جستجو
تنظیمات عمومی
دقیقا مطابق با مورد نوشتاری
جستجو در فهرست‌ها
جستجو در محتوی
انتخاب همه کتاب‌ها
سفر به کعبه جانان جلد اول
سفر به کعبه جانان جلد دوم
سفر به کعبه جانان جلد سوم
سفر به کعبه جانان جلد چهارم
تعلیم و تربیت و ارشاد
کعبه مصباح الطاهرین
مبدا و معاد
نبوت و امامت

فصل دوم – طبابت نفوس یا درمان امراض روحی

ب - امراض قوه دفع
غضب (قسمت اول)

امراض‌ قوهٔ‌ دفع‌ را گرچه‌ مراتب‌ بسیار است، لیکن‌ تباه‌ترین‌ آنها سه‌ نوع‌ است:

اول‌ – غضب‌

دوم‌ – جبن‌

سوم‌ – خوف‌

نوع‌ اول‌ از قبیل‌ افراط، نوع‌ دوم‌ از قبیل‌ تفریط، و نوع‌ سوم‌ به‌ ردائت‌ مناسب‌تر است. شرح‌ هریک‌ و طریق‌ درمان‌ آنها ذیلاً‌ بیان‌ می‌شود.

 

غضب‌

غضب‌ حالتی‌ نفسانی‌ است‌ که‌ باعث‌ حرکت‌ روح‌ حیوانی‌ است‌ از داخل‌ به‌ جانب‌ خارج‌ که‌ مبدأ آن‌ شهوت‌ و انتقام‌ باشد. این‌ حرکت‌ چون‌ شدت‌ یابد آتش‌ خشم‌ افروخته‌ شود و خون‌ در غلیان‌ آید و از حرارت‌ زیاد آن، دماغ‌ و شریانات‌ از دُخانی‌ تیره‌ و ظلمانی‌ انباشته‌ گردد به‌ حدی‌ که‌ نور عقل‌ محجوب‌ و اثر قوهٔ‌ عاقله‌ ضعیف‌ شود. در این‌ حال‌ معالجه‌ تغیر احوال‌ و فرو نشاندن‌ آتش‌ خشم‌ در غایت‌ دشواری‌ است، چه‌ هر قدر در خاموشی‌ آن‌ بکوشند، بیشتر شعله‌ور گردد و اگر به‌ موعظه‌ و خضوع‌ و خشوع‌ روی‌ آرند، خشم‌ او تقویت‌ یابد.

حرکت‌ قوهٔ‌ غضبیه‌ برای‌ دفع‌ امری‌ است‌ که‌ هنوز واقع‌ نشده‌ یا احتمال‌ وقوع‌ آن‌ می‌رود، یا برای‌ انتقام‌ از امری‌ است‌ که‌ رخ‌ داده. غضب، حزن، شرمساری‌ و حقد همه‌ از صفات‌ نفسانی‌ هستند که‌ در هر یک‌ توجه‌ روح‌ یا به‌ باطن‌ است‌ یا به‌ ظاهر، دفعتاً‌ یا به‌ تدریج، کم‌ یا زیاد. چنان‌ که‌ در ترس‌ و فزع، روح‌ به‌ باطن‌ گریزد و در حزن‌ کمتر از آن‌ اما در خشم، روح‌ و خون‌ به‌ ظاهر توجه‌ کنند که‌ چشم‌ و رخسار سرخ‌ گردد و در شرمساری‌ کمتر از آن، اگرچه‌ آن‌ خود نوعی‌ خشم‌ است‌ ؛ حرکت‌ اصلی‌ در این‌ مراحل‌ از آن‌ روح‌ بوده‌ نه‌ خون، اگرچه‌ خون‌ هم‌ با او در حرکت‌ است. در خشم‌ و غضب‌ اگر انسان‌ قادر بر انتقام‌ باشد، خون‌ از باطن‌ به‌ ظاهر میل‌ کرده‌ صورت‌ او سرخ‌ گردد، و در صورت‌ عدم‌ امکان‌ مأیوس‌ شده، خون‌ به‌ باطن‌ میل‌ نموده‌ رنگ‌ صورت‌ او زرد گردد.

