جستجو
تنظیمات عمومی
دقیقا مطابق با مورد نوشتاری
جستجو در فهرست‌ها
جستجو در محتوی
انتخاب همه کتاب‌ها
سفر به کعبه جانان جلد اول
سفر به کعبه جانان جلد دوم
سفر به کعبه جانان جلد سوم
سفر به کعبه جانان جلد چهارم
تعلیم و تربیت و ارشاد
کعبه مصباح الطاهرین
مبدا و معاد
نبوت و امامت

مقدمه

شکر لایتناهی خدای را سزاست که وجود هر موجودی نتیجه جود اوست و هر موجودی حمد و ثنا‌گوی او «وَ اِنْ مِنْ شَیْءٍ اِلاّٰ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ». خداوندی که نقوش نفوس بر صحیفه عدم رقم زد و آب حیات معرفت را در ظلمات صفات بشریت تعبیه کرد «وَ فیٖ اَنْفُسِکُمْ اَفَلاٰ تُبْصِروُنَ». تشنگان طلب را به قدم صدق، سلوک آن ظلمات صفات بشریت میسّر گردانید و به عنایت بی‌علت، خضر‌صفتان سوخته‌دل از آتش عشق را به سرچشمه آن آب حیات معرفت رسانید.

درود نامحدود بر ارواح مقدس و بی‌دَنَس حضرات انبیاء و اوصیاء و اولیاء که سالکان مَسالِک حقیقت و مُقتَدایان ممالک شریعت بودند «اُولٰئِکَ الَّذیٖنَ اٰتَیْنٰاهُمُ الْکِتٰابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ» بالاخص قافله‌سالار قوافل حضرات انبیاء و اوصیاء و اولیاء، محمد صَلَّی اللّٰهُ عَلَیْهِ و اٰلِهِ.

مقصود از آفرینش، وجود انسان است و هر چیز را که وجود است از دو عالم، به تبعیت انسان است. مراد از آفرینش انسان، کمال معرفت به ذات و صفات باریتعالی است و چنین معرفت تنها از انسان به ظهور رسد، انسانی که دارای روح پاک شود.

آنچه مکشوف نظر روح است از معانی غیب، قابل نقصان نیست زیرا که نظر چنین روح به مدد نور خدا مؤیّد است «اِتَّقُوا فِراسَةَ الْمُؤْمِنِ فَاِنَّهُ یَنْظُرُ بِنُورِ اللّٰهِ». اما آنچه نصیبهٔ نفس است از معانی در تصرف وهم و خیال است.

یقین است که روح را محبت از جمله صفات او سابق آمد و این به سبب تشریف «یُحِبُّهُمْ» به وجود آمده وگرنه کسی به مقام «یُحِبُّونَهُ» نرسیدی. روح را هیچ صفتی نیست که پیوندی با قِدَم داشته باشد مگر محبت و در این اسرار بسیار است. حضرت داوود علیه‌السلام پرسید: «یٰا رَبِّ لِمٰاذٰا خَلَقْتَ الْخَلْقَ»؛ فرمود: «کُنْتُ کَنْزاً مَخْفِیّاً فَاَحْبَبْتُ اَنْ اُعْرَفَ فَخَلَقْتُ الْخَلْقَ لِاُعْرَفَ».

روح انسانی به جهت اضافت «مِنْ رُوحیٖ» اشرف کاینات گشت و مورد تکریم خاص الهی «وَ لَقَدْ کَرَّمْنٰا بَنیٖ اٰدَمَ وَ حَمَلْنٰاهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ» یعنی انسان محمول عنایت ماست. ما عاشق و معشوق یکدیگریم، آنچه ما را با آدمی و آدمی را با ما افتد، نه ما را با دیگری و نه دیگری را با ما افتد. بار ناز معشوقیِ معشوق، عاشق تواند کشید و بار ناز عاشقیِ عاشق، معشوق تواند کشید.

