گفتار بیستم
تغافل بجا
یکی از صفات حمیده افراد باایمان تغافل بجا است و آن عبارت از این است که آدمی چیزی را بداند و از آن آگاه باشد ولی با عمد و اراده، خود را غافل نشان دهد و چنان وانمود کند که از آن ناآگاه و بیاطلاع است. این عمل اگر بجا و در مورد صحیح انجام پذیرد، از نظر اخلاقی بسیار ممدوح و پسندیده است و میتواند در پارهای از موارد ثمرات عالی و نتایج مهم به بار آورد.
گاهی عیوب دیگران را نادیده گرفتن و در لغزشهای این و آن خود را غافل نشان دادن، در اصلاح اخلاق و اعمال ایشان مؤثرتر از اظهار کردن و به رو آوردن است و مصلحت اقتضا میکند که دانسته خویش را پنهان داریم و تغافل را جایگزین انتقاد نماییم.
انتقاد یکی از عوامل اصلاح جامعه است، افراد موظفند در مواقعی که از عیوب و نقایص دیگران بااطلاع شدند با حسن نیت آن را تذکر دهند و از روی خیرخواهی به عملشان اعتراض نمایند و با رعایت ادب و اخلاق از نادرستی بازدارند چه، سکوت در مقابل گناه و سیئات اخلاقی به منزله امضاء ناپاکی و موافقت در انحرافهای اجتماعی است.
اما در جایی که شخص مرتکب گناهی شده و از آگاهی دیگران بیم و هراس دارد، مصلحت ایجاب میکند که رازش را پوشیده داریم و خود را ناآگاه جلوه دهیم و اطلاعمان را بازگو نکنیم و از دانستههای خویش تغافل نماییم تا شخص برای مصون داشتن شرافت خویش پیرامون آن عمل نگردد و گناهی را که مرتکب شده تکرار ننماید.
خلاصه در زمینه انحرافهای قانونی و اخلاقی در اغلب موارد لازم است اطلاعات خود را آشکار کنیم و آگاهانه انتقاد نماییم ولی مصلحت ایجاب میکند که در پارهای از موارد خود را غافل نشان دهیم تا پرده حیاء گنهکار پاره نشود و در انجام عمل ناروای خود جری و جسور نگردد.
اولیاء گرامی اسلام در ضمن روایات متعددی، اهمیت و ارزش تغافل را گوشزد ساخته و خاطر نشان نمودهاند که تغافل از فضایل اخلاق و از صفات حمیده افراد باایمان است.
تغافل همیشه و همه جا پسندیده و ممدوح نیست، چه بسا افرادی که خود را غافل نشان میدهند ولی در این کار حسن نیت ندارند بلکه محرکشان هوای نفس و خودخواهی و دیگر اندیشههای پلید است.
تغافلی که در اسلام ممدوح شناخته شده و اولیاء گرامی پیروان خود را به رعایت آن تشویق کردهاند، تغافلی است که ناشی از عقل و مصلحت و هماهنگ با اخلاق و فضیلت باشد و تغافل کننده آن را با حسن نیت و اندیشه پاک انجام دهد.
تغافل واپس زدن مطلبی است از ضمیر ظاهر به ضمیر باطن و موضوعاتی که مورد تغافل قرار میگیرند همانند تمایلات سرکوب شده و خاطرات تلخی هستند که به علتی یا عللی از ضمیر ظاهر به ضمیر باطن رانده میشوند.
تغافل یک عمل غیرعادی است و برای انجام آن نیرویی لازم است که شخص را در فشار بگذارد و او را به تغافل وادارد. کسی که چیزی را میداند و میخواهد خود را از آن غافل نشان دهد، باید دانستههای خود را از ذهن آگاه رانده و در ذهن ناآگاه مستقرش نماید و مراقبت کند که از کانون خفا بیرون نجهد.
ادامه تغافل کاری است بس دشوار و انجام آن بدون عزم راسخ و تصمیم قاطع میسر نیست زیرا نیروی غضب، شخص را آرام نمیگذارد و متصل به او فشار وارد میکند که در جهت مخالف قدم بردارد و نادیده گرفتن را ترک گوید. بنابراین برای فرونشاندن غریزه غضب و مهار کردن تمایلِ انتقاد باید از عقل و اراده استفاده کرد.
تغافل بجا و نادیده گرفتن به موقع، خواه ممتد و خواه کوتاه مدت، در تقلیل ناملایمات و تخفیف آلام زندگی نقش مؤثری دارد. ما بخواهیم یا نخواهیم حیات دنیا را انواع بلایای طبیعی و آفات اجتماعی احاطه کرده است و هر انسانی در طول زندگی کم و بیش با پیشامدهای ناگوار روبرو میشود. افرادی که روحاً ضعیف و کمظرفیتاند وقتی با حادثه ناگوار روبرو شدند، توجه خود را بیش از حد به آن معطوف میدارند و آن پیشامد را در ذهن خود با یادآوری مکرر از آنچه هست، بزرگتر میکنند و بر رنج و ناراحتی خویش میافزایند.
اشخاصی که روحشان قوی و باظرفیتاند، هنگامی که به پیشامدهای ناگوار برخورد نمودند، عاقلانه میاندیشند و اگر بتوانند آن را رفع کرده و موجبات رهایی خویش را فراهم میسازند و اگر نتوانند حتیالمقدور میکوشند با تغافل از شدت فشار و ناراحتی بکاهند و رفته رفته آن را به دست فراموشی بسپارند.
آرامش فکر و آسایش خاطر و عقل و مصلحت ایجاب میکند که تغافل کنیم. کسانی که تغافل نمیکنند و نمیخواهند پیشامدهای ناگوار را نادیده بگیرند، همواره در رنج و عذابند و عمرشان با خشم و خشونت طی میشود و ایام حیات را با تلخکامی میگذرانند.
انتقاد بجا مردم را واقعبین میسازد، اعمال مردم را اصلاح میکند، راه رشد و ترقی را به روی فرد و جامعه میگشاید و زمینه تکامل را فراهم میسازد. دانش بشر در پرتو انتقادهای بجا و صحیح پیشرفت کرده و مدارج عالی خود را میپیماید، صحت و سقم نظریههای علمی بر اثر انتقادهای صحیح است. انتقاد بجاست که مسیر سعادت و رستگاری را ارائه مینماید.
معمولاً در انتقادهای اخلاقی سخنان منتقد به دو هدف اصلی اصابت میکند: یکی عملی است که آن را نادرست تشخیص میدهد و خاطر نشان میسازد و دیگری شخصی است که آن عمل نادرست را انجام داده و مورد انتقاد قرار گرفته است. آنچه باعث خشم و خشونت و گاهی کینه و عداوت میشود، ضربت روحی و آسیبی است که بر حب ذات شخص وارد میآید.
برای آن که انتقاد به حب ذات شخص آسیبی نرساند و او را به مقاومت و لجاج وادار نکند، باید منتقد طوری سخن گوید و گفتار خویش را به شکلی القا نماید که هدف اصلی از انتقاد ظاهراً عمل باشد نه عامل؛ در این صورت نتیجه مطلوب عاید میگردد و پیشوایان مقدس اسلام این روش را در انتقادات خویش مکرر به کار بردهاند.