جستجو
تنظیمات عمومی
دقیقا مطابق با مورد نوشتاری
جستجو در فهرست‌ها
جستجو در محتوی
انتخاب همه کتاب‌ها
سفر به کعبه جانان جلد اول
سفر به کعبه جانان جلد دوم
سفر به کعبه جانان جلد سوم
سفر به کعبه جانان جلد چهارم
تعلیم و تربیت و ارشاد
کعبه مصباح الطاهرین
مبدا و معاد
نبوت و امامت

عُجب‌ (قسمت دوم)

اما علاج‌ عجب‌ به‌ عبادت‌ و طاعت‌ آن‌ است‌ که‌ انسان‌ بداند غرض‌ از عبادت‌ اظهار ذلت‌ و مسکنت‌ است‌ و عادت‌ و ملکه‌ شدن‌ اینها در نفس‌ انسانی، تا معنی‌ بندگی‌ و حقیقت‌ آن‌ آشکار شود. عجب‌ با این‌ غرض‌ منافات‌ داشته‌ عبادت‌ را باطل‌ می‌کند. پس‌ صفتی‌ که‌ موجب‌ بطلان‌ عبادت‌ است‌ چه‌ معنی‌ دارد؟!

شرایط‌ و آداب‌ عبادت‌ بسیار و عبادت‌ بدون‌ یکی‌ از آنها فاسد و بی‌ اعتبار، و از درجهٔ‌ قبولی‌ ساقط‌ است. در هر عبادتی‌ احتمال‌ می‌رود که‌ شرطی‌ از آن‌ مختل‌ باشد و مقبول‌ درگاه‌ الهی‌ نشود. پس‌ با این‌ احتمال‌ چگونه‌ عاقل‌ به‌ عبادت‌ خویش‌ عجب‌ کند؟ کسی‌ که‌ یقین‌ دارد عبادت‌ او جامع‌ تمام‌ شرایط‌ و آداب‌ است، بسی‌ غافل‌ و به‌ حقیقت‌ امر جاهل‌ است. بر فرض‌ که‌ عبادت‌ او از همه‌ خلل‌ خالی‌ باشد، وقتی‌ ثمربخش‌ است‌ که‌ عاقبت‌ صاحبش‌ ختم‌ به‌ خیر شود، و کیست‌ که‌ از عاقبت‌ امر خود مطمئن‌ شود؟ این‌ است‌ که‌ مُعظم‌ خوف‌ اهل‌ معرفت، خوف‌ سوء خاتمه‌ است.   

آری‌ دو صفت‌ است‌ که‌ کشتزار محاسن‌ اعمال‌ را برقی‌ فروزان‌ است‌ و خرمن‌ صفات‌ کمال‌ را آتشی‌ سوزان. آن‌ دو، ریا و عجب‌ است‌ که‌ تا سالک‌ طریق‌ حق، خرقه‌ ریا و عجب‌ را از دل‌ نکند و لباس‌ چند رنگ‌ اغراض‌ دنیوی‌ را از خود دور نکند، در پیشگاه‌ احدیت‌ شایسته‌ خلعت‌ کرامت‌ نشود زیرا گوهر طاعت‌ را در بازار حقیقت، بی‌ آب‌ و رنگ‌ اخلاص‌ به‌ چیزی‌ نخرند.

ریا در طاعت‌ به‌ غایت‌ پنهان‌ است، چنان‌ که‌ حضرت‌ رسول‌ اکرم‌‌‌(ص) فرموده: از شرک‌ نهانی‌ بپرهیزید که‌ شرک‌ در امت‌ من، خفی‌تر است‌ از حرکت‌ مورچه‌ روی‌ سنگ‌ نرم‌ در شب‌ تاریک. گاهی‌ شرک‌ از غایت‌ خفا بر صاحب‌ خود نیز پوشیده‌ ماند و به‌ سهولت‌ ادراک‌ آن‌ نشود.