غضب‌ در اشخاص‌ به‌ حسب‌ اختلاف‌ حال، مختلف‌ است‌ همانند ترکیبات‌ مختلف‌ اشیاء؛ چنان‌ که‌ بعضی‌ ترکیبات‌ مانند کبریت‌ از کمتر شرری‌ مشتعل‌ شود، برخی‌ مانند روغن‌ و پاره‌ای‌ مانند چوب‌ خشک‌ وتر که‌ از اندک‌ آتشی‌ یا از سایش‌ و اصطکاک‌ ضعیفی، بیشه‌های‌ عظیم‌ و درختان‌ انبوه‌ بسوزد؛ همچنین‌ است‌ در تهییج‌ غضب‌ و آسیب‌های‌ وارده‌ از آن، عدم‌ رعایت‌ کامل‌ کمترین‌ سخنی.

مردمان‌ از جهت‌ قوهٔ‌ غضبیه‌ سه‌ قسمند:

اول‌ – کسانی‌ که‌ در طرف‌ افراطند که‌ در موقع‌ حرکت‌ غضب، فکر و هوشی‌ برای‌ آنان‌ باقی‌ نماند و از طاعت‌ عقل‌ و شرع‌ بیرون‌ روند.

دوم‌ – کسانی‌ که‌ در طرف‌ تفریطند که‌ مطلقاً‌ قوهٔ‌ غضبیه‌ ندارند، و در جایی‌ که‌ عقل‌ و شرع‌ حکم‌ بر غضب‌ کند از جا درنیایند.

سوم‌ – کسانی‌ که‌ در جادهٔ‌ اعتدالند، غضب‌ ایشان‌ به‌ موقع‌ و غلظت‌ ایشان‌ به‌ جاست‌ و از حد عقل‌ و شرع‌ تجاوز نکنند.

مسلم‌ که‌ حد اعتدال‌ آن‌ مرغوب‌ و مطلوبست، و این‌ در حقیقت‌ نه‌ غضب‌ که‌ شجاعت‌ و قوت‌ نفس‌ است. طرف‌ تفریط‌ آن‌ اگرچه‌ غضب‌ نیست‌ ولی‌ مذموم‌ و ناپسند بوده‌ نتیجه‌ جبن‌ و خواری‌ است. کسی‌ که‌ او را مطلقاً‌ قوهٔ‌ غضبیه‌ نیست، از غیرت‌ خالی‌ است.

حضرت‌ رسول‌ اکرم‌‌‌(ص) می‌فرماید: مردمان‌ از لحاظ‌ غضب‌ چند گونه‌اند، بعضی‌ دیر به‌ غضب‌ آیند و زود برگردند؛ برخی‌ زود به‌ غضب‌ آیند و زود برگردند؛ گروهی‌ زود به‌ غضب‌ آیند و دیر برگردند؛ کسانی‌ هستند که‌ دیر به‌ غضب‌ آیند و دیر برگردند. در این‌ میان، بهترین‌ افراد آنانند که‌ دیر به‌ غضب‌ آیند و زود خشنود گردند، و بدترین‌ اشخاص‌ آنانند که‌ زود به‌ غضب‌ آیند و دیر راضی‌ شوند.

خشم‌ و غضب‌ و زود عصبانی‌ شدن‌ یکی‌ از ناراحتی‌های‌ روحی‌ و روانی‌ است. هنگامی‌ که‌ خشم‌ حرف‌ می‌زند، عقل‌ چهرهٔ‌ خود را می‌پوشاند. حضرت‌ رسول‌ اکرم‌‌‌(ص) می‌فرماید: نیرومندی‌ به‌ زور بازو نیست، نیرومند کسی‌ است‌ که‌ بر خشم‌ خود غالب‌ آید. حضرت‌ علی‌‌‌(ع) می‌فرماید: بر تو باد پرهیز از خشم‌ که‌ آغازش‌ سفاهت‌ است‌ و انجامش‌ ندامت.