خواست عاشقْ معشوق را پیش از خواست معشوقْ عاشق را نیست، بلکه خواست معشوق مقدّم بر خواست عاشق است. زیرا عاشق پیش از وجود خود مرید معشوق نبود، ولی معشوق پیش از وجود عاشق، مرید او بود. عشقِ عاشق را تار از «یُحِبُّهُمْ» آمد و پود «یُحِبُّونَهُ». سررشته این حدیث از اشارت «فَاَحْبَبْتُ اَنْ اُعْرَفَ» بر‌خاست.

گر‌چه در تعبّد، انس و جن و مَلک شریکند ولی انسان در قبول حمل بار معرفت در میان خلایق ممتاز گشت «اِنّٰا عَرَضْنَا الْاَمانَةَ عَلَی السَّمٰواتِ وَ الْاَرْضِ وَ الْجِبٰالِ»، همه از قبول آن امانت امتناع ورزیدند الّا انسان «وَ حَمَلَهَا الْاِنْسٰانُ». کشیدن این بار معرفت و امانت الهی تنها انسان را سزاست.

انسان است که دل او مرآت جمال‌نمای الوهیت گشته «خَلَقَ اٰدَمَ عَلیٰ صُورَتِهِ». دل آیینه الهی است و هر دو عالم، غلاف این آیینه. اگر آیینه دل انسان به کمال مرتبت صفای خود برسد، می‌داند که او کیست و بهر چه آمده است و این همه کرامت و فضیلت به چه علت است.

این همه حضرات انبیاء که آمدند، کار نوی بدین عالم نیاوردند و خبر نوی در سینهٔ تو ننهادند، بلکه آنچه را که در سینهٔ تو نهاده بودند بجنبانیدند، و آنچه را که بر تو به ودیعه نهاده بودند تو را به سوی آن خواندند «وَ مٰا کُنّٰا لِنَهْتَدِیَ لَوْلٰا اَنْ هَدیٰنَا اللّٰهُ».

ای انسان که نسخهٔ کامل نامهٔ الهی تویی، ای آیینه جمال الوهیت که آنچه در عوالم است بیرون از تو نیست، هر‌چه خواهی از درون خود بخواه که مطلوب حقیقی و یار ازلی آنجاست. اما تا آیینه دل آدمی به کمال مرتبت صفای خود رسد، مهالک و مسالک بسیار باید قطع نمود و آن جز سلوک بر شریعت و طریقت و حقیقت نیست.

البته شریعت و طریقت یکی است و آن تعالیم اسلام است. طریقی جز تعالیم اسلام یافت نمی‌شود که انسان را به سعادت رساند. شریعت عین طریقت و طریقت عین شریعت است، لذا تقسیم علمای دین به علمای شریعت و طریقت، بی‌موضوع و بی‌اساس است.

علم شریعت هم اول است و هم آخر، هم ظاهر است و هم باطن، و هم مبدأ عمل است به وجهی و هم غایت عمل است به وجه دیگر. پس اول، ایمان و علم به شریعت است و آخر هم، ایمان و علم به شریعت، منتها تفاوت آن‌ها از زمین تا آسمان است. اول قشر است و مجاز، آخر لُبّ است و حقیقت. زیرا تعالیم اسلام، جامع تمام فضایل و دارای کل کمالات و سرچشمه هر علمی است.

مرید صادق و سالک عاشق از سر صدق و تَأنّیٖ نه از سر هوی و تَمَنّیٖ مطالعه کند. در این هنگام او می‌داند که کیست و از کجا آمده و چون آمده است، به چه کار آمده و کجا خواهد رفت، مقصود او چیست و هدف اعلای او کیست و معلوم گرداند روح عُلویٖ را در خاک سُفلیٖ کشیدن چه حکمت دارد و باز مفارقت و قطع تعلق آن از قالب به چه سبب است و بار دیگر نشر آن در حشر با کسوت قالب بهر چیست. در این صورت از زمرهٔ «اوُلٰئِکَ کَالْاَنْعٰامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ» بیرون آمده و به مرتبهٔ انسانی رسد و از حجاب غفلت «یَعْلَموُنَ ظاٰهِراً مِنَ الْحَیٰوةِ الدُّنْیٰا وَ هُمْ عَنِ الْاٰخِرَةِ هُمْ غٰافِلُونَ» رهایی یابد و به ذوق و شوق، قدم در طریق حق نهد؛ آنچه را در نظر آورد به قدم آورد که ثمرهٔ نظر، ایمان است و ثمرهٔ قدم، عرفان.