اکثر کوته‌نظران‌ و ظاهر بینان‌ در عبادات‌ و طاعات‌ خود بر امور ظاهری‌ همت‌ گمارند نه‌ بر امور باطنی، که‌ عبارتست‌ از مواظبت‌ ظواهر حدود و آداب‌ و رعایت‌ دقایق‌ ظاهری‌ وجوب‌ و استحباب. مانند این‌ که‌ در نماز لباس‌ سفید پوشد و ردا افکند و موضع‌ شریف‌ و مکان‌ مباح‌ جوید و نماز را در اول‌ وقت‌ ادا نماید، در رکوع‌ و سجود، خضوع‌ و خشوع‌ ظاهری‌ را به‌ جا آرد و در قرائت، دقایق‌ تجوید و قواعد ترتیل‌ را رعایت‌ کند؛ در قیام‌ و قعود اذکار و ادعیه‌ وارده‌ را بخواند و در همه‌ حال‌ سکون‌ و وقار را فوت‌ نکند؛ در هر حالی‌ از احوال‌ به‌ یمین‌ و یسار ننگرد و در مناسک‌ و سایر عبادات‌ و طاعات‌ همین‌ روش‌ را به‌ کار بندد. این‌ جمله‌ امور ظاهریه‌ و افعال‌ جوارحند که‌ هر کسی‌ را به‌ اندک‌ اهتمام‌ رعایت‌ آنها میسر است، لیکن‌ بندگی‌ حقیقی‌ ورای‌ این‌ آداب‌ بوده‌ شرایط‌ دیگری‌ دارد که‌ آن‌ کار دل‌ است‌ و متعلق‌ به‌ احوال‌ باطن.

از جمله‌ احوال‌ باطنی‌ اخلاص‌ است، بدینسان‌ که‌ در انجام‌ عمل‌ خیر و عبادات‌ و طاعات‌ جز تحصیل‌ رضای‌ حق‌ قصد دیگری‌ نکند. از جملهٔ‌ آداب‌ باطنی‌ حضور قلب‌ است، یعنی‌ روی‌ دل‌ از افکار باطل‌ و خیالات‌ بی‌ حاصل‌ برتافته‌ و متوجه‌ به‌ بندگی‌ خدا گرداند. پردهٔ‌ فراموشی‌ و نسیان‌ بر ابواب‌ اندیشه‌ این‌ و آن‌ فروهشته، در خلوت‌ سرای‌ دل‌ با خدای‌ خویش‌ به‌ راز و نیاز پردازد. این‌ سعادت‌ کسی‌ را حاصل‌ است‌ که‌ از دام‌ تعلق‌ طریق‌ مادی‌ رسته‌ و از خاربست‌ دلبستگی‌ به‌ طریق‌ دلگشای‌ وارستگی‌ جسته‌ و به‌ کاروان‌ کعبه‌ جلال‌ و جمال‌ حق‌ پیوسته‌ باشد.

علاج‌ عجب‌ به‌ ورع‌ و تقوی‌ و شجاعت‌ و سخاوت‌ و غیر اینها از کمالات‌ نفسانی، آن‌ است‌ که‌ انسان‌ بداند همهٔ‌ این‌ صفات‌ وقتی‌ سودمند و موجب‌ نجات‌ است‌ که‌ توأم‌ با عجب‌ نباشد و چون‌ عجب‌ آید، همه‌ آنها را فاسد نماید. پس‌ شخص‌ عاقل‌ چگونه‌ صفت‌ رذیله‌ای‌ را به‌ خود راه‌ دهد که‌ تمام‌ صفات‌ حسنه‌ او را ضایع‌ کند؟! انسان‌ باید بداند صفاتی‌ را که‌ در خود می‌بیند، در سایرین‌ نیز با کم‌ و زیادتی‌ وجود دارد، پس‌ در چیزی‌ که‌ اکثر مردم‌ با او شریکند، چه‌ جای‌ عجب‌ است؟!

استیلا و غلبه‌ و خیر عاقبت‌ کسی‌ راست‌ که‌ خود را در پیشگاه‌ الهی‌ خوار و ناچیز بیند نه‌ این‌ که‌ به‌ شجاعت‌ و به‌ قوت‌ خویش‌ مغرور شود. چرا فروتنی‌ نکند که‌ بر فضیلتش‌ بیفزاید و عاقبتش‌ محمود گردد؟ باید تأمل‌ کند که‌ این‌ صفت‌ و نعمت‌ او را از کجا حاصل‌ شده‌ و توفیق‌ تحصیل‌ آن‌ از جانب‌ کیست. اگر دریافت‌ که‌ همه‌ اینها از جانب‌ خداست، پس‌ باید به‌ کرم‌ و جود او عجب‌ کند و به‌ فضل‌ و توفیق‌ او شاد و فرحناک‌ شود که‌ بدون‌ سابقه‌ استحقاق، توفیق‌ چنین‌ فضیلتی‌ او را کرامت‌ فرموده، و اگر آن‌ را از خود دانست، زهی‌ جهل‌ و نادانی.