خشم‌ و اثر شدید آن‌ در حالات‌ روانی‌ انسان، از مسایل‌ مهمی‌ است‌ که‌ در بررسی‌ سرنوشت‌ آدمی‌ باید به‌ دقت‌ مورد توجه‌ قرار گیرد. انسان‌ بنا به‌ خصوصیات‌ جسمی‌ و روانی، در مقابل‌ شداید و ناگواری‌های‌ زندگی‌ دارای‌ ظرفیت‌ محدود و معینی‌ است‌ که‌ آن‌ ظرفیت، رابطه‌ مستقیم‌ با استقامت‌ و توانایی‌ سلول‌های‌ عصبی‌ او دارد. استقامت‌ و حساسیت‌ سلول‌های‌ عصبی‌ انسان‌ یکباره‌ از بین‌ نرفته، بلکه‌ به‌ مرور زمان‌ و به‌ واسطه‌ بروز عواملی‌ کاهش‌ می‌یابد تا به‌ درجه‌ای‌ که‌ به‌ کلی‌ اعصاب‌ فرسوده‌ گشته، تعادل‌ و توازن‌ روانی‌ را برهم‌ می‌زند.

از عوامل‌ مهم‌ فرسایش‌ اعصاب، ضعف‌ و ناتوانی‌ سلول‌های‌ عصبی‌ است‌ و علت‌ آن، خشم‌ و غضب، خود خوری، عصبانیت، شتاب، کم‌ ظرفیتی‌ و کم‌ حوصلگی‌هاست‌ که‌ در طول‌ عمر دامنگیر انسان‌ شده، موجد پریشان‌ حالی‌ و موجب‌ شکست‌ و ناکامی‌ها می‌گردد.

چون‌ وقایع‌ زندگی‌ همیشه‌ بر وفق‌ مراد و آرزو نیست، از این‌ رو اگر روان‌ آدمی‌ با صبر و تحمل‌ و رضا و تسلیم‌ و محبت‌ قرین‌ نباشد، از آسایش‌ روانی‌ محروم‌ مانده‌ به‌ مقصد و مقصود نخواهد رسید؛ بلکه‌ در این‌ حالات‌ عقده‌ها و ناراحتی‌ها و ناتوانی‌های‌ روانی‌ بر او چیره‌ گشته‌ به‌ مرور زمان‌ از استقامت‌ و توانایی‌ سلول‌های‌ عصبی‌ او می‌کاهد.

گرچه‌ هر یک‌ از اعضای‌ بدن‌ انسان‌ سلول‌های‌ خاص‌ ومنحصر به‌ خود دارد، ولی‌ همگی‌ از نظر استقامت‌ و توانایی‌ رابطهٔ‌ مستقیم‌ با سلول‌های‌ عصبی‌ دارند، و سلول‌های‌ عصبی‌ حاکم‌ بر کم‌ و کیف‌ عملکرد سایر سلول‌های‌ بدن‌ است. حالات‌ مختلف‌ روحی‌ و روانی‌ از جمله‌ تأثیر آشفتگی‌ روانی‌ بر مغز و سلول‌های‌ عصبی، در دایرهٔ‌ عملکرد سلول‌های‌ دستگاه‌های‌ دیگر بدن‌ مانند دستگاه‌ گوارش، تناسلی، تنفس‌ و قلب‌ تغییراتی‌ به‌ وجود می‌آورد. بدیهی‌ است‌ که‌ این‌ دستگاه‌ها در موقع‌ شادابی‌ و آسایش‌ خاطر به‌ مراتب‌ بهتر از حال‌ خشم‌ و غضب‌ و ناراحتی‌های‌ روانی‌ انجام‌ وظیفه‌ می‌کنند.