کعبهٔ وصال را هم مانند کعبه صورت از هر جهت راهی است «وَ مِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ». مراحل این طریق را به ارادت و شوق و محبت توان پیمود. اما عشق به مقام تحقق نرسد مگر این که عاشق مطیع و مُنقاد محض فرمان معشوق شود «قُلْ اِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّٰهَ فَاتَّبِعُونیٖ یُحْبِبْکُمُ اللّٰهُ».

این توفیق کسی را سزاست که با تزکیه و تصفیه، مراتب معرفت نفس خود را به کمال رساند و در منطقهٔ جاذبهٔ الوهیت قرار گیرد، و در دریای عشق محبوب ازلی و عقل کلّی مستغرق شود؛ خویشتن را به شعله شمع ازلی زند و وجود انسانی را تبدیل به آتش نماید. در این مقام است که آتش بر او و کسانی که پیرامون آتشند مبارک است «اَنْ بُورِکَ مَنْ فِی النّٰارِ وَ مَنْ حَوْلَهٰا».

مجذوب سالک هم عاشق است و هم معشوق و هم عشق. چون عوارض از بین رود، دو‌گانگی بر‌خیزد یگانگی پدید آید، جای کثرت را نور وحدت و یگانگی گیرد. کثرت که امری است موهوم به نسبت معرفت از بین رود و سفر روحانی و معنوی جز رفتن از کثرت به وحدت یا از نَکْرَت به معرفت نیست. این مقام از آن سالکانی است که به مرتبه اَعلای توحید یا «لٰا اِلهَ اِلاَّ اللّٰه» رسیده‌اند، از خود فانی شده و به او باقی گشته‌اند.

آری تا وجود و هستی مجازی باقی است، از وجود و هستی حقیقی نمی‌توان در حد اعلیٰ برخوردار شد مگر به قدر آنچه از هستی مجازی کاسته شود. همه حضرات انبیاء و اوصیاء و اولیاء در تحقق این هستی کوشیدند و همه هستی بشری را فدای عشق معشوق نهادند. لکن از هر‌یکی نیم‌سوخته و سایه‌ای باقی ماند، اما حضرت محمد‌(ص) هستی خود را در آتش عشق معشوق خود در شعله جمال ازلی به کلی بسوخت.

تفاخر سایر حضرات انبیاء این بود که مقام سَروری، پیشوایی، قافله‌سالاری و دلیلی دارند، اما حبیب خدا‌(ص) می‌فرمود که نصیبهٔ من در بی‌نصیبی است، کام من در نا‌کامی است، مراد من در نامرادی است، هستی من در نیستی است، توانگری و فخر من در فقر است «اَلْفَقْرُ فَخْریٖ». چه عاشق باید پیش معشوق دست خالی رود. ای عاشق خدا، راه تو راه حد اَعلای عشق است، این راه را به نیستی باید رفت، سَروری و پیشوایی همه هستی است.