چارهٔ‌ عجب‌ به‌ حسب‌ و نسب، دانستن‌ چند چیز است:

اول‌ – این‌ که‌ بداند عجب‌ بر کمال‌ دیگران‌ از بی‌خردی‌ است، زیرا کسی‌ که‌ خود ناقص‌ و بی‌ کمال‌ است، کمال‌ دیگری‌ او را چه‌ سودی‌ بخشد؟

دوم‌ – در عجب‌ به‌ گذشتگان، بداند اگر ایشان‌ از نیکان‌ و صاحب‌ مکارم‌ اخلاق‌ و شرافت‌ بودند، بی‌ تردید شیوهٔ‌ ایشان‌ ذلت‌ و شکسته‌ نفسی‌ بود. اگر این‌ صفت‌ ایشان‌ پسندیده‌ بود، چرا خود از آن‌ خالی‌ است‌ و به‌ ایشان‌ اقتدا نمی‌کند و اگر پسندیده‌ نبود، چه‌ جای‌ افتخار است‌ به‌ ایشان؟!

سوم‌ – در افتخار به‌ نسب، تفکر کند در این‌ که‌ چرا کسی‌ که‌ بر نسب‌ خود عجب‌ می‌کند، نسب‌ حقیقی‌ خویش‌ را فراموش‌ کرده؟ خداوند متعال‌ اصل‌ و نسب‌ حقیقی‌ هرکس‌ را بیان‌ می‌فرماید: «اَلَّذی‌ اَحسَنَ‌ کُلَّ‌ شَیْءٍ‌ خَلَقَهُ‌ وَ‌ بَدَ‌اَ‌ خَلقَ‌ الْا‌ِنسانِ‌ مِن‌ طینٍ‌ ثُمَّ‌ جَعَلَ‌ نَسلَهُ‌ مِن‌ سُلالَةٍ‌ مِن‌ مٰاءٍ‌ مَهینٍ»!

ضد عجب، شکسته‌ نفسی‌ است‌ که‌ از آثار دل‌ شکستگی‌ انسان‌ بوده‌ و بالاترین‌ کمالات‌ است. هرکسی‌ به‌ مقام‌ عالی‌ رسید، به‌ این‌ صفت‌ رسید، چه‌ در بازار حقیقت، شکسته‌ دلی‌ می‌خرند و بس.

علاج‌ عجب‌ به‌ مال، نظر و تأمل‌ است‌ در آفات‌ مال‌ که‌ همیشه‌ در معرض‌ زوال‌ و فناست‌ و عاری‌ از دوام‌ و بقاء؛ علاوه‌ بر این‌ ملاحظه‌ نماید اخباری‌ را که‌ در مذمت‌ مال‌ و حقارت‌ مالداران‌ رسیده‌ و آنچه‌ در فضیلت‌ فقرا و عزت‌ ایشان‌ است‌ در روز قیامت‌ و سبقتشان‌ به‌ بهشت. چگونه‌ عاقل‌ دیندار به‌ مال‌ شاد و خوشحال‌ گردد و به‌ آن‌ عجب‌ کند، در حالی‌ که‌ در حلال‌ آن‌ پستی‌ مرتبه‌ است‌ در روز قیامت‌ و طول‌ حساب، و در حرام‌ آن‌ مؤ‌اخذه‌ است‌ و عقاب!

عجب‌ به‌ قوت‌ و قدرت‌ خویش، پس‌ درمانش‌ به‌ یادآوری‌ امراض‌ و آلامی‌ است‌ که‌ خداوند متعال‌ بر بدن‌ آدمی‌ مسلط‌ گرداند، و تأمل‌ است‌ در این‌ که‌ چگونه‌ تب‌ شبی، قوت‌ او را ضعیف‌ و بدنش‌ را نحیف‌ و لاغر کند. اگر رگی‌ از بدنش‌ به‌ درد آید، از هر عاجزی‌ عاجزتر و از هر ذلیلی‌ ذلیل‌تر شود؛ و اگر غباری‌ به‌ چشمش‌ رسد بی‌ طاقت‌ گردد؛ اگر مگسی‌ از او چیزی‌ برباید نتواند پس‌ گیرد و پشه‌ و حیوان‌ ریزی‌ تواند که‌ او را بکشد، پس‌ بیخرد کسی‌ که‌ به‌ قوت‌ و قدرت‌ خود بنازد.