افراط‌ در غضب‌ نه‌ تنها موجب‌ ملالت‌ و تأثر خاطر است، بلکه‌ به‌ سختی‌ اعتدال‌ مزاج‌ را بر هم‌ می‌زند، سلامتی‌ و آرامش‌ بدن‌ را دچار اختلال‌ و تشنج‌ نموده، قوا را ناتوان‌ می‌سازد و انسان‌ را بیش‌ از پیش‌ در معرض‌ بیماری‌های‌ خطرناک‌ قرار داده‌ به‌ تدریج‌ در همه‌ اندام‌ ریشه‌ می‌دواند، انتظام‌ گردش‌ خون‌ را مغشوش‌ و دستگاه‌ هاضمه‌ را از کار می‌اندازد و ممکن‌ است‌ به‌ اثرات‌ خطرناکی‌ مانند خفقان، کوری‌ و کری، گنگی‌ و دیوانگی، فلج‌ عضوی‌ و گاهی‌ به‌ مرگ‌ ناگهانی‌ منتهی‌ شود.

افراط‌ در غضب‌ از مهلکات‌ و آفات‌ عظیم‌ است. انسان‌ باید اسیر و بنده‌ غضب‌ و شهوت‌ خویش‌ نگردد، چنان‌ که‌ یکی‌ از بزرگان‌ فرماید: من‌ به‌ سلامت‌ آن‌ کشتی‌ که‌ باد سخت‌ و شدت‌ آشوب‌ دریا آن‌ را به‌ ورطه‌ای‌ دارای‌ کوه‌های‌ عظیم‌ افکند و بر سنگ‌های‌ سخت‌ زند، امیدوارترم‌ از سلامتی‌ شخص‌ غضبناک‌ ملتهب، چه‌ در آن‌ کشتی‌ ملاحان‌ را مجال‌ تأمل‌ و تدبیری‌ باشد، لیکن‌ هیچ‌ حیله‌ و تدبیر در تسکین‌ شعله‌ غضبی‌ که‌ زبانه‌ می‌کشد، نافع‌ نیاید و چندان‌ که‌ به‌ عدم‌ گناه‌ اعتراف‌ کنند و در خضوع‌ و انقیاد کوشند، و یا موعظه‌ در او به‌ کار برند تا مگر دفع‌ شر کرده‌ و آتش‌ خشم‌ او فرو نشانند، مؤ‌ثر نیفتد، بلکه‌ بسان‌ آتشی‌ که‌ اتصالاً‌ بر آن‌ هیزم‌ خشک‌ افکنند و هر لحظه‌ شدت‌ یابد، او در ناهمواری‌ و حرکات‌ ناموزون‌ و آزار ایشان‌ مبالغه‌ نماید.

اخبار بسیار در نکوهش‌ غضب‌ وارد گردیده، حضرت‌ رسول‌ اکرم‌‌‌(ص) می‌فرماید: غضب، ایمان‌ را فاسد می‌کند چنان‌ که‌ سرکه‌ عسل‌ را. حضرت‌ صادق‌‌‌(ع) نیز می‌فرماید: غضب‌ کلید هر شر و بدی‌ است؛ و باز از آن‌ حضرت‌ روایت‌ است‌ که‌ غضب‌ دل‌ مرد دانا را هلاک‌ نماید. بزرگان‌ فرموده‌اند: کسی‌ که‌ غضب‌ خود را مالک‌ نباشد، بر عقل‌ خود نیز مالک‌ نیست.

عَجَب‌ است‌ که‌ بعضی‌ چنان‌ توهم‌ کنند که‌ شدت‌ غضب‌ نشانه‌ مردانگی‌ است! در صورتی‌ که‌ افعال‌ شخص‌ غضبناک‌ مانند اطفال‌ و دیوانگان‌ است‌ نه‌ عاقلان، چه‌ در موقع‌ استیلای‌ شدت‌ غضب، حرکات‌ زشت‌ و امور ناشایست‌ مانند فحش‌ و دشنام‌ و هرزه‌ گویی‌ و سخنان‌ رکیک‌ از او سر می‌زند، چگونه‌ این‌ اعمال‌ نشانهٔ‌ عقل‌ و مردانگی‌ و شجاعت‌ است؟ صاحب‌ این‌ صفت‌ سزاوار تمسخر و مذمت‌ و فضیحت‌ است‌ نه‌ مردانگی‌ و شرف‌ و عزت، و این‌ صفت‌ در زنان‌ و کودکان‌ و بیماران‌ بیشتر است‌ از مردان‌ و جوانان‌ و افراد سالم. حضرت‌ رسول‌ اکرم‌‌‌(ص) می‌فرماید: شجاع‌ کسی‌ است‌ که‌ به‌ هنگام‌ غلبه‌ غضب‌ بتواند خویشتندار باشد.