سالک باید بداند که مبدأ و منشأ این حرکات الهی، ارادهٔ الهی است. اراده تخم جمله سعادت‌هاست و این صفت نه از صفات انسانیت که پرتوی از انوار صفت مریدی خداست، تا حق‌تعالی با این صفت در روح بنده‌ای تجلی نکند، آن بنده مرید نخواهد بود. ابتدا این نور چون شَرر آتشی است که در حَرّاقه افتد که اگر آن را به کبریتی بر‌نگیرد و به هیمه‌های خشک مدد نکند، روی در خاموشی کلی نهد و با مَکْمَن غیب رود و آن مدد جز تعلیم اساتید الهی نخواهد بود «اَلشِّیْخُ فیٖ قَوْمِهِ کَالنَّبِیِّ فیٖ اُمَّتِهِ».

سخن عارفان، دَواعی شوق و بَواعِث طلب در دل طالبین پدید می‌آورد و شرر محبت در باطن ایشان مشتعل می‌سازد، خصوصاً که از منشأ نظر عاشقان صادق و کاملان محقق صادر شود. کلام ایشان قلیل‌الحجم است و کثیرالمعنی، جام جهان‌نماست و مرآت جمال‌نمای، هم استفادت مبتدی ناقص را شامل است و هم اِفادَت منتهی کامل را. لکن بی‌خبران را از دولت این حدیث بهره‌ای نیست و ندانند که قفل سعادت ابدی به کدام کلید گشوده می‌شود.

مفتون و مغرور این راه کسی است که پندارد با اتکاء به خود و به قدم بشری طی تواند کند، غافل از این که راه کعبه صورت را بی‌دلیل نتوان رفت تا چه رسد طی مراحل کعبهٔ وصال. سالک حقیقی در جستجوی استاد کامل به پا خیزد اگر در مشرق نشان ندهند به مغرب رود. او واقف است که حصول حقیقت به واسطه علما و عرفا و مرشدین کذایی ممکن نیست که ایشان همه در مقام آسایشند و دربند آرایش، نه ایشان را از عرفان خبری و نه از ایقان اثری.

آری حقایق را از صومعهٔ راهبان و ترسایان و درویشان کذایی و بی‌خبران نتوان یافت که آنان از مخذولان درگاه حقند، اگر‌چه ظاهراً خود را به لباس اسلام آراسته‌اند ولی باطناً لباس کفر در بر کرده‌اند. عاقبت کردار بی‌ایمان ایشان و ریاضات و مجاهدات بی‌معنی ایشان «تَصْلیٰ نٰاراً حٰامِیَةٌ» است، لکن عاقبت آن مردان الهی که خورشید اسلام بر دل آن‌ها می‌تابد و باد کرامت از پردهٔ عنایت بر سرای تقرب ایشان می‌وزد «فیٖ جَنَّةٍ عٰالِیَةٍ» است.

درود بر ارواح پاک و مقدس اولیاء که پس از رهایی از این خاکدان و وصول به مقام قرب محبوب و کسب استحقاق غنودن در حریم عزت در زیر آتش عشق خدایی، ترک آن بارگاه صفا گفته و به زمین بر‌گشته‌اند و از نو خود را به زندان تاریک و تنگ تن خاکی انداخته‌اند، تا گمگشتگان بیابان غفلت و جهالت را هدایت نموده و از گرداب بدبختی و نابینایی نجات داده و به سرمنزل مراد رسانند.

درود بر دلباختگان شاهد عشق خدایی که کشته شدن در دست مردمان بی‌دل را، عین سعادت و فیض آسمانی شمرده‌اند و انواع شکنجه و آزار و رنج و درد را تحمل کرده، لبیک‌گویان جام شهادت را از دست دیو‌سیرتان گرفته و سر کشیده‌اند تا بشر را به غیرت و همت در‌آرند و پرده‌های غفلت را از پیش چشم بصیرت ایشان بر‌دارند و آتش عشق خدایی را بر دل افسردهٔ ایشان بر‌افروزند.

سلام و درود بی‌انتها بر خاتم دایرهٔ کمال، حضرت محمد‌(ص) و اهل بیت طاهرین او، آن پیشتازان محبت و لَواداران حمد و معرفت. خدایا به حق آنان ما را به وصال خویش موفق فرما.

 

ادامه متن