2عجب‌ به‌ مقام‌ و منصب‌ و حکومت‌ و امارت‌ و کثرت‌ اعوان‌ و انصار، مرضی‌ است‌ که‌ بسیاری‌ از اهل‌ دنیا به‌ آن‌ گرفتارند و از هرکس‌ چشم‌ زیردستی‌ و فروتنی‌ دارند، غافل‌ از این‌ که‌ همه‌ آنها در معرض‌ زوال‌ است‌ و مایه‌ خسران‌ و وبال. کسی‌ که‌ به‌ دیدهٔ‌ عقل‌ بنگرد همه‌ آنها را سرابی‌ بیند که‌ تشنگان‌ بادیه‌ را می‌فریبد؛ به‌ یک‌ چشم‌ بر هم‌ زدن‌ باید ترک‌ آن‌ جاه‌ و منصب‌ نموده‌ در خانه‌ گور تنها و ذلیل‌ بر روی‌ خاک‌ بخوابد، نه‌ اهل‌ او با او همراهند نه‌ عیال‌ او، نه‌ جاه‌ به‌ فریاد او رسد و نه‌ مال.

این‌ اعوان‌ و انصار و قبیله‌ و خویشان‌ در دنیا نیز تا خواهش‌ ایشان‌ را به‌ عمل‌ می‌آورد، دور او جمعند و گرد او می‌گردند. آن‌ بیچارهٔ‌ مسکین‌ باید خود را به‌ مهالک‌ اندازد و دین‌ و دنیای‌ خود را دربازد، و خود را به‌ کوه‌ و دریا و بیابان‌ و صحرا سرگردان‌ سازد تا ایشان‌ متفرق‌ نشده‌ بر طریق‌ اطاعت‌ مستقیم‌ باشند و در حوادث‌ او را اعانت‌ و یاری‌ کنند. اگر سال‌های‌ بسیار نعمت‌ فراوان‌ دهد و خواسته‌های‌ ایشان‌ را فراهم‌ سازد، چون‌ روزی‌ در یک‌ خواهش‌ ایشان‌ مسامحه‌ کند، سر از فرمان‌ او بپیچند و کمر دشمنی‌ او را بر میان‌ بندند و در محافل‌ و مجامع‌ به‌ بدی‌ او را یاد کنند.

عجب‌ به‌ عقل‌ و زیرکی‌ خود، علامت‌ بیخردی‌ است. زیرا عاقل‌ هرگز گرد عجب‌ نگردد، بلکه‌ عقل‌ خود را حقیر شمارد و اگر در مکانی‌ تدبیر صوابی‌ از او ظاهر شود، آن‌ را از خدا داند و شکر او به‌ جا آورد. عجب‌ به‌ رأی‌ خویش‌ بدترین‌ اقسام‌ عجب‌ است، گمراهی‌ و ضلالت‌ جمیع‌ اهل‌ بدعت‌ و ضلال‌ و طوایفی‌ که‌ آراء باطل‌ و مذاهب‌ فاسد اختیار کردند، به‌ سبب‌ عجب‌ است‌ «فَتَقَطَّعُوا اَمرَ‌هُم‌ بَینَهُم‌ زُبُراً‌ کُلُّ‌ حِزبٍ‌ بِما لَدَیهِم‌ فَرِحُونَ».

درمان‌ این‌ مرض‌ از علاج‌ سایر امراض‌ روحی‌ دشوارتر است، زیرا صاحب‌ عجب‌ از خطای‌ خود غافل‌ و به‌ غلط‌ خود جاهل‌ است‌ و الا‌ آن‌ را برنمی‌گزید. کسی‌ که‌ خود را مریض‌ نداند، چگونه‌ درصدد معالجهٔ‌ خویش‌ برآید؟! چون‌ عجب‌ به‌ رأی‌ خود دارد، پند کسی‌ در گوش‌ نکند بلکه‌ آنان‌ را متهم‌ نماید.

فی‌‌الجمله‌ علاج‌ این‌ مرض‌ آن‌ است‌ که‌ آدمی‌ به‌ رأی‌ خود مطمئن‌ و مغرور نشود و همیشه‌ بر صحت‌ رأی‌ خود حجتی‌ قاطع‌ از عقل‌ و شرع‌ داشته‌ باشد.

ادله‌ قطعیه‌ موقوف‌ است‌ بر عقل‌ سلیمه‌ و قریحهٔ‌ مستقیمه‌ با سعی‌ تمام‌ و مزاولت‌ قرآن‌ و حدیث‌ و مصاحبت‌ علماء، باز آدمی‌ از خطای‌ خویش‌ ایمن‌ نیست، و صواب‌ آن‌ است‌ که‌ اکثر مردم، افکار باطله‌ و مذاهب‌ فاسده‌ را تتبع‌ نکنند و در آنها خوض‌ ننمایند و قدم‌ از قدم‌ خانوادهٔ‌ وحی‌ و رسالت‌ برندارند.

ادامه متن