علاوه‌ بر این‌ که‌ غضب‌ از مهلکات‌ عظیمه‌ و از صفات‌ خبیثه‌ است، لوازم‌ و آثاری‌ نیز به‌ دنبال‌ دارد مانند دشنام‌ دادن، اظهار عیوب‌ مسلمین، شماتت‌ و افشاء سر‌ آنان، که‌ همهٔ‌ اینها از اخلاق‌ پست‌ و صفات‌ مهلکه‌اند که‌ از هیچ‌ عاقلی‌ صادر نشود. از جمله‌ لواحق‌ غضب‌ آن‌ است‌ که‌ بعد از فرونشستن‌ آتش‌ آن، آدمی‌ پشیمان‌ و افسرده‌ خاطر گردد. لواحق‌ غضب‌ عبارتند از: ندامت، انتظار مجازات، دشمنی‌ دوستان‌ و تألم‌ آنان، استهزای‌ فرومایگان، شماتت‌ دشمنان، تغیر مزاج‌ و تألم‌ ابدان. معالجه‌ این‌ لواحق‌ هفتگانه‌ در درمان‌ علل‌ غضب‌ است‌ زیراکه‌ رفع‌ سبب، موجب‌ برطرف‌ شدن‌ مُسبَّب‌ است‌ و اگر به‌ ندرت‌ چیزی‌ از مرض‌ به‌ جا ماند، به‌ تدبیر عقل‌ ازالهٔ‌ آن‌ سهل‌ باشد.

اسباب‌ غضب‌ ده‌ چیز است:

اول‌ – عُجب‌

دوم‌ – افتخار

سوم‌ – مِراء

چهارم‌ – لجاج‌

پنجم‌ – مزاح‌

ششم‌ – تکبر

هفتم‌ – استهزاء

هشتم‌ – غَدر

نهم‌ – ضَیم‌

دهم‌ – طلب‌ نفایسی‌ که‌ موجب‌ منافسه‌ و حسادت‌ باشد.

اما عُجب، گمان‌ کاذبی‌ است‌ در نفس‌ خویش‌ به‌ استحقاق‌ منزلتی‌ که‌ شایسته‌ آن‌ نباشد. لیکن‌ چون‌ بر عیوب‌ و کاستی‌های‌ خویش‌ وقوف‌ یابد، داند که‌ سزاوار آن‌ منزلت‌ نیست‌ و نیز داند که‌ فضیلت‌ مشترک‌ است‌ میان‌ خلق.

و اما افتخار، و آن‌ مباهات‌ است‌ به‌ چیزهای‌ خارجی‌ که‌ در معرض‌ آفات‌ و زوال‌ بوده، به‌ بقا و ثبات‌ آن‌ها وثوقی‌ نباشد. چه‌ اگر به‌ مال‌ فخر کنند از غصب‌ شدن‌ و به‌ غارت‌ رفتن‌ آن‌ ایمن‌ نباشند و اگر به‌ نسب‌ افتخار کنند، در حقیقت‌ آن‌ فخر، حق‌ پدران‌ و مادران‌ است‌ نه‌ فرزندان. حضرت‌ رسول‌ اکرم‌‌‌(ص) فرموده است: «لا‌ تَأتُونی‌ بِاَنسابِکُم‌ وَ‌أتُونی‌ بِاَعمالِکُم»؛ نسب‌های‌ خود را پیش‌ من‌ مطرح‌ ننمائید، بلکه‌ از اعمال‌ خود سخن‌ گوئید و آنها را به‌ من‌ عرضه‌ کنید.

مراء یا ستیزگی‌ و لجاج، موجب‌ زوال‌ الفت‌ و ایجاد دشمنی‌ و خصومت‌ باشد. قوام‌ عالم‌ به‌ محبت‌ است‌ و مراء و لجاج‌ موجب‌ دفع‌  رفع‌ نظام‌ عالم‌ است.

