٔ‌ شما را بلند گردانم. پس‌ سزاوار است‌ که‌ عالم‌ خود را نوعی‌ بدارد که‌ مولای‌ او می‌طلبد.

هر عالمی‌ که‌ مردم‌ را به‌ فروتنی‌ و انکسار امر کرده‌ و از عجب‌ و تکبر منع‌ نماید، لیکن‌ خود عجب‌ و تکبر کند، منافق‌ است‌ و از کسانی‌ خواهد شد که‌ به‌ علم‌ خود عمل‌ نکرده‌اند. نعمت‌ و عزت‌ دنیا در نظر علمای‌ ربانی‌ خوار و بی‌ مقدار است، خوف‌ خدا در ظلمات‌ شبها ایشان‌ را از خوابگاه‌ خود بر انگیزد و به‌ خدمت‌ خدا وادارد. ایشان‌ نه‌ گرم‌ دنیا را طالبند و نه‌ سردش‌ را، نه‌ بلای‌ خدا را شکوه‌ کنند و نه‌ دردش‌ را، فکرشان‌ جز یک‌ فکر و ذکرشان‌ جز یک‌ ذکر نبوده، در سرشان‌ به‌ جز یک‌ سودا نیست.

در این‌ زمان‌ کم‌ است‌ که‌ فروتنی‌ و تواضع‌ عالمی‌ از بهر اغنیاء و اهل‌ دنیا نباشد و غرض‌ او از علم، طلب‌ رضای‌ خدا شود. پس‌ سزاوار است‌ که‌ علما در گفتار و کردار خویش‌ تأمل‌ کرده‌ و همیشه‌ رضای‌ حق‌ را به‌ جا آرند، ببینند از ایشان‌ چه‌ خواسته‌اند و عاقبت‌ ایشان‌ به‌ کجا می‌انجامد تا ذلت‌ نفس‌ خود را بشناسند و از کبر و عجب‌ خالی‌ شوند. از علوم‌ و فنون‌ آن‌ چه‌ در عالم‌ معنا به‌ کار آید و صاحب‌ آن‌ تعظیم‌ و توقیر را شاید، علوم‌ دینی‌ است. غرض‌ اصلی‌ از علوم‌ دینی، تهذیب‌ اخلاق‌ و عمل‌ و تقرب‌ به‌ درگاه‌ خدای‌ عزوجل‌ است، تا تجرد از لباس‌ ما و منی‌ و آراستگی‌ به‌ زینت‌ تواضع‌ و فروتنی، که‌ اعظم‌ اعمال‌ و اشرف‌ عبادات‌ باطنی‌ است، حاصل‌ آید. اگر غرض‌ مذکور بر علوم‌ دینی‌ مترتب‌ نشود، شجرهٔ‌ دانش‌ و کمال‌ به‌ ثمرهٔ‌ محامد اخلاق‌ و اعمال‌ بارور نگردد. چون‌ آدمی‌ خود را در تحصیل‌ علوم‌ و کسب‌ کمالات‌ به‌ نظر خودپسندی‌ دید، و شمایم‌ گلزار مکارم‌ اخلاق‌ و اطوارش‌ به‌ عفونت‌ خودبینی‌ آمیخته‌ گردید، وی‌ را در میزان‌ حقیقت‌ قدر و قیمتی‌ نماند و بدایع‌ نقوش‌ معارف‌ و کمالاتش‌ را بر در و دیوار خانهٔ‌ دل، اشتعال‌ غرور، باطل‌ و ناچیز گرداند. امور ظاهری‌ و حسن‌ صور را در حقیقت‌ بهایی‌ نبوده‌ در بازار معنی‌ بسیار بی‌رونق‌ و ناروا باشد، زیرا بنای‌ سعادت‌ بشر به‌ حسن‌ سیرت‌ است‌ نه‌ به‌ حسن‌ صورت، و پروردگار را نظر به‌ فضایل‌ و کمالات‌ و قلوب‌ شکسته‌ است.

ادامه متن