مزاح، اگر به‌ قدر اعتدال‌ باشد، پسندیده است‌ و لیکن‌ توقف‌ شوخی‌ در حد اعتدال، به‌ غایت‌ دشوار باشد. اکثر مردمان‌ قصد اعتدال‌ کنند، لیکن‌ چون‌ شروع‌ نمایند از حد وسط‌ بگذرند تا آنجا که‌ کار به‌ خشم‌ و غضب‌ کشد و طرفین، کینهٔ‌ یکدیگر به‌ دل‌ گیرند. پس‌ مزاح‌ برای‌ کسی‌ که‌ نمی‌تواند اندازه‌ نگهدارد، جایز نیست.

و اما تکبر، و آن‌ نزدیک‌ به‌ عجب‌ است، و فرق‌ میان‌ آندو این‌ است‌ که‌ صاحب‌ عجب‌ و خودپسندی‌ بر نفس‌ خویش‌ دروغ‌ گوید به‌ جهت‌ گمانی‌ که‌ به‌ خود دارد، لیکن‌ متکبر به‌ دیگران‌ دروغ‌ گوید اگرچه‌ از این‌ گمان‌ خالی‌ باشد.

استهزاء از افعال‌ جاهلان‌ است‌ و کسی‌ که‌ به‌ حریت‌ و فضل‌ موصوف‌ باشد، نفس‌ خویش‌ را گرامی‌تر از آن‌ دارد که‌ در معرض‌ جهل‌ آرد اگرچه‌ خزاین‌ شاهان‌ بدو دهند.

غدر را وجوه‌ بسیار است‌ و استعمال‌ آن‌ بیشتر از جهت‌ مال‌ و مقام‌ و سایر مراتب‌ شهوت‌ و انتقام‌ باشد. غدر به‌ هیچ‌ وجه‌ پیش‌ کسی‌ که‌ او را اندک‌ مایه‌ انسانیت‌ باشد، پسندیده‌ نیست، از این‌ رو کسی‌ بدان‌ معترف‌ نشود.

ضَیْم، تکلیف‌ تحمل‌ ظلم‌ بر دیگری‌ به‌ جهت‌ انتقام‌ است. عاقل‌ را تعجیلی‌ در انتقام‌ نباشد مگر بعد از مشورت‌ با عقل‌ که‌ یقین‌ نماید خسارت‌ مهم‌ معنوی‌ از ظلم‌ بر او یا دیگران‌ وارد خواهد شد، و این‌ حاصل‌ نشود مگر پس‌ از حصول‌ فضیلت‌ حلم.

طلب‌ نفایس‌ موجب‌ منافسه‌ و محاسده، مشتمل‌ است‌ بر خطای‌ عظیم‌ از حریصان‌ صاحب‌ ثروت‌ و مقام‌ به‌ جهت‌ نگرانی‌ فوت‌ آنها و جزعی‌ که‌ به‌ تبعیت‌ آن‌ حاصل‌ آید. طبع‌ دنیا که‌ مقدر است‌ بر تغیر و دگرگونی‌ و فساد، جز به‌ راه‌ یافتن‌ آفات‌ راضی‌ نشود، و چون‌ حریص‌ دنیا به‌ از دست‌ دادن‌ چیزی‌ مبتلا شود، حالت‌ اصحاب‌ مصائب‌ در وی‌ ظاهر گردد و دوست‌ و دشمن‌ بر عجز و اندوه‌ او واقف‌ گشته، فقر و حاجت‌ او در طلب‌ نظیر آن‌ فاش‌ شود و قدر و منزلت‌ او در دلها کم‌ گردد.

کسی‌ که‌ شرایط‌ عدالت‌ را رعایت‌ کند، علاج‌ غضب‌ بر او آسان‌ باشد، چه‌ غضب‌ جور است‌ و خروج‌ از اعتدال‌ در جانب‌ افراط؛ و نشاید خلقی‌ را که‌ مصدر قبایح‌ باشد، از صفات‌ جمیله‌ شمارند.

ادامه متن